جدول جو
جدول جو

معنی ترژا - جستجوی لغت در جدول جو

ترژا
(تْرُ / تِ رُ)
تروا. تریا. یکی از شهرهای آسیای صغیر نزدیک ساحل داردانل بود که نخست آنرا ’پرگاما’ میگفتند. نام سلاطین این شهر از 1614 سال قبل از میلاد در آثار قدیم یونان ذکر شده است. در زمانی که پریاموس پادشاه ترژا بود، پاریس پسر او، هلنوس، زن منلاس پادشاه اسپارتا را بربود. و بدین واسطه مردم یونان همگی به سرداری آگاممنن تسخیر ترژا را کمر بستند وشهر مزبور پس از ده سال محاصره مفتوح و ویران گشت (1270 یا 1183 قبل از میلاد). امروس (هومر) شرح محاصرۀ ترژا را در کتاب ایلیاس به تفصیل سروده است. یکی از تجارآلمانی موسوم به ’شلی مان’ از سال 1871 تا 1883 میلادی در محل ترژا کشفیاتی کرد و آثار قدیمی گرانبهایی بدست آورد. (از اعلام تاریخ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترسا
تصویر ترسا
عیسوی مذهب، مسیحی، نصرانی، راهب، ترسنده، بیم دارنده
فرهنگ فارسی عمید
شال کمر یا طناب که آن را دولا کنند و تاب بدهند و کسی را با آن بزنند
فرهنگ فارسی عمید
حالتی در معده که به واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش شدگی می کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی گردد، بدی گوارش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترا
تصویر ترا
دیوار، سد، دیوار بلند و محکم، برای مثال صف دشمن تو را ناستد پیش / ور همه آهنین ترا باشد (بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
جامۀ بهم تافته و مانند طناب کرده که چون تر کنند و بدان زنند، سخت مولم بود و گمان می کنم از کلمه درّۀ تازی آید، ترنا بازی، بازیی از آن کودکان که بازنده را با آن زنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دیوار بلند و رفیع را گویند، مانند دیوار خانه پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا. (برهان) (از ناظم الاطباء). دیوار بس رفیع و بلند را گویند مانند دیوار خانه پادشاهان و دیوار کاروانسرا و حصار قلعه و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری). دیواری بزرگ و سخت باشدکه بسیار بلند و عظیم بود و در پیش چیزی یا کسی بکشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 14). دیوار بلند مانند دیوار خانه پادشاهان و کاروانسرا و قلعه، و تری به اماله نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). دیواری بود یگانه سخت عظیم و بلند که پیش کسی یا چیزی کشند. (اوبهی). سدی و دیواری را گفته اند که در پیش چیزی بکشند، و دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کرده باشند. (از برهان). دیواری بکاه سخت کرده، با گلابه استوارکرده. (شرفنامۀ منیری) :
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
شهید (از لغت فرس اسدی).
ز بیم تیغ جهانگیر همچو خورشیدش
همیشه ماه ترا بسته باشد از خرمن.
رضی الدین نیشابوری.
محیط مرکز دولت جمال دنیی و دین
که سد عدلش یأجوج فتنه راست ترا.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ربه النوع هندی، زوجه ’بری هرپتی’ خدای ستارۀ مشتری است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان امیری بخش لاریجان است که در شهرستان آمل و هیجده هزارگزی شمال خاوری رینه قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 135 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سارو محصول آنجا غلات و لبنیات و گردو است. راه مالرو وزیارتگاهی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از شهرهای اتحاد جماهیر شوروی سابق در سیبریۀ آسیا است که بر ساحل ایرتیش، یکی از شعب رود اوبی واقع است و 8650 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(تُ)
از ’ت’، مخفف ’تو’ + ’را’، ترکیبی باشد از ’تو’ و ’را’ که در محاورات و کتابت ’واو’ را می اندازند. (برهان). کلمه خطاب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کلمه خطاب بمفعول... بهر تقدیر مرکب است از لفظ تو و کلمه را، و لفظ تو اکثر به واو اشمام خوانده میشود و آن حکم ضمه دارد که در تقطیع واجب الحذف است بلکه در خواندن نیاید، و این واو را بحالت ترکیب ننویسند مگر در صورتی که کلمه را از لفظ تو جدا واقع شود. (آنندراج). در اصل ’تو را’ بود. (شرفنامۀ منیری) :
ترا در دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.
فردوسی.
گفت بر من فروش باغ ترا
تا دهم روشنی چراغ ترا.
نظامی (از شرفنامۀ منیری).
جسم ترا پاک تر از جان کنی
چونکه چهل روز بزندان کنی.
نظامی.
من ای گل دوست میدارم ترا کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید.
سعدی.
، بمعنی خود را هم هست. (برهان). بمعنی خود را نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی خود را نیز تأویل میتوان کرد. (آنندراج) :
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمۀ غوش ترا بفندق تر گیر.
عماره.
گربیارند و بسوزند و دهندت بر باد
تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترا.
لبیبی.
، گاهی بمعنی مضاف الیه نیز آید، در این صورت کلمه ’را’ بمعنی ’برای’ باشد. (آنندراج) :
قسمی که ترا نیافریدند
گر سعی کنی میسرت نیست.
سعدی.
، بتو. با تو:
آنچه بخروار ترا داده اند
با تو به پیمانه بماند و قفیز.
کسائی
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهری در آسیای صغیر که آنرا ایلیون و پرگام نیز می نامیدند. یونانیان ده سال این شهر را محاصره کردند و در آخر پس از تسخیر آن را آتش زدند. این جنگهای ده ساله موضوع داستانهایی شد که همر شاعر معروف یونان آنها را سرود و ایلیاد و اودیسه دو شاهکار او شرح همین جنگها است و نام این شهر بوسیله همر جاودانی گردید. شلیمان معتقد است که آثار و بقایای این شهر کهن را در حوالی حصار لیق کشف کرده است. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 19 و ص 723 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان). ترسنده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، نصرانی. (برهان) (دهار). عابد نصاری که بتازی راهب گویند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پهلوی ترساک. لغهً بمعنی ترسنده و خائف از خدا ومجازاً به مسیحیان اطلاق شده، چنانکه راهب نیز در عربی بهمین معنی است و در فارسی ترسکار نیز بهمین معنی آمده. استاد هنینگ ترسا را ترجمه از سریانی داند. (حاشیۀ برهان چ محمد معین) : جهودان و ترسایان ندانستند که آن چه چیز بود که مریم از آن بار گرفت و قدرت خدای بحقیقت نشناختند. (ترجمه طبری بلعمی). ترسایان امروز آن شب را بزرگ دارند که عیسی اندر آن شب از آسمان فرودآمد و باز به آسمان شد و آن شب عید کنند. (ترجمه طبری بلعمی)، [و اندر شهر دون] ترسایان بسیارند. (حدود العالم). و اندر وی [دههای بکتکین] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم). و این [مردم ناحیت مرو] مردمانند ترسا و بدو زبان سخن گویند، به تازی و رومی. (حدود العالم).
جمال گوهرآگین است چون زی قبلۀ ترسا
میان زر گهر اندر چنانکه کوکب رخشا.
دقیقی (از فرهنگ اسدی).
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشگرده.
کسائی.
چو بر جامۀ ما چلیپا بود
نشست اندر آئین ترسا بود.
فردوسی.
جهودان و ترسا ترا دشمنند
دو رویند و با کیش اهریمنند.
فردوسی.
هر آنکس که ترساست با لشکرش
همی ازپی کیش پیچد سرش.
فردوسی.
فضل تو چیست بنگر بر ترسا
از سر هوس برون کن و سودا را
تو مؤمنی گرفته محمد را
او کافر و گرفته مسیحا را
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را؟
ناصرخسرو.
گر زی توقول ترسا مجهول است
معروف نیست قول تو زی ترسا.
ناصرخسرو.
ترسا، پسر خدای گفت او را
از بی خردی ّ خویش و نادانی.
ناصرخسرو.
نخستین پادشاهی که دین ترسایان گرفت از روم، وی بود و رعیت را به ترسایی بازخواند. (مجمل التواریخ و القصص).
گوید کز نسبت سامانیم
سامان ترسا بده باشد مگر.
سوزنی.
دم عیسوی جوی کآسیب جان را
ز داروی ترسا شفایی نیابی.
خاقانی.
چون موی خوک در زن ترسا بود چرا
تار ردای روح پدرزن درآورم ؟
خاقانی.
ترساصنما همدم عیسی است دمت
روح القدسی چگونه خوانم صنمت ؟
خاقانی.
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت ؟
(بوستان).
ای کریمی که از خزانۀ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
(گلستان).
من آنرا آدمی دانم که دارد سیرت نیکو
مرا چه مصلحت با آن که این گبر است و آن ترسا.
سلمان.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی.
حافظ.
- جامۀ ترسا، چادر ترسا:
از برف نو بنفشه گر ایمن گشت
ایدون چرا چو جامۀ ترسا شد؟
ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب بعد و ترسا جامه شود.
- چادر ترسا، جامۀ زرد و کبود درهم بافته. (ناظم الاطباء).
- ، آفتاب و شفق و روشنایی آفتاب. (ناظم الاطباء) :
از پشت کوه چادر احرام برکشید
بر کتف ابر چادر ترسا برافکند.
خاقانی.
صبح که رهبان این کبود کلیسا
بر سر گیتی کشید چادر ترسا.
وصال شیرازی (از انجمن آرا).
و رجوع به ترسا جامه شود.
- خط ترسا، خط یونانی است که از چپ براست نوشته میشود. (تعلیقات ضیاءالدین سجادی بر دیوان خاقانی از ترجمه رسالۀ مینورسکی در فرهنگ ایران زمین). خطی که باژگونه نوشته شود:
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژگونه روی داشت چون خط ترسا.
خاقانی.
کز رشک سحرهاش ز حیرت رود به عجز
رای مسیح چون خط ترسا ز کجروی.
خاقانی.
فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.
خاقانی.
، آتش پرست. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات). طایفۀ آتش پرست که در دین حضرت عیسی علیه السلام اند. بتازیش نصرانی خوانند و جمع این ترسایان که با یاء مینویسند غلط است بلکه ترساان بهمزه باید نبشت و یک نسخۀ جمال حسینی برین نمط کتابت دیده شده است. (شرفنامۀ منیری). صاحب جهانگیری بمعنی آتش پرست نوشته و آن خطا است زیرا که ترسا پیروان حضرت مسیح را گویند و آتش پرست را گبر خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی آتش پرست در کلام فصحا دیده نشد. (حاشیۀ برهان چ معین)، بمعنی مطلق کافر بلکه بت پرست استعمال کرده اند. (آنندراج) :
نتوان کم ز پیر ترسا بود
میرد از کف صنم برون ندهد.
نظیری (از آنندراج).
، (اصطلاح صوفیان) نزد صوفیه مرد روحانی را گویند که صفات ذمیمۀ نفس امارۀ او متبدل شده باشد و بصفات حمیده گراییده گردد. و نیز ترسا بمعنی مرد موحد آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، پیالۀ شراب. (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
این کلمه را همیشه مرکب با ’لا’ استعمال کرده ’لاترما’ گویندیعنی لاسیما. (ناظم الاطباء). و رجوع به لاترما شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شاله ترما و بقچۀ ترما، شال کشمیر. (دزی ج 1 ص 146) رجوع به ترمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
ریسمان دول (دلو)، بدی گوارش
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار بلند مانند دیوار سرای پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا، سد و دیواری که در پیش چیزی کشند، دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کنند. (ضمیر با علامت مفعول) تو را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسا
تصویر ترسا
ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترا
تصویر ترا
((تَ))
دیوار بلند و محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسا
تصویر ترسا
((تَ))
ترسنده، مسیحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
((تُ))
سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیه سینه احساس می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنا
تصویر ترنا
((تُ))
شال کمر یا هر پارچه ای که آن را مانند گیسو بافته، شلاق مانندی درست کنند و در بازی ترنابازی، بازنده را با آن بزنند
فرهنگ فارسی معین
مسیحی، نصارا، نصرانی
متضاد: ملحد، کافر، یهودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بالا لاریجان آمل، مانند شبیه
فرهنگ گویش مازندرانی