جدول جو
جدول جو

معنی ترمنشت - جستجوی لغت در جدول جو

ترمنشت
(تَ مَ نِ)
بدکرداری را گویند. (برهان) (آنندراج). بدی و بدکرداری. (ناظم الاطباء). دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: در پازند ترمنیشن برابر است با ترومتی اوستایی بمعنی بادسری و خیره سری و ناسازگاری و برتی و و سرکشی، مقابل آرمتی (فروتنی و بردباری) (جزء دوم کلمه متی از مصدر من اوستایی بمعنی اندیشیدن است). در اوستا و نوشته های دینی پهلوی ترومتی دیوی است رقیب آرمتی. و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 83 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمنش
تصویر برمنش
خودپسند، متکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمنشی
تصویر برمنشی
خودپسندی، خودستایی، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنیت
تصویر تمنیت
آرزومند گردانیدن کسی به چیزی، آرزو در دل کسی افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمنش
تصویر پرمنش
متکبر، خودپسند، مغرور، پرخرد، پرمایه و ارجمند، برای مثال بیاموخت فرهنگ و شد پرمنش / برآمد از انگاره و سرزنش (فردوسی - ۵/۴۹۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَ نِ)
ترمنشت. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به ترمنشت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
دهی است از دهستان برگشلو است که در بخش حومه شهرستان ارومیه و 7 هزارگزی شمال راه ارابه رو امامزاده به ارومیه قرار دارد جلگه و معتدل است و 115 تن سکنه دارد که عده ای از آنها ارامنه و آسوری می باشند. آب آن از شهر چای و چشمه و محصول آنجا غله و انگور و توتون و چغندر و حبوبات است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و تابستان از آن راه می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تْ رُ شَ)
ژان روبرت مستشار حقوقی سویسی که بسال 1710 میلادی در ژنو متولد شد و بعضویت مجمع بزرگ مشاوران قضایی سویس در آمد و نامه هایی در مخالفت با عقایدژان ژاک روسو نوشت و دانشمند یاد شده در ضمن نامه هایی به وی پاسخ داد. ترونشن در سال 1781 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تْ رُ شِ)
حقوقدان فرانسوی که بسال 1726م. در پاریس متولد شد و در محاکمه لویی شانزدهم پادشاه فرانسه در مقابل کنوانسیون وکالت و دفاع او را بعهده گرفت. و پس از چندی در تدوین قوانین مدنی فرانسه وظیفۀ مهمی برعهده داشت و بسال 1806 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
شهری است در ایتالیا که 63000 تن سکنه دارد. در قرن 16 میلادی اصلاحات و برقراری انضباطهای جالبی در مذهب کاتولیک در این شهر پی ریزی گردید
ترنت. رودی به انگلستان که با اوز می پیوندد وهامبر را تشکیل می دهد
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ بَ)
نام گیاهی: برای مراسم تاجگذاری اردشیر دوم مغها دعوت شده بودند و گیاهی که پلوتارک آنرا تربنت می نامد استعمال میشد (ظن قوی این است که این گیاه همان هئومه بوده که در قرون بعد در موقع مراسم مذهبی استعمال میکردند). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1527)
لغت نامه دهخدا
(رُ پِ)
شیپور. سازی است بادی که در قدیم از شاخ گاو و دیگر حیوانات میساختند و در معابد و کنیسه ها و شکارگاهها و میدانهای جنگ از آن استفاده میکردند. سپس آنرا از فلز ساخته. و بر دو گونه است یکی مخصوص سوار نظام و نظامیان و شکارچیان و دیگری که دارای اجزاء و ترکیبات مفصل تری است مخصوص نوازندگان موسیقی است. این سازها عموماً دارای صدای بلند و مهیج است
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به مشرق خوزستان
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ نِ)
متکبر. بانخوت. معجب. (یادداشت دهخدا) :
چو برگشت ازو برمنش گشت و مست
چنان دان که هرگز نیاید بدست.
فردوسی.
بر آن چرب دستی رسیده بکام
یکی برمنش مردمانی بنام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ مَ نِ)
مغرور. متکبر. خودپسند. سرکش:
چونزدیک دارد مشو پرمنش
وگر دور گردی مشو بدکنش.
فردوسی.
بگیتی ندارد کسی را به کس
تو گوئی که نوشیروان است و بس...
شده ست از نوازش چنان پرمنش
که هزمان ببوسد فلک دامنش.
فردوسی.
وگر هیچ پیروز شد پرمنش
نبیند جز از پشت او دشمنش.
فردوسی.
چو برگشت ازو پرمنش گشت و مست
چنان دان که هرگز نیاید بدست.
فردوسی.
بپرسید خسرو (از راهب) کزین انجمن
که کوشد به رنج و به آزار من
چنین داد پاسخ که بسطام نام
یکی پرمنش باشد و شادکام...
بپرهیز از آن مرد ناسودمند
که خیزد ازو رنج و درد و گزند.
فردوسی.
یکی پرمنش بود کآمد ز روم
کنون چیره گشت اندر این مرز و بوم.
فردوسی.
، سرکش:
اگر زیردستی بود پرمنش
بشمشیر یابد ز ما سرزنش.
فردوسی.
بدو گفت رویین تن اسفندیار
که ای پرمنش پیر ناسازگار.
فردوسی.
خراسان سخن پرمنش وار گفت
نگویم که این با خرد بود جفت.
فردوسی.
، خردمند. پرخرد:
بیاموخت فرهنگ و شد پرمنش
برآمد ز بیغاره و سرزنش.
فردوسی.
بیاورد خوان با خورشهای نغز
جوان پرمنش بود و پاکیزه مغز.
فردوسی.
بدان چربدستی رسیده بکام
یکی پرمنش مردمانی بنام.
فردوسی.
وزآن پس به اغریرث آمد پیام
که ای پرمنش مهتر نیکنام.
فردوسی.
وی از خشم برآشفت (قاید) و مردکی پرمنش وژاژخای و بادگرفته بود. (تاریخ بیهقی)، پرمایه. بلیغ. رسا. کامل:
نبشت و نهاد از برش مهر خویش
چو شد خشک همسایه را خواند پیش
فراوانش بستود و بخشود چیز
بسی پرمنش آفرین خواند نیز.
فردوسی.
مکن تیزمغزی و آتش سری
نه زینسان بود مهتر و لشکری
زسر کینه و جنگ را دور کن
به رزم آمدی پرمنش سور کن.
فردوسی.
، ارجمند. بزرگ:
بدو گفت خسرو که ای بدکنش
نه از تخم ساسان شدی پرمنش...
تو از بی بنان بودی و بدکنان
نه از تخم ساسان رسیدی به نان.
فردوسی.
یکی نامه دیدم پر از داستان
سخنهای آن پرمنش راستان.
فردوسی.
زن پرمنش گفت کای پاک رای
بدین ده فراوان کس است و سرای.
فردوسی.
چو لشکر چنان گردش اندرگرفت
شه پرمنش دست بر سر گرفت.
فردوسی.
که آمد فرستاده نزدیک شاه
یکی پرمنش مرد با دستگاه.
فردوسی.
از این دخت مهراب و از پور سام
گوی پرمنش زاید و نیکنام.
فردوسی.
بدو گفت بهرام کای پرمنش
هم اکنون بخاک اندرآید تنش.
فردوسی.
یکایک همی خواندند آفرین
بر آن پرمنش پادشاه زمین.
فردوسی.
بکشتند چندان ز گردان هند
هم از پرمنش نامداران سند.
فردوسی.
بگفتند کاین کودک پرمنش
ز بیغاره دورست و از سرزنش.
فردوسی.
که پیغمبر شاه توران سپاه
گو پرمنش با درفش سیاه
همی شیده گوید که هستم بنام
کسی بایدش تاگذارد پیام.
فردوسی.
همان پرخرد موبد راهجوی
گو پرمنش کو بود شاهجوی.
فردوسی.
همه پاک در زینهار منید
وزان پرمنش یادگار منید.
فردوسی.
بیامد یکی بانگ برزد بلند
که ای پرمنش مهتردیوبند.
فردوسی.
، پرقوت. جسور
لغت نامه دهخدا
(تَمَ / تِ مِ)
نام شهری است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جعفر بن یحیی بن جعفر المخزومی المصری ظهیرالدین الترمنتی الشافعی که بسال 682 هجری قمری درگذشت. او راست: شرح الوسایل للغزالی فی الفروع. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 254)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام یکی از ایستگاههای راه آهن بین اهواز و خرمشهر از بخش مرکز شهرستان خرمشهر است. این ایستگاه در 101 هزارگزی جنوب باختری اهواز و 20 هزارگزی شمال خرمشهر واقع، ساکنین آن عبارتند از کارمندان راه آهن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
بمعنی ترنم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ترنم. (ناظم الاطباء) : له رنمه حسنه، ای ترنم حسن. (اقرب الموارد) ، قوس ٌ ترنموت، کمان که بانگ کند درکشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ’ت’ را در اول آن افزایند چنانکه در تذنوب افزایند و ’واو’ و تا را ایضاً در آخر اضافه کنند چنانکه در ملکوت اضافه میکنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل اوپاتوار فرانسه آورده است که گیاهی از نوع کمپوزاسه و از رستۀ شاهدانۀ آبی است. (از دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَمْ مُ)
جمع واژۀ تیمن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ نِ)
کبر. تکبر. عجب. نخوت. (یادداشت دهخدا). خودپسندی. و رجوع به برمنش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیمنات
تصویر تیمنات
جمع تیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمنش
تصویر برمنش
با نخوت، معجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمنش
تصویر پرمنش
مغرور، متکبر، خودپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمنشی
تصویر برمنشی
تکبر، عجب، کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمنشا
تصویر سرمنشا
مسبب، باعث، سرمنشا، فتنه، سرمنشا فساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمنات
تصویر تضمنات
جمع تضمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنمات
تصویر ترنمات
جمع ترنم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمنش
تصویر پرمنش
((پُ مَ نِ))
خردمند، ارجمند، پرمایه، مغرور، متکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنیت
تصویر تمنیت
((تَ نِ یَ))
آرزومند کردن، منی خارج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمنشی
تصویر برمنشی
خودپسندی، تکبر، والامنشی
فرهنگ فارسی معین
اصل، مبدا، سرچشمه، خاستنگاه، سبب، باعث
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خودخواهی، خودپسندی، غرور، تکبر، افاده، تفرعن
فرهنگ واژه مترادف متضاد