لقب هرمز بن انوشیروان، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. (مفاتیح). هرمز بن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244) : سخن بس کن از هرمز ترکزاد که اندر زمانه مباد آن نژاد. فردوسی
لقب هرمز بن انوشیروان، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. (مفاتیح). هرمز بن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244) : سخن بس کن از هرمز ترکزاد که اندر زمانه مباد آن نژاد. فردوسی
زادۀ ترک. ترک زاده. فرزند ترک. ابن ترک. که زنی ترک او را زاده باشد: سخن بس کن از هرمز ترکزاد که اندر زمانه مباد آن نژاد. فردوسی. بدو گفت بهرام ای ترکزاد به خون ریختن تا نباشی تو شاد. فردوسی. و به سنۀ ثلاثین پسردیگر آورد هم ترکزاد. (مجمل التواریخ). رجوع به ترک زاده شود
زادۀ ترک. ترک زاده. فرزند ترک. ابن ترک. که زنی ترک او را زاده باشد: سخن بس کن از هرمز ترکزاد که اندر زمانه مباد آن نژاد. فردوسی. بدو گفت بهرام ای ترکزاد به خون ریختن تا نباشی تو شاد. فردوسی. و به سنۀ ثلاثین پسردیگر آورد هم ترکزاد. (مجمل التواریخ). رجوع به ترک زاده شود
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه 595 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات، زعفران. شغل اهالی آن زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه 595 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات، زعفران. شغل اهالی آن زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام دهی است در ناحیۀ ماربین اصفهان: و به ناحیت ماربین دیهی است که آن را نرساباد خوانند و پیش جماعتی از اهالی آن دیه داروئی باشد که به غیر از نسل و اولاد آن جماعت آن را کسی دیگر نداند و نشناسد. هر کس را که سحری با او کرده باشند یا بیهوشی یا نوعی از جنون و فساد افاعیل نفسانی بدو رسیده باشد یا چیزی به خورد او داده باشند، یکی شربت از آن داروی در شیر گاوی که رنگ شقرت دارد حل کنند و در شبی از شبهای محاق او را بخورانند و بر وی ریزند در حال به قدرت حکیم آفریدگار جل جلاله عقدۀ سحر از زبان او گشوده شود و بدانچه بدو رسیده باشد گویا گردد. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 41)
نام دهی است در ناحیۀ ماربین اصفهان: و به ناحیت ماربین دیهی است که آن را نرساباد خوانند و پیش جماعتی از اهالی آن دیه داروئی باشد که به غیر از نسل و اولاد آن جماعت آن را کسی دیگر نداند و نشناسد. هر کس را که سحری با او کرده باشند یا بیهوشی یا نوعی از جنون و فساد افاعیل نفسانی بدو رسیده باشد یا چیزی به خورد او داده باشند، یکی شربت از آن داروی در شیر گاوی که رنگ شقرت دارد حل کنند و در شبی از شبهای محاق او را بخورانند و بر وی ریزند در حال به قدرت حکیم آفریدگار جل جلاله عقدۀ سحر از زبان او گشوده شود و بدانچه بدو رسیده باشد گویا گردد. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 41)
دهی از دهستان شهر نو بالا ولایت باختر از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 155 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان شهر نو بالا ولایت باختر از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 155 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری، قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
این نام دوبار به همین صورت در تاریخ سیستان چ بهار آمده است:... جهت امارت سیستان ونیه و فراه و قلعۀ کاه و بست و تکناباد و تمامی رود... در سال ششصد و هشتاد و سه. (تاریخ سیستان چ ص 406). فرستادن لشکر منصور به ولایت گرمسیر و حوالی بست و تکناباد و جماعتی دزدان و رنود را برانداختن. (تاریخ سیستان ایضاً ص 408). و ظاهراً تصحیفی از تکین آباد است. رجوع به تکین آباد شود
این نام دوبار به همین صورت در تاریخ سیستان چ بهار آمده است:... جهت امارت سیستان ونیه و فراه و قلعۀ کاه و بست و تکناباد و تمامی رود... در سال ششصد و هشتاد و سه. (تاریخ سیستان چ ص 406). فرستادن لشکر منصور به ولایت گرمسیر و حوالی بست و تکناباد و جماعتی دزدان و رنود را برانداختن. (تاریخ سیستان ایضاً ص 408). و ظاهراً تصحیفی از تکین آباد است. رجوع به تکین آباد شود
دهی است از دهستان حومه بخش اردکان شهرستان یزد که در 4 هزارگزی شمال باختری اردکان و متصل به جاده یزد قرار دارد. جلگه ای گرمسیر و معتدل است و 1132 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن پسته و غلات و کنجد و شغل مردم زراعت است و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه ارابه روو دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش اردکان شهرستان یزد که در 4 هزارگزی شمال باختری اردکان و متصل به جاده یزد قرار دارد. جلگه ای گرمسیر و معتدل است و 1132 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن پسته و غلات و کنجد و شغل مردم زراعت است و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه ارابه روو دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
تایاباذ، قریه ای در بوشح از اعمال هرات، (انساب سمعانی ورق 102 ب) (معجم البلدان ج 2 ص 357)، در مرآت البلدان ج 1 ص 337 این کلمه به تصحیف تایاد آمده است، رجوع به تایباد، طایباد، طیبات و تایب آباد شود
تایاباذ، قریه ای در بوشح از اعمال هرات، (انساب سمعانی ورق 102 ب) (معجم البلدان ج 2 ص 357)، در مرآت البلدان ج 1 ص 337 این کلمه به تصحیف تایاد آمده است، رجوع به تایباد، طایباد، طیبات و تایب آباد شود