جدول جو
جدول جو

معنی ترنوازی - جستجوی لغت در جدول جو

ترنوازی
(تَ نَ)
خوش خوانی مطرب. (غیاث اللغات). خوشخوانی و نیز بمعنی خوش زبانی از اهل زبان به تحقیق پیوسته که عبارت از کار خوب کردن است اما بیشتر استعمال ترنواز بمعنی مطرب تردست بود. (از آنندراج) :
زدی رود روان در پرده سازی
به گوش خشک مغزان ترنوازی.
زلالی (ازآنندراج).
و رجوع به تر و ترنواز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنواز
تصویر فرنواز
(دخترانه)
مرکب از فر (شکوه) + نواز (ریشه نواختن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارنواز
تصویر ارنواز
(دخترانه)
نوازش شده اهورا، دارنده سخن سزاوار مرکب از ارنه (سزاوار) + واز (واژه)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو دختر جمشید پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توازی
تصویر توازی
با هم محاذی شدن، با یکدیگر مقابل شدن، برابر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنابازی
تصویر ترنابازی
نوعی بازی دسته جمعی که با انداختن قاب به وسیلۀ بازیکنان، شاه، وزیر، جلاد و دزد را مشخص می کنند و جلاد به دستور شاه و با مشورت وزیر، بازیکن نقش دزد را معمولاً با ترنا مجازات می کند
فرهنگ فارسی عمید
(دِ نَ)
حالت و چگونگی دلنواز. عمل دلنواز. نواخت دل. نوازش دل. شفقت. مهربانی. تسلی. (ناظم الاطباء). خاطرنوازی. دلجوئی:
ابری که ز بارانش می نروید
از طبع مگرتخم دلنوازی.
مسعودسعد.
غزال شیرمست از دلنوازی
به گرد سبزه با مادر به بازی.
نظامی.
رخ چون لعبتش در دلنوازی
به لعبت باز خود می کرد بازی.
نظامی.
رسیدند آن بتان با دلنوازی
بر آن سبزه چو گل کردند بازی.
نظامی.
به غمزه گرچه ترکی دلستانم
به بوسه دلنوازی نیز دانم.
نظامی.
ملک را درگرفت آن دلنوازی
اساس نو نهاد از عشق بازی.
نظامی.
مهین بانو چو دید آن دلنوازی
ز خدمت داد خود را سرفرازی.
نظامی.
آمد بر آن سوار تازی
بگشاد زبان به دلنوازی.
نظامی.
آن کن که به رفق و دلنوازی
آزادان را به بنده سازی.
نظامی.
آن سوخته را به دلنوازی
آرند ز راه چاره سازی.
نظامی.
گوید از راه عشقبازی او
داستانی به دلنوازی او.
نظامی.
گرفتم در کنار از دلنوازی
به موری چون سلیمان کرد بازی.
نظامی.
میداد دلش زدلنوازی
کآن به که درین بلا بسازی.
نظامی.
کاینجا نه حدیث تیغبازیست
دلالگیی به دلنوازیست.
نظامی.
متواری راه دلنوازی
زنجیری کوی عشقبازی.
نظامی.
شه از دلنوازیش در بر گرفت
سخنهای پیشینه از سر گرفت.
نظامی.
شد از چشم فلک نیرنگ سازی
گشاد ابرویها در دلنوازی.
نظامی.
هرزمانش به دلنوازی کوش
وقت خلوت به لطف و بازی کوش.
اوحدی.
- دلنوازی کردن، نواختن دل. نوازش دل. دلجوئی کردن. تسلی دادن. شفقت و مهربانی کردن. (ناظم الاطباء) :
تا دگرباره ترکتازی کرد
خواجه را یافت دلنوازی کرد.
نظامی.
، ناز کشیدن، تملق نمودن، ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به معنی نواختن و نوازندگی به صورت مزید مؤخر با کلمات ترکیب شود: آشنانوازی، بنده نوازی و... تمام ترکیب های دیگری که ذیل ’نواز’ در این لغت نامه آمده است. رجوع به نواز و نیز رجوع به هر یک از آن ترکیبات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هم برابر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تحاذی. (اقرب الموارد). رجوع به متوازی شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
حافظو امین، داروغۀ شهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ)
از امرای بزرگ غازان خان و یکی از معتمدانی است که وصول و ایصال موقوفات غازان خان را اداره میکرد. رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 306 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب است به ترع عوز. (منتهی الارب) رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مرکب از ارنۀ اوستائی، بمعنی سزاوار و خوب + واز، به معنی واژه و سخن. نیکوسخن و آنکه سخنش رحمت می آورد، ارنوک. خواهر جمشید است که با خواهر دیگر شهرناز در حبالۀ ضحاک بودند و فریدون این هر دو خواهر را گرفت و ضحاک را بکشت. (جهانگیری) (برهان) (رشیدی). و بقولی او را دختر جمشید دانسته اند: ((او (فریدون) را سه پسر بودند: دو مهتر ازشهرناز خواهر جمشید، و بروایتی گویند ایشان از دخترضحاک زادند، و کهترین پسر از ارنواز خواهر جم.)) (مجمل التواریخ و القصص ص 27). در درواسپ یشت اوستا بندهای 13 و 14 آمده که فریدون برای ایزد گوش قربانی کرد و از او درخواست که بر ضحاک غلبه کند و دو زن وی سنگهوک (شهرناز) و ارنوک (ارنواز) را که برای توالد و تناسل دارای بهترین بدن و برای خانه داری برازنده هستند از او برباید. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 193 و ج 2 ص 150) :
دو پاکیزه از خانه جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهروئی بنام ارنواز.
فردوسی.
در ایوان شاهی شبی دیریاز
بخواب اندرون بود با ارنواز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
مانند مزیدی مؤخر در کلمه مرکبۀ بلندپروازی آمده و آنرا چون اسم مصدری ساخته است
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرناز
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ نَ)
کهترپروری. زیردست نوازی. بنده پروری. حالت و عمل کهترنواز:
کند کهتری آرزو مهتران را
که او رای دارد به کهترنوازی.
سوزنی.
رجوع به کهترنواز شود
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ)
احمد بن عیسی المؤدب مکنی به ابوحامد. از ابی اللیث نصر بن الحسین و محمد بن المهلب و یحیی بن جعفر روایت دارد و ابومحمد عبدالله بن عامر بن اسدالمستملی از او روایت کرده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ)
منسوب است به ترناوه که قریه ای است از قراء بخارا. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
ده کوچکی از بخش مراوه تپه است که در شهرستان گنبد قابوس و 11 هزارگزی خاور مراوه تپه و در کنار رود خانه اترک قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ)
صفت ترنجان است که بادرنجبویه باشد: حبق الترنجانی. (دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در جنوب شرقی ایلام.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مطرب تردست، خوش خوان:
نغمه دلکش نیست تا مطرب نباشد ترنواز.
مخلص کاشی (از آنندراج).
و رجوع به تر و ترنوازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توازی
تصویر توازی
با هم برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنواز
تصویر ترنواز
مطرب، تردست
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب حاصل مصدر سازدبمعنی مهربانی کردن لطف کردن: بنده نوازی چاکرنوازی کوچک نوازی مهمان نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنوازی
تصویر دلنوازی
شفقت، مهربانی، تسلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجانی
تصویر ترنجانی
باد رنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تاخت بشتاب و ناگاه بر سبیل تاراج و غارت کردن (مانند ترکان قدیم)، جولان
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست که از مقیدات آلام ذوات - الاوتار که سطح آن مسدس و ساعدش مطول است و بر آن یک وتر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکتازی
تصویر ترکتازی
تاخت آوردن، غارتگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توازی
تصویر توازی
((تَ))
با هم مقابل گردیدن، برابر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکنوازی
تصویر تکنوازی
((تَ نَ))
نواختن قطعه ای موسیقی تنها به وسیله یک ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترازی
تصویر ترازی
افقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تفقد، خاطرنوازی، دلجویی، عطوفت، مهربانی
متضاد: دل گدازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محاذات، برابر شدن، هم سود شدن، مقابل گردیدن، مقابل هم بودن، محاذی هم بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترازو، صورت فلکی میزان
فرهنگ گویش مازندرانی