جدول جو
جدول جو

معنی تزاحک - جستجوی لغت در جدول جو

تزاحک(اِ)
بهمدیگر نزدیک شدن و دور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). از لغات اضداد است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزاحم
تصویر تزاحم
انبوهی کردن، گرد آمدن مردم در یک جا و به هم فشار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سخت کردن پیوستگی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تداخل چیزی، تلائم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خندیدن. (زوزنی). خندیدن و با هم خندیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف خندیدن قوم، یکدیگر را خندانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم ستیهیدن و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تماحک البیعان و الخصمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انبوهی کردن. (زوزنی) انبوهی نمودن قوم بر چیزی و گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوهی و انبوهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تنگ گردیدن قوم. (از المنجد) : و در دفع تراکم حوادث و تزاحم افواج خصوم و تلاطم امواج هموم تغافل و تخاذل پیشه ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 58). و از اثارت غبار و تزاحم امطار متسوقه و اهل معاملات متأذی میشدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 439) ، تدافع قوم. (از المنجد) ، تلاطم امواج. (از المنجد) ، (اصطلاح اصول فقهی). علماء اصول فقه را در باب تزاحم دو اصطلاح است، عام و خاص اول - منافات میان دو حکم یا دو دلیل است بطور مطلق. بنابراین اصطلاح تزاحم مرادف تعارض است و امیتازی با آن ندارد. دوم - آن است که دو حکم در اصل با یکدیگر منافات نداشته باشند و هر دو دارای مصلحت و علت تشریع باشنداما انجام دادن آن دو دستور با هم در برخی از مواردغیرممکن یا غیرمشروع گردد. بر طبق اصطلاح خاص این دوحکم را در مورد مذکور متزاحم و نسبت میان آن دو را تزاحم گویند. در مقابل تعارض که منافات دو حکم است در اصل، بدینگونه که تنها یکی از آنها دارای اقسامی جداگانه، ترجیح یکی از دو حکم متزاحم بوسیلۀ مرجحاتی ویژه است که در باب تعارض بکار نمیرود. تزاحم بمعنی خاص از مباحث جالب و دقیق اصول فقه است که در قرن اخیر ابتکار شده است. رجوع به اجودالتقریرات سیدابوالقاسم خویی (مبحث اجتماع امر و نهی) و مبحث تعادل و تراجح از کتاب فوائدالاصول شیخ محمدعلی کاظمینی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر نزدیک گردیدن در جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شرم داشتن. (منتهی الارب). رجوع به تزاؤک شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
شتر خسته. (اقرب الموارد) (تاج العروس). مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزاحم
تصویر تزاحم
انبوهی کردن، تنگ کردیدن قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاحک
تصویر تضاحک
با هم خندیدن همخندی با هم خندیدن با هم خندیدنخنده کردن باهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماحک
تصویر تماحک
همستایی همستیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاک
تصویر تزاک
شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاحم
تصویر تزاحم
((تَ حُ))
گرد آمدن مردم در یک جا، به یکدیگر زحمت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضاحک
تصویر تضاحک
((تَ حُ))
با هم خندیدن
فرهنگ فارسی معین
تصدیع، دردسر، مزاحمت، ازدحام، شلوغی
فرهنگ واژه مترادف متضاد