کنیز و زن فاجرو حرامکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابن ترنی، لئیم و ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال، ترنی و ابن ترنی، ولدالبغی. (تاج العروس). زن فاجره، زن زناکار: ابن ترنی، فرزند زن زناکار که پدرش معلوم نباشد. (از متن اللغه ج 1 ص 395)
کنیز و زن فاجرو حرامکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابن ترنی، لئیم و ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال، ترنی و ابن ترنی، ولدالبغی. (تاج العروس). زن فاجره، زن زناکار: ابن ترنی، فرزند زن زناکار که پدرش معلوم نباشد. (از متن اللغه ج 1 ص 395)
تیره کردن آب را، صاف کردن آب را. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حرکت دادن لواء برای حمله. (از المنجد) ، سستی تن و بینایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و منه لقیت فلاناً مرنقه عیناه، ای منکسر الطرف من جوع و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سست کار و شوریده رأی شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته نگریستن در چیزی و انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و منه قولهم رمدت المعزی فرنق رنق، ای انتظرالولاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکستن بازوی مرغ به تیر یا به بیماری، چندانکه بیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واداشتن و بال جنبان و ثابت ماندن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال: رنق الطائر اذا حفق بجناحیه فی الهوا و ثبت و لم یطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرامیدن به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقامت کردن قوم به جایی و احتباس بدان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال رنق و لاتعجل، ای توقف و انتظر. (المنجد) ، خواب در چشم رفتن کسی را. (از اقرب الموارد) ، حرکت کردن لواء. (از المنجد) ، به دور خود گشتن سفینه و براه نیفتادن آن. (از المنجد)
تیره کردن آب را، صاف کردن آب را. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حرکت دادن لواء برای حمله. (از المنجد) ، سستی تن و بینایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و منه لقیت فلاناً مرنقه عیناه، ای منکسر الطرف من جوع و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سست کار و شوریده رأی شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته نگریستن در چیزی و انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و منه قولهم رمدت المعزی فرنق رنق، ای انتظرالولاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکستن بازوی مرغ به تیر یا به بیماری، چندانکه بیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واداشتن و بال جنبان و ثابت ماندن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال: رنق الطائر اذا حفق بجناحیه فی الهوا و ثبت و لم یطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرامیدن به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقامت کردن قوم به جایی و احتباس بدان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال رنق و لاتعجل، ای توقف و انتظر. (المنجد) ، خواب در چشم رفتن کسی را. (از اقرب الموارد) ، حرکت کردن لواء. (از المنجد) ، به دور خود گشتن سفینه و براه نیفتادن آن. (از المنجد)
بیهوش شدن یقال رنح (مجهولاً) اذا غشی علیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ناو ناوان رفتن از سستی استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عارض شدن سستی در استخوانها و ناتوانی در جسم هنگام گریختن یا فزع و بسا که این حالت بسبب اندوه بود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سستی و مست کردن شراب و مانند آن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناتوان ساختن و زایل کردن قوت کسی را. (اقرب الموارد) ، مایل ساختن باد شاخه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
بیهوش شدن یقال رنح (مجهولاً) اذا غشی علیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ناو ناوان رفتن از سستی استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عارض شدن سستی در استخوانها و ناتوانی در جسم هنگام گریختن یا فزع و بسا که این حالت بسبب اندوه بود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سستی و مست کردن شراب و مانند آن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناتوان ساختن و زایل کردن قوت کسی را. (اقرب الموارد) ، مایل ساختن باد شاخه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
آواز گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترنم. آواز گردانیدن. (بحر الجواهر). کشیدن و نیکو کردن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن کبوتر و ملخ و کمان و آنچه که آوازش لذیذ و خوش آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترنم شود
آواز گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترنم. آواز گردانیدن. (بحر الجواهر). کشیدن و نیکو کردن و برگردانیدن آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن کبوتر و ملخ و کمان و آنچه که آوازش لذیذ و خوش آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترنم شود
بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)
بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)