بچسبیدن. (زوزنی). سوی یکدیگر کنبانیدن و تمایل کردن. (ناظم الاطباء). سوی یکدیگر کنبانیدن، و کنبانیدن بمعنی بر جهانیدن و کشانیدن باشد. (آنندراج). تمایل. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) : تزایغت اسنانه ، ای تمایلت. (اقرب الموارد)
بچسبیدن. (زوزنی). سوی یکدیگر کنبانیدن و تمایل کردن. (ناظم الاطباء). سوی یکدیگر کنبانیدن، و کنبانیدن بمعنی بر جهانیدن و کشانیدن باشد. (آنندراج). تمایل. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) : تزایغت اسنانه ُ، ای تمایلت. (اقرب الموارد)
خود را آراستن زن. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را آرایش کردن زن. (ناظم الاطباء). تبرج و تزین. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تلبس. (اقرب الموارد) ، تمایل دندان: تزیغت اسنانه ، تمایلت. (متن اللغه). رجوع به تزایغ شود
خود را آراستن زن. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را آرایش کردن زن. (ناظم الاطباء). تبرج و تزین. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تلبس. (اقرب الموارد) ، تمایل دندان: تزیغت اسنانه ُ، تمایلت. (متن اللغه). رجوع به تزایغ شود
زائغ. آنکه از استقامت میل کند (کج رود). ج، زاغه، زائغه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به زاغه و زایغه شود، مجازاً، چشم که ناتوان باشد. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، مجازاً، خورشید که... میل کند و سایه بلند شود. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
زائغ. آنکه از استقامت میل کند (کج رود). ج، زاغه، زائغه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به زاغه و زایغه شود، مجازاً، چشم که ناتوان باشد. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، مجازاً، خورشید که... میل کند و سایه بلند شود. (اقرب الموارد) (تاج العروس)