قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). ترک. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. (از اقرب الموارد) ، ترک کردن (از اضداد). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به ترک شود
گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تَرک. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. (از اقرب الموارد) ، ترک کردن (از اضداد). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به ترک شود
تیردان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 218). مخفف تیرکش است که تیردان باشد. (برهان). در اصل تیرکش بود بمعنی جای تیرکشیدن بجهت کثرت استعمال کسره برای تخفیف بفتح بدل شده و یا را حذف کردند. (غیاث اللغات) (آنندراج). بمعنی تیردان است و آن را مخفف تیرکش دانسته اند و آنرا شغاوشگا، به کاف فارسی نیز گفته اند. (انجمن آرا). تیردان و تیرکش. (ناظم الاطباء). ظرفی است که تیرها و پیکانها را در آن گذارند. (قاموس کتاب مقدس). کیش. فضه. جعبه. خوله: گر کوک ترکشت ریخته شد من دیده بترکشت برنشانم. عماره. بفرمای تااسب و زین آورند کمان و کمند گزین آورند همان نیزه و خود و خفتان جنگ یکی ترکش آگنده تیر خدنگ. فردوسی. پیاده بکردار آتش بدند سپرداربا تیرو ترکش بدند. فردوسی. کماندار با تیر و ترکش هزار بیاورد با خویشتن شهریار. فردوسی. کوکب ترکش کنند از گوهر تاج ملوک وز شکسته دست بت، بردست بت رویان سوار. فرخی. گر ملک تیر و کمان در خور بازو کندی بر سر که بردی ترکش او ترکشگر از بر و بازوی او چشم همی خیره شود چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر. فرخی. ترکش ای ترک بیکسو فکن و جامۀ جنگ چنگ برگیر و بنه درعه و شمشیر از چنگ. فرخی. هوا رزمگه کوهش این ابرش است درخشش کمان آسمان ترکش است. اسدی. چنان دست زی تیغ و ترکش کشید که یارد بنزدیک تیغش چخید. اسدی. از بر جود تو پر تیری که بر آرد زمانه از ترکش. سوزنی. امیدم باندازۀ دل رسیده ست خدنگم ببالای ترکش فتاده ست. خاقانی. وز فم الحوت نهادی دندان بر سر ترکش ترکان اسد. خاقانی. ترکش خیری تهی از تیر خار گاه سپر خواسته گه زینهار. نظامی. تیر اندازد بسوی سایه او ترکشش خالی شود در جستجو. مولوی. چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر دید کم از ترکشش یک چوب تیر. مولوی. ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت. مولوی. - آخرین تیر ترکش، آخرین چاره. آخرین وسیله. - ترکش انداختن، دو وجه می تواند باشد یا از جهت خالی شدن ترکش ازتیر بسبب تیراندازی یا از جهت حمله بر دشمن زیرا که وقت جنگ هر چه بدست آید بر دشمن انداخته شود. (از آنندراج). حمله کردن از روی خشم. (ناظم الاطباء) : سواران همه تیر پرداخته گهی تیر و گه ترکش انداخته. نظامی. - ، احتمال دارد که ترکش انداختن بمعنی انداختن کیش فدا بود و آن چنانست که امرا وسلاطین ترکش مرصعی با خود دارند تا اگر حریف قصد ایشان بکند و ایشان بر او دست نیابند و بگریزند ترکش مزبور را در راه بیندازند تا دشمن مشغول گرفتن آن شود و آنها در این فرصت از چنگ دشمن رهایی یابند. (از آنندراج). - ترکش بستن، آماده جنگ و خونریزی شدن: ندیدمش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست. (بوستان). - ، فارغ شدن ازجنگ و پیکار. (ناظم الاطباء). - ، بیزار شدن از زندگانی. (از ناظم الاطباء). - ترکش جوزا، ستاره هایی را گویند در برج جوزا که بصورت ترکش واقع شده اند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ز کیش ماست که پر تیر ترکش جوزاست ز آس ماست که شد آسمان بمه انور. نظام قاری. - ، تارهای روی سازها را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - ترکش دوز،آنکه ترکش می سازد و ترکش مرمت می کند. (ناظم الاطباء) : ماه ترکش دوز قربان شد دل زارم از او سینه همچون ترکش قیمه است افکارم از او. سیفی (از آنندراج). - ترکش ریختن، مغلوب گشتن و تسلیم شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به تیر ترکش ریختن در پایان این ترکیبها شود. - ترکش سهم الغیب، آفت ناگهان. (ناظم الاطباء). کنایه از بلای ناگهانی. (آنندراج) : کیست کز غمزۀ تو تیر نهانی نخورد صف مژگان کجت ترکش سهم الغیب است. تأثیر (از آنندراج). و رجوع به سهم الغیب شود. - ترکش کش، کسی که ترکش می بندد. (ناظم الاطباء). - ، کسی که ترکش پر تیررا با امیران و سواران و دلیران برد تا در هنگام حاجت بدان دسترسی یابند: چو گیرد تک باد و ابر، ابرشم سزد گر شود ماه ترکش کشم. (گرشاسب نامه). یلان کماندار نخجیرزن غلامان ترکش کش و تیرزن. (بوستان). - ترکشگر، که ترکش همراه سرداران و شاهان برد: گر ملک تیر و کمان درخور بازو کندی بر سر که بردی ترکش او ترکشگر از برو بازوی او چشم همی خیره شود چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150). - ترکش نهادن، گذاشتن ترکش را از پیش خود باراده، آنگه من بعد جنگ نکنند. (آنندراج). پرهیز کردن از جنگی که پس از این واقع گردد. (ناظم الاطباء). تسلیم شدن. دست از جنگ کشیدن: بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو بیچارگان دست برکش نهاد. (بوستان). - تیر ترکش ریختن، تسلیم شدن. دست از مبارزه بداشتن. مغلوب شدن. غلبۀ خصم را بر خود پذیرفتن: چو دانست کز خصم نتوان گریخت همان جایگه تیر ترکش بریخت. (بوستان). و رجوع به ترکش انداختن و ترکش ریختن شود
تیردان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 218). مخفف تیرکش است که تیردان باشد. (برهان). در اصل تیرکش بود بمعنی جای تیرکشیدن بجهت کثرت استعمال کسره برای تخفیف بفتح بدل شده و یا را حذف کردند. (غیاث اللغات) (آنندراج). بمعنی تیردان است و آن را مخفف تیرکش دانسته اند و آنرا شغاوشگا، به کاف فارسی نیز گفته اند. (انجمن آرا). تیردان و تیرکش. (ناظم الاطباء). ظرفی است که تیرها و پیکانها را در آن گذارند. (قاموس کتاب مقدس). کیش. فضه. جعبه. خوله: گر کوک ترکشت ریخته شد من دیده بترکشت برنشانم. عماره. بفرمای تااسب و زین آورند کمان و کمند گزین آورند همان نیزه و خود و خفتان جنگ یکی ترکش آگنده تیر خدنگ. فردوسی. پیاده بکردار آتش بدند سپرداربا تیرو ترکش بدند. فردوسی. کماندار با تیر و ترکش هزار بیاورد با خویشتن شهریار. فردوسی. کوکب ترکش کنند از گوهر تاج ملوک وز شکسته دست بت، بردست بت رویان سوار. فرخی. گر ملک تیر و کمان در خور بازو کندی بر سر که بردی ترکش او ترکشگر از بر و بازوی او چشم همی خیره شود چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر. فرخی. ترکش ای ترک بیکسو فکن و جامۀ جنگ چنگ برگیر و بنه درعه و شمشیر از چنگ. فرخی. هوا رزمگه کوهش این ابرش است درخشش کمان آسمان ترکش است. اسدی. چنان دست زی تیغ و ترکش کشید که یارد بنزدیک تیغش چخید. اسدی. از بر جود تو پر تیری که بر آرد زمانه از ترکش. سوزنی. امیدم باندازۀ دل رسیده ست خدنگم ببالای ترکش فتاده ست. خاقانی. وز فم الحوت نهادی دندان بر سر ترکش ترکان اسد. خاقانی. ترکش خیری تهی از تیر خار گاه سپر خواسته گه زینهار. نظامی. تیر اندازد بسوی سایه او ترکشش خالی شود در جستجو. مولوی. چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر دید کم از ترکشش یک چوب تیر. مولوی. ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت. مولوی. - آخرین تیر ترکش، آخرین چاره. آخرین وسیله. - ترکش انداختن، دو وجه می تواند باشد یا از جهت خالی شدن ترکش ازتیر بسبب تیراندازی یا از جهت حمله بر دشمن زیرا که وقت جنگ هر چه بدست آید بر دشمن انداخته شود. (از آنندراج). حمله کردن از روی خشم. (ناظم الاطباء) : سواران همه تیر پرداخته گهی تیر و گه ترکش انداخته. نظامی. - ، احتمال دارد که ترکش انداختن بمعنی انداختن کیش فدا بود و آن چنانست که امرا وسلاطین ترکش مرصعی با خود دارند تا اگر حریف قصد ایشان بکند و ایشان بر او دست نیابند و بگریزند ترکش مزبور را در راه بیندازند تا دشمن مشغول گرفتن آن شود و آنها در این فرصت از چنگ دشمن رهایی یابند. (از آنندراج). - ترکش بستن، آماده جنگ و خونریزی شدن: ندیدمش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست. (بوستان). - ، فارغ شدن ازجنگ و پیکار. (ناظم الاطباء). - ، بیزار شدن از زندگانی. (از ناظم الاطباء). - ترکش جوزا، ستاره هایی را گویند در برج جوزا که بصورت ترکش واقع شده اند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ز کیش ماست که پر تیر ترکش جوزاست ز آس ماست که شد آسمان بمه انور. نظام قاری. - ، تارهای روی سازها را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - ترکش دوز،آنکه ترکش می سازد و ترکش مرمت می کند. (ناظم الاطباء) : ماه ترکش دوز قربان شد دل زارم از او سینه همچون ترکش قیمه است افکارم از او. سیفی (از آنندراج). - ترکش ریختن، مغلوب گشتن و تسلیم شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به تیر ترکش ریختن در پایان این ترکیبها شود. - ترکش سهم الغیب، آفت ناگهان. (ناظم الاطباء). کنایه از بلای ناگهانی. (آنندراج) : کیست کز غمزۀ تو تیر نهانی نخورد صف مژگان کجت ترکش سهم الغیب است. تأثیر (از آنندراج). و رجوع به سهم الغیب شود. - ترکش کش، کسی که ترکش می بندد. (ناظم الاطباء). - ، کسی که ترکش پر تیررا با امیران و سواران و دلیران برد تا در هنگام حاجت بدان دسترسی یابند: چو گیرد تک باد و ابر، ابرشم سزد گر شود ماه ترکش کشم. (گرشاسب نامه). یلان کماندار نخجیرزن غلامان ترکش کش و تیرزن. (بوستان). - ترکشگر، که ترکش همراه سرداران و شاهان برد: گر ملک تیر و کمان درخور بازو کندی بر سر که بردی ترکش او ترکشگر از برو بازوی او چشم همی خیره شود چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150). - ترکش نهادن، گذاشتن ترکش را از پیش خود باراده، آنگه من بعد جنگ نکنند. (آنندراج). پرهیز کردن از جنگی که پس از این واقع گردد. (ناظم الاطباء). تسلیم شدن. دست از جنگ کشیدن: بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو بیچارگان دست برکش نهاد. (بوستان). - تیر ترکش ریختن، تسلیم شدن. دست از مبارزه بداشتن. مغلوب شدن. غلبۀ خصم را بر خود پذیرفتن: چو دانست کز خصم نتوان گریخت همان جایگه تیر ترکش بریخت. (بوستان). و رجوع به ترکش انداختن و ترکش ریختن شود
دهی است از دهستان منگور واقع در بخش حومه شهرستان مهاباد و 54 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و چهل و پنج هزار و پانصدگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و سردسیر است و 222 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بادین آباد و چشمه است. محصول آنجا غله و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان منگور واقع در بخش حومه شهرستان مهاباد و 54 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و چهل و پنج هزار و پانصدگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و سردسیر است و 222 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بادین آباد و چشمه است. محصول آنجا غله و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
اقحوان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). بابونج. مقارجه. رجل الدجاجه. بابونک. بابونق. (یادداشت مؤلف). شجرۀ مریم. بابونۀ گاوچشم. بابونۀ گاوی. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است از تیره مرکبان که دارای گونه های دوساله و پایا می باشد. ارتفاعش 30 تا80 سانتی متر است و معمولاً در کنار جاده ها و روی دیوارها و اماکن مخروب بحالت خودرو می روید. منشاء اولیۀ این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند، ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا به فراوانی می روید (در اکثر نقاط ایران بخصوص در شمال فراوان است). برگهای گیاه مزبور نرم و به رنگ سبز روشن و دارای تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارای یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلهای زبانه ای سفیدرنگ است. قسمت مورد استفادۀ آن گلهای آن است. (فرهنگ فارسی معین)
اقحوان. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). بابونج. مقارجه. رجل الدجاجه. بابونک. بابونق. (یادداشت مؤلف). شجرۀ مریم. بابونۀ گاوچشم. بابونۀ گاوی. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است از تیره مرکبان که دارای گونه های دوساله و پایا می باشد. ارتفاعش 30 تا80 سانتی متر است و معمولاً در کنار جاده ها و روی دیوارها و اماکن مخروب بحالت خودرو می روید. منشاء اولیۀ این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند، ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا به فراوانی می روید (در اکثر نقاط ایران بخصوص در شمال فراوان است). برگهای گیاه مزبور نرم و به رنگ سبز روشن و دارای تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارای یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلهای زبانه ای سفیدرنگ است. قسمت مورد استفادۀ آن گلهای آن است. (فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان بهی در بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی خاور بوکان و 26 هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 501 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غله و چغندر وتوتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بهی در بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی خاور بوکان و 26 هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 501 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غله و چغندر وتوتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 7 هزارگزی خاوری کیاسر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و رودخانه عالیکا و محصول آن غلات و مختصری برنج است و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 124 شود
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 7 هزارگزی خاوری کیاسر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و رودخانه عالیکا و محصول آن غلات و مختصری برنج است و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 124 شود
لقب زنان از عالم بی بی و بیگمه. (غیاث اللغات) (آنندراج) : کار ترکانست نی ترکان برو جای ترکان خانه باشد، خانه شو. مولوی. ، ملکه یا از نزدیکان زنانۀ شاه از مادر و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، از القاب سلاطین ماوراءالنهر بوده اعم از مرد یا زن. (یادداشت ایضاً)
لقب زنان از عالم بی بی و بیگمه. (غیاث اللغات) (آنندراج) : کار ترکانست نی ترکان برو جای ترکان خانه باشد، خانه شو. مولوی. ، ملکه یا از نزدیکان زنانۀ شاه از مادر و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، از القاب سلاطین ماوراءالنهر بوده اعم از مرد یا زن. (یادداشت ایضاً)
دهی است از دهستان الموت که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین و در 9 هزارگزی جنوب خاوری معلم کلایه و 46 هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 69 تن سکنه دارد آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و شغل مردم آنجا زراعت است. راه مالرو صعب العبوری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان الموت که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین و در 9 هزارگزی جنوب خاوری معلم کلایه و 46 هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 69 تن سکنه دارد آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و شغل مردم آنجا زراعت است. راه مالرو صعب العبوری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان خانمرود در بخش هریس شهرستان اهر که در سه هزار و پانصدگزی شوسۀ تبریز قرار دارد. جلگه و معتدل است و 330 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه قوری چای و چشمه و محصول آن غله و حبوبات و میوه است. شغل آنان فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خانمرود در بخش هریس شهرستان اهر که در سه هزار و پانصدگزی شوسۀ تبریز قرار دارد. جلگه و معتدل است و 330 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه قوری چای و چشمه و محصول آن غله و حبوبات و میوه است. شغل آنان فرش بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
گیاهی است از تیره مرکبان که دارا گونه های دو ساله و پایا میباشد. ارتفاعش 30 تا 80 سانتیمتر است و معمولا در کنار جاده ها و روی دیوار ها و اماکن مخروب بحالت خود رو میروید. منشا اولی این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا بفراوانی میروید (در اکثر نقاط ایران خصوصا نواحی شمال فراوان است)، برگها گیاه مزبور نرم و برنگ سبز روشن و دارا تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارا یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلها زبانه یی سفید رنگ است. قسمت مورد استفاده آن گلها آنست اقحوان شجره مریم بابونه گاو چشم با بونه گاوی
گیاهی است از تیره مرکبان که دارا گونه های دو ساله و پایا میباشد. ارتفاعش 30 تا 80 سانتیمتر است و معمولا در کنار جاده ها و روی دیوار ها و اماکن مخروب بحالت خود رو میروید. منشا اولی این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا بفراوانی میروید (در اکثر نقاط ایران خصوصا نواحی شمال فراوان است)، برگها گیاه مزبور نرم و برنگ سبز روشن و دارا تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارا یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلها زبانه یی سفید رنگ است. قسمت مورد استفاده آن گلها آنست اقحوان شجره مریم بابونه گاو چشم با بونه گاوی
تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد