جدول جو
جدول جو

معنی تریک - جستجوی لغت در جدول جو

تریک
(تُ رَ)
مصغر ترک است. (سمعانی). و رجوع به تریکی شود
لغت نامه دهخدا
تریک
(تَ)
خوشۀ انگور که دانۀ آنرا خورده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوشۀ خرما یا خوشۀ انگوری که هر چه در آن بوده خورده باشند یا چیز کمی از آن باقیمانده باشد. (از المنجد). خرمایی که بار آنرا گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشۀ خرمائی که فروفشانده شده باشد، هر چه در آن بوده. عذق یا خوشۀ خرما از نخل مثل عنقود است از انگور. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ تریکه. رجوع به تریکه شود
لغت نامه دهخدا
تریک
(تَ)
مرغزاری است به یمن. (منتهی الارب). موضعی است در پایین یمن که در آنجا رودخانه ها و آبگیرها و باغی وجود دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تریک
(تَ)
پدر محسن که از محدثان است. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
تریک
خشکه خوشه خوشه ای که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
تصویری از تریک
تصویر تریک
فرهنگ لغت هوشیار
تریک
تنگ گلی، کاسه ی گلی، صاف، تکه یا قطعه ای از چیزی، جوانه یا شکوفه ی تازه، گردوی پوست کنده، مقدار اندک، تگرگ، رگبار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تتریک
تصویر تتریک
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریکو
تصویر تریکو
نوعی پارچۀ کشباف از جنس پشم و الیاف مصنوعی، لباس که از این پارچه تهیه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تُ رَیْ)
منسوب است به تریک که مصغر ترک میباشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
زنی که مانده باشد و کسی او رانخواهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زنی که فروگذاشته شود و هیچکس با او زناشویی نکند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). زنی که شوهر نکند. (آنندراج) ، مرغزاری که ناچریده مانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آبی که از سیل باقیمانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیضه ای که بچه از آن برآمده یا بیضۀ شترمرغ که گذاشته باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بیضۀ متروک شتر مرغ، بیضه ای که جوجه از آن خارج شده باشد. (از المنجد). بیضه ای که جوجه از آن خارج شده باشد و بقولی بیضۀ شترمرغ بخصوص. (از اقرب الموارد) ، خود آهنین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود آهنینی که در جنگها بر سر نهند. (از المنجد) : اقتحم فی المعرکه و علی رأسه تریکه. (اقرب الموارد). ج، ترائک و تریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تریک و ترائک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تریت
تصویر تریت
نان خورد کرده در آبگوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریص
تصویر تریص
محکم و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
دو مثلث که از دو طرف دامن جامه بر آورند شاخ جامه و قبا، بال و پر مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترید
تصویر ترید
ریزه کردن نان در دوغ شیر آب گوشت و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریج
تصویر تریج
باد تند، شدید الاعصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریب
تصویر تریب
خاکنشین، درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریم
تصویر تریم
چرکن، آکناک
فرهنگ لغت هوشیار
شیره ای میباشد که از پوست خشخاش گرفته میشود و از آن مرفین میگیرند، و بمعنی پادزهر هم گفته اند بعربی تریاق گویند یونانی اپیون نارکوک مهانول پاد زهر پا زهر ضد سموم، شیره میوه گیاه خشخاش که با تیغ میگیرند. این شیره در ابتدای خروج از میوه کپسول شکل خشخاش سفید رنگ است ولی در مجاورت هوا تغییر رنگ داده ابتدا زرد و بعدا قهوه یی رنگ میشود. شیره حاصل حاوی آلکالوئید بسیار است افیون. یا تریاک فاروق. تریاق فاروق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکی
تصویر ترکی
ترک دار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره هفت بند که پایاست بارتفاع 30 سانتیمتر تا یک متر میرسد. ریشه اش ضخیم و ساقه اش راست و بی کرک است. این گیاه وحشی در چمنزارها و کشت زارها و کنار رودها میروید بقله حامضه حبق خراسانی
فرهنگ لغت هوشیار
نقیص روشن، تیرگی و ظلمت گردک آرایی (گردک حجله حجله زفاف) تیره تار مظلم ظلمانی مقابل روشن، سیاه، نا خردمند، گمراه، عاری از صفا پلید، بد کار سیاهکار، پیچیده مبهم مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریع
تصویر تریع
درنگ کردن و توقیف نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن، جنبش و اضطراب آغار نه او خواهش پذیرد هرگز از من - نه آغارش پذیرد زآب آهن ور غلانیدن جنباندن هنگژ هاچش نوانش -1 جنبانیدن بجنبش آوردن بر آغالیدن، انگیزش ترغیب، جمع تحریکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترین
تصویر ترین
علامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریو
تصویر تریو
پارچه سفید و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
چاک و شکاف -1 آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد، صدای رعد، چاک شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیک
تصویر تحیک
گشاد راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریک
تصویر بریک
فزونی یافته همایون فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریکو
تصویر تریکو
لباس بافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریکه
تصویر تریکه
تخم مرغان، زن ناشوی، مرغ ناچریده
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکباد گفتن، مبارکباد شاد باش هما یونخواهی، فروختن اشتر شتر فروشی شاد باش گفتن خجستگی خواستن، شاد باش تهنیت، جمع تبریکات
فرهنگ لغت هوشیار
((تِ))
نوعی پارچه که از نخ های معمولاً پشمی یا الیاف مصنوعی بافته می شود و به صورت کشباف است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریک
تصویر بریک
آنولپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
شادباش، شاباش، خجسته، فرخنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحریک
تصویر تحریک
انگیزش، برانگیختن
فرهنگ واژه فارسی سره