جدول جو
جدول جو

معنی تریست - جستجوی لغت در جدول جو

تریست
(تْری یِ)
شهر و بندری است در ایتالیا و بر کنار دریای آدریاتیک، در خلیجی به همین نام واقع است و 273000 تن سکنه دارد. یکی از مراکز پرفعالیت تجارتی و دارای پالایشگاه نفت است. این بندر پیش از سال 1918 میلادی تحت تسلط دولت اتریش بود و پس از پایان جنگ جهانی ضمیمۀ ایتالیا گردید و در سالهای 1947 میلادی و 1954 میلادی باوسعت 700 کیلومتر مربع و 400000 تن سکنه بشکل شهر وبندری آزاد درآمد و سپس مجدداً به ایتالیا پیوست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرست
تصویر تیرست
سیصد، 300برای مثال کنیزان دوشیزه تیرست وشصت / به رخ هر یک آرایش بت پرست (اسدی - ۳۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریست
تصویر توریست
گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، گیتی خرام، جهانگرد، گیتی نورد، رهگیر، سیّاح، جهان نورد، سائح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تردست
تصویر تردست
زرنگ، ماهر، چست وچابک، کسی که چیزی را به آسانی و به سرعت برباید، نیرنگ باز، شعبده باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریت
تصویر تریت
نانی که در آبگوشت، اشکنه، شیر، دوغ و مانند آن خرد کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
اتحادیه ای که از همکاری چند مؤسسۀ صنعتی یا بازرگانی مربوط به یک رشته جهت تنظیم نرخ به دلخواه خود، کاهش رقابت و حفظ منافع خودشان تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تْ)
دریانورد پرتقالی قرن پانزدهم میلادی که سه مسافرت کامل و موفقیت آمیز به آفریقا کرده بود
لغت نامه دهخدا
(تْ کُ)
گروهی از جزایر انگلستان است که در اقیانوس اطلس و در مغرب دماغۀ امیدواری قرار دارد. در این جزایر کارخانه های کنسروسازی از ملخ دریایی تأسیس یافته و جمعاً 275 تن سکنه دارد که کار اکثر آنان تولید همین کنسرو است
لغت نامه دهخدا
(تْ لِ)
از مارشالهای فرانسه و از افسران دربار شارل هفتم و لویی یازدهم و از مردان بی رحم بودکه به قوانین و عدالت اعتنایی نداشت. هنگامی که بی نظمی های شدیدی بر اثر جنگهای صد ساله در فرانسه روی داد او کمترین اقدامی در ایجاد آرامش از خود نشان نداد وی کتابی بنام دانستنی های ضروری پلیس تدوین کرد
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
ریزه کردن نان باشد در میان دوغ و شیرو شربت و آبگوشت و مانند آن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). نان ریزه شده در میان آبگوشت و شیر و دوغ و کشک و مانند آن جهت تناول کردن. (ناظم الاطباء). تریدو آن را اشکنه نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) که بتازی ثرید گویند. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). نان ریزه کردن در میان دوغ و شیر و شربت و آبگوشت و آنرا به پارسی اشکنه و به تازی تریدرا ثرید گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
بس کن و این سر تنور بنه
تا که نانهات را تریت کنند.
مولوی (از جهانگیری و انجمن آرا).
روغنی کز پاچه جمع آورد پیر کله پز
کفچه کفچه بر تریت شیردان خواهم فشاند.
بسحاق اطعمه (از جهانگیری و انجمن آرا).
اگر چه مطبخیت انتظار مهمان داد
تو از تریت سردیگ عذر خواهی کن.
بسحاق اطعمه (ایضاً).
و رجوع به ترید و ثرید شود
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ)
یک نوع اندازه ای. (از ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، عدد سیصد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) (شعوری ج 1 ورق 297 ب) ، نورد جولاهگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیراست. تری ست، سه صد، سیصد (300). (فرهنگ فارسی معین) :
کنیزان دوشیزه تیرست و شصت
به رخ هر یک آرایش بت پرست.
اسدی.
ز زر خشت تیرست و سی بار پنج
که مردی یکی برگرفتن به رنج.
اسدی.
همه ره بد افکنده پنجاه میل
گرفتند تیرست و پنجاه پیل.
اسدی.
رجوع به تیراست و حاشیۀ برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سه ده که کازرون را تشکیل میداده است، نام دو ده دیگر ’نوردر’ و ’راهبان’ است. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 145) (از نزهه القلوب ج 3 ص 125)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
مردم جلد وچست و چابک را گویند. (برهان). چست و چابک. (فرهنگ رشیدی). کنایه از چست و چالاک و چابک بود. (انجمن آرا). جلد و چابک و چالاک و ماهر. (ناظم الاطباء). چست وچالاک. (غیاث اللغات). در این ترکیب لفظ تر بمعنی چست و چالاک است. (آنندراج) ، غایتش کنایه از کسی هست که عمل بدست کند چون نقاش و مصوّر و امثال آن. (آنندراج). بعضی از محققان نوشته اند که بمعنی مشّاق و کامل هنر و مستعمل در کاری که بدست تعلق دارد، و در سراج اللغات بمعنی چالاک دست، و اطلاق این لفظبر کسانی کنند که عمل بدست نمایند چنانکه نقاش و کاتب. (غیاث اللغات) ، شعبده باز که با سرعت عمل، حقیقت را از بیننده منع کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، که بسرعت رباید، بی آنکه کسی آگاه شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کشتزار ایزد است این خلق و این تردست مرگ
داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا.
ناصرخسرو.
رجوع به تردستی شود.
، ترصدا. ترنغمه. خوش نوا. (مجموعۀ مترادفات ص 152). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاراکتریستیک
تصویر کاراکتریستیک
فرانسوی ویمندیک، ویژگی ویژگان، ویژه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایکیاتریست
تصویر سایکیاتریست
گولپزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرست
تصویر تیرست
سیصد (300)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریت
تصویر تریت
نان خورد کرده در آبگوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردست
تصویر تردست
شخص چابک و چالاک و ماهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریست
تصویر توریست
سیاح، جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردست
تصویر تردست
((تُ))
چابک، زرنگ، ماهر، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
((تِ))
اتحادیه ای مرکب از چند مؤسسه صنعتی یا مالی برای در دست گرفتن قیمت ها و کاستن از میزان رقابت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرست
تصویر تیرست
((رَ))
سیصد، عدد سیصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریت
تصویر تریت
((تَ یا تِ))
ترید، ریز کردن نان در دوغ، شیر، آب گوشت و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریست
تصویر توریست
جهانگرد، سیاح، گردشگر (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
((اِ لِ تِ تِ))
شکلی از انرژی که در بعضی از ذرات اتمی ایجاد می شود و قابل تبدیل به اشکال دیگر انرژی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریست
تصویر توریست
گردشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
جلد، چابک، چست، فرز، زرنگ، ماهر، حقه باز، زرار، شعبده باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عبوس، ترشرو
فرهنگ گویش مازندرانی
ماده گاوی که زایمان اولش باشد، گوساله ی ماده یک تا دو ساله
فرهنگ گویش مازندرانی