جدول جو
جدول جو

معنی ترمیغ - جستجوی لغت در جدول جو

ترمیغ
(اِ جِ)
بهم آوردن سخن بر لب یا باطل گفتن و بربافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (اقرب الموارد) ، سر را به روغن نیک تر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیک تر کردن طعام را به نان خورش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترمیم
تصویر ترمیم
مرمت کردن، اصلاح کردن خلل یا خرابی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارمیغ
تصویر تارمیغ
مه غلیظ، مه تیره که در زمستان هوا را تیره و تاریک کند
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
نام قدیمی مردم کی لیکیه که اصلاً از جزیره کریت بودند. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 740 و 741 ولیکیها و هی پاخیان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
بافتن یا باریک بافتن بوریا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک بافتن بافته را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، خون آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زبون و آلوده و آلوده بخون و ناچیز گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ناسره کردن سخن را. (از المنجد). تزییف کلام. (اقرب الموارد) ، رمل بر خط پاشیدن. (از المنجد). ریگ پاشیدن نویسنده بر نوشتۀ خود تا مرکب آن خشک شود. واین از لغات مولده است. (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن تیر به خون. (از اقرب الموارد). آلوده شدن جامه به خون. (از المنجد) ، ارمله گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی شوی شدن زن با مرگ شوهر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
دایم نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانند ترنیق. (از اقرب الموارد) : رمقه ترمیقاً و گویند رمدت المعزی فرمق رمق بالامر ای اشرب لبنها قلیلا قلیلا لانها تصنع بعد مده و رجوع به تربیق شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رمدت الابل فرمق رمق ای در لبنها قبل النتاج فاشرب منه قلیلا قلیلا لانها تضع بعد مده. (از اقرب الموارد) ، کار رانیکو محکم ناکردن که کافی و پسند باشد، بهم آوردن سخن و بربستن دروغ و باطل گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
زرد شدن روی زن از بیماری فرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بچۀ ناتمام افکندن ماده. (منتهی الارب) (آنندراج). بچۀ ناتمام افکندن سباع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
چرانیدن گوسپندان را در زمین تفسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماشیه را در رمضاء چرانیدن. (از اقرب الموارد) ، نیت روزه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندک انتظار کرده رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : اتیت فلاناً فلم اجده فرمضته . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
خاکسترآلود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). در خاکستر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد). و منه المثل: شوی اخوک حتی اذاانضج رمد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در خاکستر بریان کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پستان کردن شتر ماده و کذا رمدت الضان والبقر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
مراغه دادن ستور را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در خاک غلطانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بسیار روغن کردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرب کردن سروتن چارپا را، معیوب و زشت کردن آبروی کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
کشه کردن سطور بعد نوشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباه کردن نویسنده سطرهای خود را پس از نوشتن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
ارماث. (تاج المصادر بیهقی). باقی گذاشتن در پستان ناقه شیر را، زیاده شدن بر پنجاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیاده شدن بر صد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جزیره ای از مجمعالجزایر سیکلاد یونان در ولایت تزیا است که 75 هزار گز مربع وسعت و 3200 تن سکنه دارد. این جزیره دارای آبهای معدنی و گرم است و محصول آن شراب و ابریشم و پارچه های کتانی است
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
چرب کردن لقمه. (تاج المصادر بیهقی). نیک تر کردن ترید را به روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به ترویع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
تر کردن ترید را بروغن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
تیر در نشانه وجز آن انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : یقال خرجت اترمی اذا خرجت ترمی فی الاغراض و فی اصول الشجر. (منتهی الارب). خرج یترمی، ای یرمی القنص و فی الاساس، یرمی فی الاغراض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
اصلاح کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). اصلاح کردن بنا را. (از المنجد). مرمت کردن چیزی را. (آنندراج) : رمم الحائط ترمیماً، اصلاح کرد آن دیوار را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم کردن اشکنه را به چرب. (منتهی الارب) (آنندراج). نرم گردانیدن اشکنه را به چربی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). چربی در طعام کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
داخل کردن صمغ در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صمغ به سر مالیدن تا موی بسته گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیختن سیاهی و سرخی و سپیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراخ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن زندگی. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، دو سخن را بهم آوردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق بین کلام. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تر کردن باران زمین را تا به رسغ رسیدن آب باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تر کردن باران زمین را و آنقدرزیاد شدن که تا به رسغ چهارپا برسد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
تر گردیدن ترید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تر گردیدن ترید به نان خورش. (از اقرب الموارد). تروغ. (اقرب الموارد). رجوع به مصدر مزبور شود
لغت نامه دهخدا
بخاریست که در ایام زمستان روی هوا پدید آید و آن چنان بود که هوایی که مماس بودبر زمین دودی شود که اطراف را تیره گرداند و آنرا ’تمن’ و ’ماغ’ و ’میغ’ و ’نژم’ نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، بخاری باشد که در ایام زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شودو اطراف را تیره و تاریک سازد و به عربی ضباب گویند، (برهان)، میغ تیره و آن بخاری است که در زمستان به هوا پدید آید و روی زمین را تیره گرداند و نژم نیز گویند و به تازی ضباب خوانند، (فرهنگ رشیدی)، بخاری که در زمستان بهوا برآید روی زمین را تیره و تار نماید و زمین پردود بنظر درآید و آنرا نژم و میغ و به تازی ضباب گویند، (انجمن آرا) (آنندراج) :
سرما چنان در آتش خورشید جسته بود
کز تارمیغ گفتی طشتی است اندر آب،
مختاری غزنوی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوشیدن سر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلاف کردن سر را. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنمیغ
تصویر تنمیغ
آمیختن رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصمیغ
تصویر تصمیغ
زمج اندایی اندودن با زمج (زمج هم آوای رنج صمغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیغ
تصویر ترسیغ
فراخ گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمیق
تصویر ترمیق
دایم نگریستن، پیوسته نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمیم
تصویر ترمیم
اصلاح کردن، مرمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیغ
تصویر ترنیغ
سر جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمیم
تصویر ترمیم
((تَ))
مرمت کردن، باسازی
فرهنگ فارسی معین
بخاری که در زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شود و اطراف را تیره و تاریک سازد، تمن، ماغ، میغ، نژم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترمیم
تصویر ترمیم
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
اصلاح، جبران، بازسازی، تعمیر، مرمت
متضاد: تخریب، اصلاح کردن، مرمت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصلاحیّه، در حال ویرایش
دیکشنری اردو به فارسی