جدول جو
جدول جو

معنی ترنیک - جستجوی لغت در جدول جو

ترنیک
(تَ)
دهی از دهستان جعفرآباد فاروج است که در بخش حومه شهرستان قوچان و24 هزارگزی شمال باختری قوچان و 3 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی قوچان به شیروان قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 318 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تونیک
تصویر تونیک
ژاکت یا بلوز زنانۀ بلند که بخش بالای ران ها را هم می پوشاند، داروی مقوی ویتامین دار، در موسیقی نخستین نت در یک گام، در موسیقی آکورد سه صدایی روی درجۀ اول، در موسیقی نت پایه در یک قطعۀ موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکنیک
تصویر تکنیک
شیوۀ انجام کار، راهکار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ حِ)
به بانگ آوردن. (تاج المصادر بیهقی). به جرست آوردن کمان و جز آن. (زوزنی). به بانگ آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ)
برآمدن دو دختر از قبیلۀ خود و بعد آن بهمدیگر خبر اهل خود دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حاجت روا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اذهبی فبنکی حاجتنا، ای اقضیها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / تِ رَ / رِ دَ)
مرغی است که آنرا در ماوراءالنهر دختر صوفی گویند و عربان صعوه خوانند. (برهان) (آنندراج). همان ترترک. (شرفنامۀ منیری) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 281 ب). نام جانوری است که آن را ترترک نیز گویند و در ماوراءالنهردختر صوفی می نامند. (فرهنگ جهانگیری). یکنوع حیوان وحشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترند و ترندر شود
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ جِ)
به ترکی چادر. (مؤیدالفضلا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ یِ)
بلوکی در ولایت لان فرانسه که بر کنار کانال سن کانتن واقع است و دارای کار خانه قند و 5900 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
آواز گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترنم. آواز گردانیدن. (بحر الجواهر). کشیدن و نیکو کردن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن کبوتر و ملخ و کمان و آنچه که آوازش لذیذ و خوش آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترنم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
باران ریزه باریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ملزم کردن کسی را بکاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیره کردن آب را، صاف کردن آب را. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حرکت دادن لواء برای حمله. (از المنجد) ، سستی تن و بینایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و منه لقیت فلاناً مرنقه عیناه، ای منکسر الطرف من جوع و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سست کار و شوریده رأی شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته نگریستن در چیزی و انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و منه قولهم رمدت المعزی فرنق رنق، ای انتظرالولاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکستن بازوی مرغ به تیر یا به بیماری، چندانکه بیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واداشتن و بال جنبان و ثابت ماندن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال: رنق الطائر اذا حفق بجناحیه فی الهوا و ثبت و لم یطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرامیدن به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقامت کردن قوم به جایی و احتباس بدان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال رنق و لاتعجل، ای توقف و انتظر. (المنجد) ، خواب در چشم رفتن کسی را. (از اقرب الموارد) ، حرکت کردن لواء. (از المنجد) ، به دور خود گشتن سفینه و براه نیفتادن آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر جنبانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرکت دادن سر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خوار و ذلیل گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذلیل گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیهوش شدن یقال رنح (مجهولاً) اذا غشی علیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ناو ناوان رفتن از سستی استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عارض شدن سستی در استخوانها و ناتوانی در جسم هنگام گریختن یا فزع و بسا که این حالت بسبب اندوه بود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سستی و مست کردن شراب و مانند آن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناتوان ساختن و زایل کردن قوت کسی را. (اقرب الموارد) ، مایل ساختن باد شاخه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
خاک انداز آهنین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گل سرخ پژمرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حقیر و لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کلمه فرانسوی متداول در زبان فارسی امروزی، فنی. کار فنی. (از فرهنگ فارسی معین). اصول صنعت یا علم یا هنر و یا حرفه ای. اسلوب خاص علم یا هنر یا صنعتی. فن. اصول فنی. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکب از بر بمعنی میوه و ثمر، و نیک به معنی خوب. (از قاموس). به معنی بار و حمل مبارک و نیکو. (از تاج العروس ج 2 ص 1 س 14). خرمایی است نیکو و معرب آن برنی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بهترین نوع خرما، زرد یا سرخ که به زردی زند و سخت شیرین و خوش مزه که به گردی مایل است. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بمعنی ترلک است که قبای آستین کوتاه پیش واز باشد. (برهان). ترلک. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
معطر است دماغم ز بوی ترلیکش
ملازمم بدل و جان ز دور و نزدیکش.
نزاری (از انجمن آرا).
و رجوع به ترلک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نوعی از بساط و فرش. (ناظم الاطباء). گستردنی. (آنندراج). آنچه از جامه و فرش که پرزدار باشد، و پشم شتر را بدان تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). درنوک. ج، درانک، درانیک. (اقرب الموارد). و رجوع به درنوک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تونیک
تصویر تونیک
آهنگ دار، داروی مقوی
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه فرانسه متداول در فارسی امروزی، فنی، حرفه، اسلوب خاص علم یا هنر یا صنعتی، اصول فنی فرانسوی تشنیک فنی کار فنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجک
تصویر ترنجک
ترکی تاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنوک
تصویر ترنوک
حقیر و لاغر لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیح
تصویر ترنیح
بیهوش کردن، مست گرداندن می نوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیخ
تصویر ترنیخ
بیهوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیغ
تصویر ترنیغ
سر جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تار کرد تیره کردن، پالودن از واژگان دو پهلو، سستکاری، شوریده رایی، چشم دوختن، جالیگون از گیاهان جالیگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیم
تصویر ترنیم
ترانه خواندن، تاو آوایی پیچ و تاب دادن به آوا هنگام خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیه
تصویر ترنیه
پارسی تازی گشته ترانه ترانه خواندن، شاداندن، پیچ دادن آوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنیک
تصویر درنیک
بوب گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ))
بلوز یا ژاکت کوتاه زنانه تا بالای ران که معمولاً با شلوار یا دامن پوشیده می شود، داروی بهداشتی مقوی، نت پایه یک قطعه موسیقی، نت اول در یک گام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکنیک
تصویر تکنیک
((تِ))
فنی، کار فنی، مجموعه روش هایی که بر شناخت علمی مبتنی است، فن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکنیک
تصویر تکنیک
شگرد
فرهنگ واژه فارسی سره