جدول جو
جدول جو

معنی تزاوج - جستجوی لغت در جدول جو

تزاوج
جفت و قرین شدن با هم، ازدواج کردن، زناشویی
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
فرهنگ فارسی عمید
تزاوج(اِ دِ)
با یکدیگر جفت شدن. (زوزنی). با یکدیگر جفت کردن. (دهار). جفت و قرین شدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تشابه سخن بیکدیگر در سجع و وزن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تزاوج
با یکدیگر جفت شدن
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
فرهنگ لغت هوشیار
تزاوج((تَ وُ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی، تزوج
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزوج
تصویر تزوج
جفت شدن، ازدواج کردن، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ جَ)
مؤنث متزاوج. رجوع به تزاوج و مادۀ قبل شود.
- حروف متزاوجه، حروف متشابه. و رجوع به حروف متزاوجه و متشابه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ تَ وِ)
رجوع به حروف متزاوجه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ فِ مُ تَ وِ جَ / جِ)
حروف متشابهه. حروفی که در صورت نوشتن آنها مانند یکدیگر هستند. در مقابل حروف مفرده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
فرمانده ده مرد، چاووش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
زن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شوی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نکاح کردن در قومی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). زن گرفتن از قومی. (از المنجد) ، داماد آنان شدن. (از متن اللغه) ، درآمیختن خواب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام مبارزی بوده تورانی داماد افراسیاب و گیو او را زنده گرفت و به انتقام برادرش بقتل آورد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بوده و گیو او را زنده بکمند گرفته و بخون برادرش بهرام به قتل رسانید و آن با زای فارسی نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی تورانی که داماد افراسیاب بود. (ناظم الاطباء) :
چنین گفت باگیو جنگی تزاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی (از انجمن آرا).
و رجوع به تژاو شود
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
اتصال و الحاق و مزاوجت. (ناظم الاطباء). این کلمه در کتب لغت عربی دیده نشده است
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
یکدیگر را زیارت کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برگشتن از چیزی و مایل شدن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). میل کردن و انحراف نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
بازی کردن کودکان ببازی مخصوص. (ناظم الاطباء). آمدن یکی از کودکان است بپایۀ دکان و گذاشتن دست خود بر تیزی آن و گستردن بدن خویش را و چرخیدن درهوا، تا بجای نخستین بازگردد و آن تمرینی است ورزشی. (از اقرب الموارد). ممارست کردن در پاره ای از حرکات بدنی برای تمرین اعضا و چابک گشتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
اشتغال نمودن در کاری و با هم واکوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعالج قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعالج و تحاول. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
متشابه. و رجوع به متشابه و تزاوج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
زن گرفتن، جفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاور
تصویر تزاور
یکدیگر را زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاول
تصویر تزاول
با همکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاوج
تصویر متزاوج
متشابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
((تَ زَ وّ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی
فرهنگ فارسی معین