پرگوشت شدن. (زوزنی). فربه و باگوشت شدن جسم کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : فی بدنه تراره، ای سمن و بضاضه و امتلاء. (اقرب الموارد). تارّ نعت است از آن. (آنندراج). ترتراً و تروراً و ترارهً. (ناظم الاطباء). رجوع به تارّ شود
پرگوشت شدن. (زوزنی). فربه و باگوشت شدن جسم کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : فی بدنه تراره، ای سمن و بضاضه و امتلاء. (اقرب الموارد). تارّ نعت است از آن. (آنندراج). ترتراً و تروراً و ترارهً. (ناظم الاطباء). رجوع به تارّ شود
دهی است از دهستان و بخش سیمکان در شهرستان جهرم است که بر 7 هزارگزی شمال باختری کلاکلی و یکهزار و پانصدگزی باختر راه عمومی سیمکان به خفر قرار دارد. دامنه ای گرمسیر است و 85 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و برنج و خرما و مرکبات است. شغل مردم آنجا زراعت و باغداری و صنعت دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان در شهرستان جهرم است که بر 7 هزارگزی شمال باختری کلاکلی و یکهزار و پانصدگزی باختر راه عمومی سیمکان به خفر قرار دارد. دامنه ای گرمسیر است و 85 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و برنج و خرما و مرکبات است. شغل مردم آنجا زراعت و باغداری و صنعت دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
تیرمه و پارچۀ نفیسی که از کرک بافند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ سطبر ابریشمین. شال کشمیری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارچۀ پشمی که قسمی از شال است و دارای رنگ های متعدد وگل و بوته است. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترما شود، کاغذ ترمه، قسمی کاغذ آهاردار زرافشان گرانبهای مشرقی شفاف و گاهی با خالهای زرین خرد که قباله ها بر آن نوشتندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
تیرمه و پارچۀ نفیسی که از کرک بافند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ سطبر ابریشمین. شال کشمیری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارچۀ پشمی که قسمی از شال است و دارای رنگ های متعدد وگل و بوته است. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترما شود، کاغذ ترمه، قسمی کاغذ آهاردار زرافشان گرانبهای مشرقی شفاف و گاهی با خالهای زرین خرد که قباله ها بر آن نوشتندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
مجمع الجزایر مرمره، نام مجمع الجزایری است در دریای مرمره متشکل از چندین جزیرۀکوچک در کنار سواحل شمالی آناطولی (آسیای صغیر). این جزایر به مناسبت داشتن معادن مرمر و محصولاتی از قبیل زیتون و انگور شهرت دارند. تعداد سکنۀ آن بالغ بر 10 هزارتن است و شغل قاطبۀ اهالی صید ماهی است
مجمع الجزایر مرمره، نام مجمع الجزایری است در دریای مرمره متشکل از چندین جزیرۀکوچک در کنار سواحل شمالی آناطولی (آسیای صغیر). این جزایر به مناسبت داشتن معادن مرمر و محصولاتی از قبیل زیتون و انگور شهرت دارند. تعداد سکنۀ آن بالغ بر 10 هزارتن است و شغل قاطبۀ اهالی صید ماهی است
دریای مرمره، بحر مرمر. بحر مرمره. نام قدیمی آن پرپنتید است. دریایی کوچک است بین ترکیۀ آسیا و ترکیۀ اروپا (بین شبه جزیره بالکان و شبه جزیره آسیای صغیر) که از سمت مشرق بوسیلۀ بغاز بسفر به دریای سیاه و از سمت مغرب ازراه تنگۀ داردانل به دریای مدیترانه اتصال دارد
دریای مرمره، بحر مرمر. بحر مرمره. نام قدیمی آن پرپنتید است. دریایی کوچک است بین ترکیۀ آسیا و ترکیۀ اروپا (بین شبه جزیره بالکان و شبه جزیره آسیای صغیر) که از سمت مشرق بوسیلۀ بغاز بسفر به دریای سیاه و از سمت مغرب ازراه تنگۀ داردانل به دریای مدیترانه اتصال دارد
سرخ و سپید شدن تن کسی از نعمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سپید شدن تن کسی از نعمت. (از اقرب الموارد). سپید و نرم و لطیف شدن تن کسی از آسایش زندگی. (از المنجد) ، پی هم درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
سرخ و سپید شدن تن کسی از نعمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سپید شدن تن کسی از نعمت. (از اقرب الموارد). سپید و نرم و لطیف شدن تن کسی از آسایش زندگی. (از المنجد) ، پی هم درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
ناحیتی است به عراق عرب که شعبه ای از نهروان از آنجا گذرد و آن را هم ’تامره’ نامند. (از نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 46 و 219). این نام بضبط یاقوت ’تامرا’ است. رجوع به تامرا شود
ناحیتی است به عراق عرب که شعبه ای از نهروان از آنجا گذرد و آن را هم ’تامره’ نامند. (از نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 46 و 219). این نام بضبط یاقوت ’تامرا’ است. رجوع به تامرا شود
تیمره الکبری و تیمره الصغری، دو ده است به اصفهان. (منتهی الارب). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرهالکبری و تیمره الصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است. (از معجم البلدان). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست) نام برده می شود و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیۀ تیمرۀ صغری و تیمرۀ کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره وسعت اصفهان میدهد: ’... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود. ’... بنابراین وجود تیمرۀ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت: شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین... جمع می شدو هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمرۀ کبری، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمرۀ صغری، به تیمر اصغر بن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است... (تاریخ قم ص 73)
تیمره الکبری و تیمره الصغری، دو ده است به اصفهان. (منتهی الارب). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرهالکبری و تیمره الصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است. (از معجم البلدان). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست) نام برده می شود و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیۀ تیمرۀ صغری و تیمرۀ کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره وسعت اصفهان میدهد: ’... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود. ’... بنابراین وجود تیمرۀ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت: شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین... جمع می شدو هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمرۀ کبری، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمرۀ صغری، به تیمر اصغر بن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است... (تاریخ قم ص 73)
سردابه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یقال: حفر ترمسه تحت الارض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حفر ترمسه، ای سرداباً. و در تاج العروس نویسد تاء زائد است. چه آن از رمس الشی ٔ است، پوشانید آنرا... (از اقرب الموارد)
سردابه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یقال: حفر ترمسه تحت الارض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حفر ترمسه، ای سرداباً. و در تاج العروس نویسد تاء زائد است. چه آن از رَمَس َالشی ٔ است، پوشانید آنرا... (از اقرب الموارد)
جنبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : ترتروا السکران، جنبانیدند مست را و حرکت دادند تا هه کند و بوی دهان آن معلوم نمایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترتروه، ای حرکوه و زعزعوه و استنهکوه حتی توجد منه الریح. (اقرب الموارد). رجوع به ترتر شود، بسیارگویی. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار سخن گفتن. (ناظم الاطباء). بسیار سخن گفتن. (اقرب الموارد). بسیار سخن گفتن و شتاب کردن در گفتار. (از المنجد) ، سستی گوشت بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سستی در بدن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، سستی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). کذلک الکلام ترتره، فی کلامه ترتره، در سخن او استرخا و سستی است. (ناظم الاطباء). سستی در کلام. (المنجد) (اقرب الموارد)
جنبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : ترتروا السکران، جنبانیدند مست را و حرکت دادند تا هه کند و بوی دهان آن معلوم نمایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترتروه، ای حرکوه و زعزعوه و استنهکوه حتی توجد منه الریح. (اقرب الموارد). رجوع به ترتر شود، بسیارگویی. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار سخن گفتن. (ناظم الاطباء). بسیار سخن گفتن. (اقرب الموارد). بسیار سخن گفتن و شتاب کردن در گفتار. (از المنجد) ، سستی گوشت بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سستی در بدن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، سستی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). کذلک الکلام ترتره، فی کلامه ترتره، در سخن او استرخا و سستی است. (ناظم الاطباء). سستی در کلام. (المنجد) (اقرب الموارد)
وزنی معادل دو قیراط. (مفاتیح). وزنه ای که معادل هشت گندم و یا دو نخود باشد. (ناظم الاطباء). نصف دانگ که دو قیراط می شود. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ب)
وزنی معادل دو قیراط. (مفاتیح). وزنه ای که معادل هشت گندم و یا دو نخود باشد. (ناظم الاطباء). نصف دانگ که دو قیراط می شود. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ب)
جنبانیدن لبها بجهت سخن و گویند ترمرموا یعنی جنبیدند برای گفتار اما دم نزدند. (منتهی الارب) (از آنندراج). جنبانیدن لبها جهت تکلم. (ناظم الاطباء). حرکت دادن لبان برای سخن گفتن و تکلم نکردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
جنبانیدن لبها بجهت سخن و گویند ترمرموا یعنی جنبیدند برای گفتار اما دم نزدند. (منتهی الارب) (از آنندراج). جنبانیدن لبها جهت تکلم. (ناظم الاطباء). حرکت دادن لبان برای سخن گفتن و تکلم نکردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
نوعی از انگور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از انگور است، و آنرا تربک با اول مضموم نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). تربک. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تربک شود. در گنابادخراسان تربرّه به انگوری گویند که در فصل پائیز میرسد و رنگ دانه های آن برخی سرخ مایل بسیاهی و پاره ای سفید مایل به سرخی، یعنی دانه های آن دورنگه است
نوعی از انگور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از انگور است، و آنرا تُربک با اول مضموم نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). تُرْبَک. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تربک شود. در گنابادخراسان تَربَرّه به انگوری گویند که در فصل پائیز میرسد و رنگ دانه های آن برخی سرخ مایل بسیاهی و پاره ای سفید مایل به سرخی، یعنی دانه های آن دورنگه است