جدول جو
جدول جو

معنی تزاؤک - جستجوی لغت در جدول جو

تزاؤک(اِ دِ)
شرم داشتن. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به تزأک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
جفت و قرین شدن با هم، ازدواج کردن، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تزویق. (ناظم الاطباء) : ورنگهای گوناگون آمیخت از بهر تزاویق دیوارهای سارها. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 32). رجوع به تزویق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
بازی کردن کودکان ببازی مخصوص. (ناظم الاطباء). آمدن یکی از کودکان است بپایۀ دکان و گذاشتن دست خود بر تیزی آن و گستردن بدن خویش را و چرخیدن درهوا، تا بجای نخستین بازگردد و آن تمرینی است ورزشی. (از اقرب الموارد). ممارست کردن در پاره ای از حرکات بدنی برای تمرین اعضا و چابک گشتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
اشتغال نمودن در کاری و با هم واکوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعالج قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعالج و تحاول. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِصِ)
چسبیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سوده شدن بعض استخوانهای دابه به بعض دیگر از لاغری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بد رفتن از ناتوانی، نرم و سست رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن به رفتاری ضعیف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسروک. (اقرب الموارد). تمایل در رفتار از ضعف و لاغری. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باخار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به تشویک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم تنگ شدن در خصومت و شر، یا در حرب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضایق در شر و خصومت. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
دهی است از دهستان بندرج که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
با هم کارزار کردن و کشش نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقتتال. کارزار کردن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ)
تا + ’تک’ (ترکیب دوکلمه مترادف). صاحب برهان و آنندراج آرند: بمعنی دوتا و هر دوتا باشد - انتهی. مضاعف و دوتا و دولا. (ناظم الاطباء). هر دو تنها بود، شاعر گوید:
بتک تاو کر بیشتر تاوتک (؟)
که باشد که بیتی بود تاوتک.
(لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 309 و حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
محمد معین در حاشیۀ برهان پس از نقل معنی و شاهد لغت فرس اسدی آرد: پیدا است که تاوتک را مترادف و هر دو را بمعنی تنها و فرد گرفته و فرهنگ نویسان بعدی غلط خوانده و فهمیده اند. رجوع به ’تا’ و ’تک’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
فراگرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تناول چیزی. (از اقرب الموارد) ، سپس ماندن و دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واپس ایستادن و دور شدن. (آنندراج). تأخر و تباعد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شرم داشتن. (منتهی الارب). رجوع به تزاؤک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَرْ رُ)
پر گشتن دهان شتر از گیاه سبز. (منتهی الارب). و رجوع به تفؤم و تفئیم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَرْ رُ)
فال گرفتن بچیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فال نیک گرفتن. (آنندراج). خلاف تطیر. (از اقرب الموارد). تفاءل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاءل و تفؤل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
همدیگر خواستن چیزی را. (آنندراج). تسأل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به تساءل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلباس مانند گرگ شده پوشیدن، برای ناقه تا بر بچۀ غیر مهربان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، نرم و مختلف وزیدن باد، گرفتن چیزی بنوبت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تذؤب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
از ’ب ٔس’، با هم فقر ورزیدن و فروتنی فقیرانه نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خشوع نمودن فقرا توأم با فروتنی و زاری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کفشیر پذیرفتن جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استصلاح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ ءَ)
فراهم آمدن و انبوهی کردن بر آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تثاون و تتأن. (قطر المحیط). تتاون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تتأن و تثاون شود، آمدن شکار را از چپ و راست. (از قطر المحیط) (آنندراج). رجوع به تثاون و تتأن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خمیازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و این بر وزن تفاعل است و تثاوب با واو، گفته نمیشود. (منتهی الارب). فاژیدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه ذؤنون چیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرد و حقیر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصاغر. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
یکدیگر را زیارت کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برگشتن از چیزی و مایل شدن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). میل کردن و انحراف نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فخر کردن و نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تماءر القوم تماؤراً، تفاخروا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
فال بد زدن بچیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطیر و ترقب شر. (از متن اللغه). تطیر و آن ضد تیمن است. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بسوی دست چپ کسی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسوی چپ گرفتن کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، گرفتن ناحیۀ شام را. (از المنجد) (از متن اللغه) ، خویشتن را بملک شام نسبت کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشأم شود
لغت نامه دهخدا
نزار شدن. (تاج المصادر بیهقی). نزارو حقیر و خرد و باریک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرد شدن. (از اقرب الموارد) ، پوشیدن شخص خود را به نشستن و حقیر و خرد نمودن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان ساختن خود به نشستن و خرد و حقیر نمودن از ترس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازآمدن از سفر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دیرینه گشتن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعاوک
تصویر تعاوک
کارزار با یکدیگر جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
با یکدیگر جفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاور
تصویر تزاور
یکدیگر را زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاول
تصویر تزاول
با همکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
((تَ وُ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی، تزوج
فرهنگ فارسی معین
تنش زده، استرس
دیکشنری اردو به فارسی