معنی تحلق - فرهنگ فارسی معین
معنی تحلق
- تحلق((تَ حَ لُّ))
- حلقه حلقه نشستن مردم، گرد درگرفتن
تصویر تحلق
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تحلق
تحلق
- تحلق
- حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم، پره بستن، هاله بستن گرد ماه
فرهنگ فارسی عمید
تحلق
- تحلق
- حلقه بنشستن مردمان. (تاج المصادر بیهقی). حلقه حلقه شدن مردمان. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، هاله نمودن ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هاله گرفتن اطراف ماه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تحذق
- تحذق
- زیرک نمایی استاد نمایی خود را حاذق و زیرک وا نمودن بدون آنکه باشند
فرهنگ لغت هوشیار