جدول جو
جدول جو

معنی ترید - جستجوی لغت در جدول جو

ترید
تریت، نانی که در آبگوشت، اشکنه، شیر، دوغ و مانند آن خرد کرده باشند
تصویری از ترید
تصویر ترید
فرهنگ فارسی عمید
ترید
(تَ / تُ)
تریت است که ریزه کردن نان باشد در شیر و دوغ و غیره. و آن را به عربی ثرید گویند با تای مثلثه. (برهان). تریت. (ناظم الاطباء) : هاشم عمرو نام داشت و عبدمناف او را از همه دوستتر داشتی و هاشم او را از پس پدر نام کرد که رسم ترید اندر رفاده او آورد. (ترجمه طبری بلعمی). عبدمناف هر مردی راچهارنان و عصارۀ خوردنی و یک لخت گوشت بدادی و هاشم ترید بیفزود تا نان بیشتر شد و او را بدین سبب هاشم نام کردند لانه هشم الترید. (ترجمه طبری بلعمی).
ور به شرع سیدی آگاهی از سر خدای
آب حنا بر ترید و سنگ بر رخسار کو.
سنایی.
بر در آن منعمان چرب دیک
می دوی بهر ترید مرده ریگ.
مولوی.
گفتند اگر میخواهی درد ساکن شود آن سگ را ترید بخوران. (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 166 چاپ برلن).
کشکبا گرچه غلیظ است تریدش باید
پند ما گوش کن و در عمل آور زنهار.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به تریت شود
لغت نامه دهخدا
ترید
(تَ)
صاحب تاج العروس آرد: در نسخ چنین است و اکثر لغویان آنرا فروگذاشته اندو آنچه را که شیخ ما بنقل از صاحب قاموس تصحیح کرده این است که کلمه ترمد و آن جایگاهی است در دیار بنی اسد... و من میگویم این کلمه در اللسان و نهایه در ثرمد ضبط شده و نام آن در حدیثی هم آمده است که پیامبر به حصین بن نضله نوشت که او را ترمد است و شارحان کلمه را چنین تفسیر کرده اند که موضعی در دیار بنی اسد است و ترمد لغتی در آن است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
ترید
ریزه کردن نان در دوغ شیر آب گوشت و مانند آن
تصویری از ترید
تصویر ترید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
منسوب به ترید عمرو بن محمد (در همه نسخ قاموس چنین است). وی شاعر بود و آنچه بیشتر به گمان من رسد وی تزیدی است منسوب به شهری در یمن که در آنجا پارچه های راه راه می بافند. و شاعر منسوب به ترید عمرو بن مالک گوینده این شعر است:
و لیلتها بآمد لم ننمها
کلیلتنا بمیافارقینا.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
رمیدن. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج). رمیدن و گریختن. (ناظم الاطباء). رمیدن و شوریدن، مرادف توریدن. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
بیرون کشیدن. (فرهنگ جهانگیری). کشیدن و بیرون آوردن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیدن. (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). تزیدن. (برهان). و اصح بمعنی کشیدن، تزیدن باشد. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به تزیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تریب
تصویر تریب
خاکنشین، درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریص
تصویر تریص
محکم و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
دو مثلث که از دو طرف دامن جامه بر آورند شاخ جامه و قبا، بال و پر مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریج
تصویر تریج
باد تند، شدید الاعصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریت
تصویر تریت
نان خورد کرده در آبگوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفید
تصویر ترفید
مهتر گرداندن بزرگ کردن بر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهید
تصویر ترهید
سخت نادانی و حماقت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراد
تصویر تراد
فسخ معاهده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریک
تصویر تریک
خشکه خوشه خوشه ای که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعد
تصویر ترعد
جنبیدن و لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترصد
تصویر ترصد
انتظار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسد
تصویر ترسد
بالش زیر سر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریع
تصویر تریع
درنگ کردن و توقیف نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریود
تصویر تریود
فرانسوی سه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریم
تصویر تریم
چرکن، آکناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترین
تصویر ترین
علامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریو
تصویر تریو
پارچه سفید و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردد
تصویر تردد
آمد و شد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردی
تصویر تردی
چو خاپوشی (چوخا ردا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردید
تصویر تردید
مردد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربد
تصویر تربد
روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرید
تصویر تحرید
کژکردن، خماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریدن
تصویر تریدن
بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزید
تصویر تزید
فزونی نرخ، سخن ساختن، بیش گویی بسیار گویی پر چانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
آهنجش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تردد
تصویر تردد
رای، آمد و شد، رفت و آمد، رو و آی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تردید
تصویر تردید
دودلی، گمان
فرهنگ واژه فارسی سره