جدول جو
جدول جو

معنی تروال - جستجوی لغت در جدول جو

تروال
شاخۀ نازک درخت، برگ گیاه، تزوال، تژوال
تصویری از تروال
تصویر تروال
فرهنگ فارسی عمید
تروال(تَ)
برگ گیاه باشد و در فرهنگ زمان گویا بجای را، زای منقوطه مرقوم است. (فرهنگ جهانگیری) (ازفرهنگ رشیدی). برگ گیاه را گویند و با زای نقطه دار هم باین معنی آمده است. (انجمن آرا) (آنندراج). برگ گیاه را گویند و با زای نقطه دار و زای فارسی هم باین معنی آمده است. (برهان). شاخه های نازک و باریک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزوال و تژوال و تژاول شود
لغت نامه دهخدا
تروال
شاخه های باریک و نازک و برگ گیاه
تصویری از تروال
تصویر تروال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روال
تصویر روال
روش، اسلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تژوال
تصویر تژوال
شاخۀ نازک درخت، برگ گیاه، تزوال، تروال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزوال
تصویر تزوال
شاخۀ نازک درخت، برگ گیاه، تژوال، تروال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروال
تصویر سروال
شلوار، زیرجامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
کوچ کردن، کوچیدن
فرهنگ فارسی عمید
پسر راسل و او پسر آیند و او پسر قفند از ملوک هندوستان بود که در زمان اسکندر میزیست و از اسکندر صلح خواست. رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص 119- 124 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهری در آسیای صغیر که آنرا ایلیون و پرگام نیز می نامیدند. یونانیان ده سال این شهر را محاصره کردند و در آخر پس از تسخیر آن را آتش زدند. این جنگهای ده ساله موضوع داستانهایی شد که همر شاعر معروف یونان آنها را سرود و ایلیاد و اودیسه دو شاهکار او شرح همین جنگها است و نام این شهر بوسیله همر جاودانی گردید. شلیمان معتقد است که آثار و بقایای این شهر کهن را در حوالی حصار لیق کشف کرده است. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 19 و ص 723 شود
لغت نامه دهخدا
(شِرْ)
سروال و ازار. (ناظم الاطباء). لغتی است در سروال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شلوار. صورتی از شلوار. رجوع به سروال و شلوار شود
لغت نامه دهخدا
(سِرْ)
ازار. ج، سراویل. (منتهی الارب). شلوار. زیرجامه. (غیاث). پای جامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
به معنی فرواره است که خانه تابستانی وبالاخانه باشد که اطراف آن درها و پنجره ها دارد. (برهان). رجوع به فروار، فرواره، فربال و فرباله شود
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
برگ گیاه را گویند و با زای فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). برگ و شاخ گیاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تژوال و تژاول شود
لغت نامه دهخدا
(تَژْ)
برگ گیاه را گویند. (برهان). تزوال. (ناظم الاطباء). و رجوع به تژاول و تروال و تراول و تزوال در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: دف دورویه. و میلادی سیمونه می اندیشد این کلمه بمعنای زنگهایی که بتوالی و طبق موازین و آهنگ نواخته شود. این اسم را از جهت صداهای متوالی و زنگوله یی با دف دورویه تطبیق کرده اند. (دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
نیک بمالیدن نان به روغن. (تاج المصادر بیهقی). پیه گداخته نانخورش ساختن یا چرب کردن نان را به روغن و یا سخت و بسیار تر کردن آن را به روغن و یا سخت و بسیار تر کردن آن را به روغن یا به مسکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت مالیدن نان را به روغن. (از المنجد) ، برآوردن اسب نره را تا کمیز اندازد یا ایستاده کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروگذاشتن اسب اندام را از بهر بول. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، فروگذاشتن اسب آب دهن در توبره. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، انزال کردن مرد پیش از رسیدن به زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ ءِ)
شهری است در ایالت اراگون اسپانی که 21000 تن سکنه دارد. کلیسای سان پدرو (پ ر) در آنجاست و در دوران جنگهای داخلی اسپانیا (1936- 1939 میلادی) این شهرنقش مؤثری داشت و جنگهای شدیدی در آنجا روی داد
یکی از ولایات ایالت اراگون اسپانی که مساحت آن 14818 هزار گز مربع است و 25491 تن سکنه دارد. و مرکز آن شهر تروئل است. و رجوع به حلل السندسیه ج 2 69 و 100 و قاموس اعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ)
برگ گیاهی است نامعلوم. (برهان). برگ گیاه، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است. (شرفنامۀ منیری). برگ گیاه، در این زمان بدین معنی با زای تازی نیز آمده است. (آنندراج). برگ و شاخۀ یک قسم گیاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوچ کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سفر و کوچ و رحلت. (ناظم الاطباء) : و امن و امان بر سبیل ترحال در حال کمر بست. (جهانگشای جوینی). در نزدیکی شهر نزول کردند مترددحال میان اقامت و ترحال. (جهانگشای جوینی).
که بگوید گر بخواهد حال طفل
او بداند منزل و ترحال طفل.
مولوی.
از شدت تهطال شد رحال و حل و ترحال در آن وحل... تعسریافت. (درۀ نادره چ شهیدی ص 493)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بلوکی است که بر جانب جنوب شهر کشمیر افتاده و اصل آن تین لال بوده زیرا که از قیمت سه لعل آنجا آباد شده و بلغت کشمیری تین، سه را گویند و لال نام پارسی اصل لعل است و لعل معرب لال است و این لغت از لغت کشمیری و پارسی مرکب شده و این بلوک مشتمل بر چهل پاره قریه و مزرعۀ خوب و دلگشا است خاصه قریۀ شیخ زین الدین که مرقد شیخ مذکور مغفور است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گشتن. (تاج المصادر بیهقی). گرد برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تجویل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
کوچ کردن، رحلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روال
تصویر روال
آب دهان، آب دهان ستور روش سیرت، نظم ترتیب. آب دهان (ستور و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویل
تصویر ترویل
چرباندن چرب کردن با روغن، آبدادن پیش از رسیدن به زن، چکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروال
تصویر سروال
زیر جامه، شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروال
تصویر قروال
مرجان بسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روال
تصویر روال
((رَ))
قاعده، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روال
تصویر روال
((رُ یا رِ))
آب دهان (ستور و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
((تَ))
کوچیدن، بار بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروال
تصویر سروال
((س))
شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روال
تصویر روال
روش
فرهنگ واژه فارسی سره
پیژاما، تنبان، شلوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوی بالایی زمین و محل تقسیم آب، آبشخور دام، کنار آب، روی
فرهنگ گویش مازندرانی
صافی غربال
فرهنگ گویش مازندرانی