جدول جو
جدول جو

معنی ترنوق - جستجوی لغت در جدول جو

ترنوق
(تَ / تُ)
گل تنک وقتی که آب نهر یا آب آبرو فرو شود در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترنوق (ت / ت ) و ترنوقا، گل در نهرها. (اقرب الموارد)، مسیل گاهی که آب آن فرونشیند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به ترنوقاء شود
لغت نامه دهخدا
ترنوق
گل تنک
تصویری از ترنوق
تصویر ترنوق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنوق
تصویر تنوق
در خوراک و پوشاک تفنن کردن و به آن اهمیت دادن، امری یا کاری را به خوبی و به استادی انجام دادن، ذوق و سلیقه به کار بردن، خوش سلیقگی، حسن ذوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنوق
تصویر غرنوق
پرنده ای دریایی شبیه کرکی، با گردن دراز و پا های بلند
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
ترنوق. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ نُ)
بارون گیوم. کارخانه دار و مرد سیاسی فرانسه که بسال 1763 میلادی در سدان متولد شد و نخستین کسی است که دستگاه بافندگی شال کشمیری را در فرانسه تأسیس کرد و بسال 1833 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پشته ای است. (منتهی الارب) (معجم البلدان). در کتب جغرافی عرب نام تروق یافت نشد. احتمال قوی می رود، دشت تروق همان موضع است که اکنون قریۀ طرق واقع است و آن قریه ای است معتبر، صاحب پانصد خانوار بر دو فرسنگی مشهدرضا علیه السلام و یکی از منازل راه تهران به مشهد است این نام را بصورت تروغ هم نوشته اند. عباس اقبال درباره اسم مذکور چنین توضیح داده اند. همان منزلی که امروزه مردم به املای طرق میگویند و می نویسند واقع درهفت کیلومتری جنوب شهر مشهد بر کنار جادۀ مشهد به نیشابور و راه عمومی مشهد بتهران، جزء بلوک تبادگان و از قرای حومه مشهد. (تعلیقات چهار مقالۀ نظامی چ معین ص 194) :...پادشاه اسلام سنجربن ملکشاه... بحد طوس به دشت تروق بهار داد. و دو ماه آنجا مقام کرد. (چهار مقالۀ نظامی عروضی ص 65). و رجوع به طرق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
تیره شدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کدر شدن آب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موضعی است به نعمان نزدیک مکه. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
تنیّق. (منتهی الارب). نیکو نگریستن به چیزی. (زوزنی) ، جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آراستگی کردن در کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : و او در ابواب تفقد و تعهد ایشان را انواع تکلف و تنوق واجب داشتی. (کلیله و دمنه). و هر کجا که عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان با یکدیگر مواسات رود و در آن انواع تکلف و تنوق تقدیم افتد هنوز ازوجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). و تکلف و تنوق که لایق دوستان موافق و اخوان صادق باشد بجای آورد. (سندبادنامه ص 86). و باآنکه در وی مقال را فسحت و مجال را وسعت تنوق و تصنع بود هیچ مشاطه این عروس را نیاراسته بود. (سندبادنامه ص 25). صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). چنانکه شیوۀ مقبلان و سنت صاحب دولتان باشد ابواب تکلف و تنوق القاب و شدت امتناع و احتجاب بسته گردانیده اند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تنیّق و تنوق کردن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دیرالزرنوق. بر کوهی است که مشرف بر دجله است به حزیره. (منتهی الارب). حمداﷲ مستوفی آرد:... و دیگر بلاد یمانه فلج که مقام قیس عمران بوده و زرنوق و قرقری و... (نزهه القلوب ج 3 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(زَ /زُ)
نهر کوچک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نام شهری است. (منتهی الارب) (آنندراج). زرنوج. (منتهی الارب) (آنندراج). از بلاد مشهور ماوراءالنهر بود. رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 261 و 263، جهانگشای جوینی ج 1 ص 76 و 77، حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 444، سبک شناسی بهارج 3 ص 60، 65، 66 و تاریخ مغول اقبال ص 27 و 28 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
رنگ کردن با حنا و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قریۀ بزرگ و آبادانی است بین مصر و اسکندریه که در ایام فتوح بین عمرو بن عاص و روم بدانجا جنگی درگرفت. بر ساحل نیل واقع است و در آنجا بازارها و مسجد جامع و کنیسۀ خراب بزرگی است که کتامه و قاسم بن عبیداﷲ آن را خراب کردند. در آن قریه دستگاه شیره گیری نیشکر و بستانهای میوه است و بیشتر میوه های اسکندریه از آنجا است و گویند: لاتطول الاعمار کما تطول بترنوط و فرغانه. (از معجم البلدان ج 2 جزوۀ5 ص 27)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حقیر و لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیره کردن آب را، صاف کردن آب را. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حرکت دادن لواء برای حمله. (از المنجد) ، سستی تن و بینایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و منه لقیت فلاناً مرنقه عیناه، ای منکسر الطرف من جوع و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سست کار و شوریده رأی شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته نگریستن در چیزی و انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و منه قولهم رمدت المعزی فرنق رنق، ای انتظرالولاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکستن بازوی مرغ به تیر یا به بیماری، چندانکه بیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واداشتن و بال جنبان و ثابت ماندن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال: رنق الطائر اذا حفق بجناحیه فی الهوا و ثبت و لم یطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرامیدن به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقامت کردن قوم به جایی و احتباس بدان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال رنق و لاتعجل، ای توقف و انتظر. (المنجد) ، خواب در چشم رفتن کسی را. (از اقرب الموارد) ، حرکت کردن لواء. (از المنجد) ، به دور خود گشتن سفینه و براه نیفتادن آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زمین آسان و نرم. ج، تعانق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترنق
تصویر ترنق
تیره شدن و کدر شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
چربدستی استادی بکار آوردن، چربدستی
فرهنگ لغت هوشیار
جوان زیبا، کاکل، کلنگ از پرندگان، گیاه تر پرنده ای است از راسته پابلندان دارای بالهای دراز و ساقه های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غرنیق غرنیق غرانق، جمع غرانیق غرانق غرانقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنوق
تصویر تعنوق
زمین آسان و نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنوک
تصویر ترنوک
حقیر و لاغر لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تار کرد تیره کردن، پالودن از واژگان دو پهلو، سستکاری، شوریده رایی، چشم دوختن، جالیگون از گیاهان جالیگون
فرهنگ لغت هوشیار
جویبار رودک، چرخپایه دو دیوارچه از چوب یا سنگ که چرخ چاه بر آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنوق
تصویر غرنوق
((غُ یا غِ))
پرنده ای است از راسته پا بلندان، دارای بال های دراز و ساق های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غرنیق، غرنیق، غرانق، جمع غرانیق، غرانق و غرانقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
((تَ نَ وُّ))
نیکو گردانیدن غذا و لباس، خوش سلیقگی، رنج بردن، مدارا کردن، مبالغه کردن، مهارت و استادی به کار بردن
فرهنگ فارسی معین