جدول جو
جدول جو

معنی ترویج - جستجوی لغت در جدول جو

ترویج
رواج دادن، رونق دادن، روا کردن چیزی
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
فرهنگ فارسی عمید
ترویج
(اِ حِ)
رایج کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روان کردن. (تاج المصادر بیهقی). روایی دادن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). رواج دادن کالا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آرایش دادن کلام و مبهم ساختن آن چنانکه حقیقت آن درک نشود. (از المنجد) ، تعجیل کردن چیزی را. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، دوام یافتن غبار بر سر شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ترویج
رایج کردن، روان کردن
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
فرهنگ لغت هوشیار
ترویج
((تَ))
رواج دادن
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
فرهنگ فارسی معین
ترویج
رواگی، گسترش
تصویری از ترویج
تصویر ترویج
فرهنگ واژه فارسی سره
ترویج
ابلاغ، اشاعه، انتشار، تبلیغ، تداول، رواج، روایی، نشر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترویج
رواج، ارتقاء
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرویج
تصویر آرویج
(پسرانه)
همیشه سبز، باطراوت، شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
زناشویی کردن، همسر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترویح
تصویر ترویح
کسی را آسایش دادن، راحتی دادن، راحت رساندن، باد زدن، شبانگاه رفتن در نزد قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترویه
تصویر ترویه
سیراب کردن، آب برای سفر برداشتن، در کاری تفکر و اندیشه کردن، روز هشتم ماه ذی حجّه که حج آغاز می شود و حجاج از مکه به عرفات می روند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ ثَ)
ابتیاج. (منتهی الارب). نیک درخشیدن برق. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کج گردانیدن کسی را از راه، گذاشتن طریق خود در هوای وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گوژ کردن. (زوزنی). کژکردن. (دهار). کژ گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کج کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به عاج ترکیب دادن چیزی را و مرصع ساختن به آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تاج بر سر کسی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی). افسر پوشانیدن کسی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
نیک بمالیدن نان به روغن. (تاج المصادر بیهقی). پیه گداخته نانخورش ساختن یا چرب کردن نان را به روغن و یا سخت و بسیار تر کردن آن را به روغن و یا سخت و بسیار تر کردن آن را به روغن یا به مسکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت مالیدن نان را به روغن. (از المنجد) ، برآوردن اسب نره را تا کمیز اندازد یا ایستاده کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروگذاشتن اسب اندام را از بهر بول. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، فروگذاشتن اسب آب دهن در توبره. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، انزال کردن مرد پیش از رسیدن به زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
کژ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ یَ)
یوم الترویه، روز هشتم از ماه ذیحجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لانهم کانوا یرتوون فیه من الماء لما بعد او لان ابراهیم (ع) کان یتروی و یتفکر فی رؤیاه فیه و فی التاسع عرف و فی العاشر استعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
وان نارها بین ده رده بر نارون گرد آمده
چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه.
منوچهری.
بوجعفر منصور فرمان یافت روز سه شنبه پیش از ترویه به روزی. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
سیراب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). سیراب گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کسی را بر روایت شعر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر روایت شعر داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، در کاری اندیشه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). اندیشه کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). اندیشیدن در کار و نگریستن پایان آن را و تعجیل نکردن در جواب. (منتهی الارب). و رجوع به تروی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
درنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جویان گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). طالب و جویندۀ چیزی گردانیدن کسی را، ارادۀ چیزی نمودن بعد از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
کشه کردن سطور بعد نوشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباه کردن نویسنده سطرهای خود را پس از نوشتن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تتویج
تصویر تتویج
تاج نهادن تاج بر سر کسی نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویج
تصویر تلویج
کج کردن کجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویج
تصویر تعویج
کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراویج
تصویر تراویج
جلسه، نشست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویه
تصویر ترویه
روز هشتم ازماه دی الحجه، سیرآب کردن، تفکر در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویم
تصویر ترویم
درنگ کردن، اراده چیزی نمودن بعد از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویل
تصویر ترویل
چرباندن چرب کردن با روغن، آبدادن پیش از رسیدن به زن، چکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویق
تصویر ترویق
فروهشتن پالودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویض
تصویر ترویض
زهنجاندن زهنجه دادن (زهنجه ریاضت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویح
تصویر ترویح
راحت دادن، خوشبوی گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
مرد را زن دادن و زن را شوهر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
((تَ))
همسر گرفتن، جفت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترویح
تصویر ترویح
((تَ))
به کسی راحتی دادن، باد زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترویه
تصویر ترویه
((تَ یِ))
سیراب کردن، آب برای سفر برداشتن
فرهنگ فارسی معین