جدول جو
جدول جو

معنی تزحف - جستجوی لغت در جدول جو

تزحف
(اِ دِ)
رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). به تکلف رفتن بسوی کسی یا عام است. (منتهی الارب). به تکلف رفتن بسوی کسی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، با سرین خرامیدن کودک بر زمین پیش از آنکه راه رود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحف
تصویر تحف
تحفه ها، هدیه ها، پیشکش ها، چیزهای کمیاب و گران بها، سوغات ها، هدیه هایی که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، رهاوردها، ارمغان ها، سفته ها، نورهان ها، نوراهان ها، نوارهان ها، راهواره ها، بازآوردها، عراضه ها، بلک ها، لهنه ها، جمع واژۀ تحفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زحف
تصویر زحف
در علم عروض تغییر در وزن شعر، پیش رفتن سپاه به سوی دشمن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ دِ)
دور شدن از جای (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ حَ)
جمع واژۀ تحفه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام) : حتی یتلقا الملائکه مبشره بالغفران و موصله الیه کرائم التحف و الرضوان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301).
هرچه بر لفظ پسندیدۀ او رفت و رود
پادشاهان جهان را به از آن نیست تحف.
سوزنی.
روز نثار و تحف است این و خلق
سیم و زر آرند نثار و تحف.
سوزنی.
و تحف ومبار بسیار چنانکه لایق علو همت و شرف ابوت او بود به حضرت سلطان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 319). اما فارسیان این لفظ را که جمع است بمعنی مفرد آورند:
هر تحفی کز کرم غیب یافت
دامن برجانب امت شتافت.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
جای غیژیدن مار. ج، مزاحف. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، جای افتادن قطرۀ باران. ج، مزاحف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
شتر مانده شده، رجل ٌ مزحف، صاحب شترمانده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شتاب ربودن چیزی را و فروخوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروخوردن چیزی را. (از اقرب الموارد). بلعیدن لقمه را. (از المنجد) ، ربودن گوی بدست از هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به شتاب ربودن چیزی را. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ربودن گوی را به چوگان. (از اقرب الموارد). قال ابوسفیان لبنی امیه:تزقفوها تزقف الکره، یعنی الخلافه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکسو گردیدن و دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دور شدن و عقب ماندن. (از متن اللغه). دور شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
فراپیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). پیش درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقدم. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد) ، تقرب. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، متفرق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
خشمگین گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روبرو گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی برگردانیدن و اعراض کردن از کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناروان شدن درهم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ردی و ناسره گردیدن. (از اقرب الموارد) : ثبت ولاتبغ ماتزیف. (حریری از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر نزدیک گردیدن در جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَحْ حِ)
رونده به سوی کسی. (آنندراج). کسی که پیش می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
پیچاک کردن شکم و دم برآوردن و به بیماری زحیر مبتلا شدن، روان شدن شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زادن زن بچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
غلطیدن و دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به تزحلق شود
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
لحاف ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برای خود لحاف قرار دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
درنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، تقبض، تحرک از جای. (از المنجد) ، بناپسندی کار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند تزحن الشراب و علیه اذا تکاره علیه بلاشهوه، یعنی به اکراه و بی خواهش خورد آب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ زُ)
ریچالی باشد که از کشک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به معنی تری و تازگی هم گفته اند، نعمت و آسایش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باین معنی ظاهراً مصحف ترف عربی بمعنی ناز ونعمت و به ناز زیستن است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
بخطا خواندن نبشته را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطا کردن قاری در خواندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیکو و آراسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزحف
تصویر مزحف
غیژگاه مار جای خزیدن، جای ریزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلحف
تصویر تلحف
نهالین دوختن (نهالین لحاف) دوآج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحف
تصویر تصحف
کلمه ای که طور دیگر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلف
تصویر تزلف
پیش در آمدن، پراکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهف
تصویر تزهف
اعراض کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع تحفه، نوبرها، ره آوردها بلک ها اسم) جمع تحفه ارمغانها هدیه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحر
تصویر تزحر
روان شدن شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحن
تصویر تزحن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزخف
تصویر تزخف
نیکو وآراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنف
تصویر تزنف
خشمگین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحف
تصویر تحف
((تُ حَ))
جمع تحفه، ارمغان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زحف
تصویر زحف
((زَ))
دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر نشانه، دوری، هر تغییر که در اصول افاعیل عروض داده شود
فرهنگ فارسی معین