پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) : نزد سیمرغ جلال رفعتت نسر طایر کمتر است از ترمتای. نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) : نزد سیمرغ جلال رفعتت نسر طایر کمتر است از ترمتای. نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
یا تیمورطاش امیر حسام الدین بن نجم الدین ایلغازی که بدست بنی ارتق در دیار بکر حکومت یافت والی حلب و حاکم ماردین بود و بعد از 30 سال حکومت در ماردین و میافارقین در سال 547 هجری قمری درگذشت و مرد کریم الطبع و بردبار بود. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و ج 2 ص 229 شود
یا تیمورطاش امیر حسام الدین بن نجم الدین ایلغازی که بدست بنی ارتق در دیار بکر حکومت یافت والی حلب و حاکم ماردین بود و بعد از 30 سال حکومت در ماردین و میافارقین در سال 547 هجری قمری درگذشت و مرد کریم الطبع و بردبار بود. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و ج 2 ص 229 شود
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) : ز باران هوا خشک شد هفت سال دگرگونه شد بخت و برگشت حال شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز همی بود از هر سویی ترکتاز. فردوسی. چون موی زنگیم سیه و کوته است روز از ترکتاز هندوی آشوب گسترش. خاقانی. جان از پی گرد مرکب تو بر شه ره ترکتاز بستیم. خاقانی. در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد. خاقانی. موی بمویت ز حبش تا طراز تازی و ترک آمده در ترکتاز. نظامی. سوی خانه خود بیک ترکتاز بچشم فروبستش آورد باز. نظامی. روز قیامت ز من این ترکتاز باز بپرسند و بپرسند باز. نظامی. هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست ترکتاز طرۀ هندوی تست. عطار. هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد. کمال اسماعیل (دیوان ص 185). شرط تسلیم است نی کار دراز سود ندهد در ضلالت ترکتاز. مولوی. و رجوع به ترکتازی شود. - از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن: هم رفیقش ز ترکتاز افتاد هم براقش ز پویه بازافتاد. نظامی. - ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن: چون به جمعه می شداو وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز. مولوی. سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را. طالب آملی (از آنندراج). - ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن: عشق چون ترکتازبردارد نی سوارند، آسمان فرسان. ملاسالک قزوینی (از آنندراج). و رجوع به ترکتاز شود. - ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن: وقتها خواهم که گویم با تو راز تو درون آب داری ترکتاز. مولوی. - ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن: بهر دایره کو زده ترکتاز ز پرگار خطش گره کرده باز. نظامی (از آنندراج). قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز. مخلص (از آنندراج). - ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه: گر گشاید دل سر انبان راز جان بسوی عرش سازد ترکتاز. مولوی. - ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن: اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند. خاقانی. و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) : ز باران هوا خشک شد هفت سال دگرگونه شد بخت و برگشت حال شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز همی بود از هر سویی ترکتاز. فردوسی. چون موی زنگیم سیه و کوته است روز از ترکتاز هندوی آشوب گسترش. خاقانی. جان از پی گرد مرکب تو بر شه ره ترکتاز بستیم. خاقانی. در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد. خاقانی. موی بمویت ز حبش تا طراز تازی و ترک آمده در ترکتاز. نظامی. سوی خانه خود بیک ترکتاز بچشم فروبستش آورد باز. نظامی. روز قیامت ز من این ترکتاز باز بپرسند و بپرسند باز. نظامی. هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست ترکتاز طرۀ هندوی تست. عطار. هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد. کمال اسماعیل (دیوان ص 185). شرط تسلیم است نی کار دراز سود ندهد در ضلالت ترکتاز. مولوی. و رجوع به ترکتازی شود. - از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن: هم رفیقش ز ترکتاز افتاد هم براقش ز پویه بازافتاد. نظامی. - ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن: چون به جمعه می شداو وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز. مولوی. سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را. طالب آملی (از آنندراج). - ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن: عشق چون ترکتازبردارد نی سوارند، آسمان فرسان. ملاسالک قزوینی (از آنندراج). و رجوع به ترکتاز شود. - ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن: وقتها خواهم که گویم با تو راز تو درون آب داری ترکتاز. مولوی. - ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن: بهر دایره کو زده ترکتاز ز پرگار خطش گره کرده باز. نظامی (از آنندراج). قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز. مخلص (از آنندراج). - ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه: گر گشاید دل سر انبان راز جان بسوی عرش سازد ترکتاز. مولوی. - ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن: اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند. خاقانی. و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)
بطور اعم بمعنی راه آهن است و واگنی برقی یا جز آن از روی آن عبورمی کند و مسافرین را از نقطه ای به نقطۀ دیگر شهری می رساند. واگون برقی. واگون شهری. خط آهن شهری. صاحب فرهنگ نظام در ذیل تراموی آرد: ارابۀ اسبی یا آتشی یا برقی که روی خط آهن راه میرود. لفظ مذکور انگلیسی است. در ابتدا که در تهران راه مذکور را ساختند آنرا تراموی و تراموه می گفتند و اکنون واگون گویند که آن هم از زبان انگلیسی است. رجوع به مادۀ بعد شود
بطور اعم بمعنی راه آهن است و واگنی برقی یا جز آن از روی آن عبورمی کند و مسافرین را از نقطه ای به نقطۀ دیگر شهری می رساند. واگون برقی. واگون شهری. خط آهن شهری. صاحب فرهنگ نظام در ذیل تراموی آرد: ارابۀ اسبی یا آتشی یا برقی که روی خط آهن راه میرود. لفظ مذکور انگلیسی است. در ابتدا که در تهران راه مذکور را ساختند آنرا تراموی و تراموه می گفتند و اکنون واگون گویند که آن هم از زبان انگلیسی است. رجوع به مادۀ بعد شود
محمد بن عبدالله بن احمدالخطیب بن محمد الخطیب بن ابراهیم الخطیب بن محمد الخطیب التمرتاشی الغزی الحنفی سرآمد فقهای عصر خود و امامی عالم و فاضل نیکوطریقت و قوی الحافظه وپراطلاع بود. او راست: تنویرالابصار وجامعالبحار. اول رجب 1006 هجری قمری در گذشت. (از معجم البلدان). رجوع به اسماء المؤلفین ج 2 ص 262 شود
محمد بن عبدالله بن احمدالخطیب بن محمد الخطیب بن ابراهیم الخطیب بن محمد الخطیب التمرتاشی الغزی الحنفی سرآمد فقهای عصر خود و امامی عالم و فاضل نیکوطریقت و قوی الحافظه وپراطلاع بود. او راست: تنویرالابصار وجامعالبحار. اول رجب 1006 هجری قمری در گذشت. (از معجم البلدان). رجوع به اسماء المؤلفین ج 2 ص 262 شود
صالح بن محمد بن عبدالله بن احمد الخطیب الغزی در سال 980 هجری قمری متولد شد و به سال 1055 هجری قمری درگذشت. او راست: زوهرالجواهر (کذا). شرح الفیه. شرح تاریخ شیخ الاسلام سعدی المحشی. شرح تحفه الملوک. العنایه فی شرح الوقایه فی الفروع. منظومه ای در فقه و جز آن. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 423) احمد بن ابی ثابت اسماعیل بن محمد بن آیدغمش التمرتاشی ظهیرالدین ابوالعباس الخوارزمی الحنفی نزیل گورگانج متوفی بسال 601 هجری قمری او راست شرح جامع الصغیر. فتاوی التمرتاشی. فرایض التمرتاشی و کتاب التراویح. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 89)
صالح بن محمد بن عبدالله بن احمد الخطیب الغزی در سال 980 هجری قمری متولد شد و به سال 1055 هجری قمری درگذشت. او راست: زوهرالجواهر (کذا). شرح الفیه. شرح تاریخ شیخ الاسلام سعدی المحشی. شرح تحفه الملوک. العنایه فی شرح الوقایه فی الفروع. منظومه ای در فقه و جز آن. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 423) احمد بن ابی ثابت اسماعیل بن محمد بن آیدغمش التمرتاشی ظهیرالدین ابوالعباس الخوارزمی الحنفی نزیل گورگانج متوفی بسال 601 هجری قمری او راست شرح جامع الصغیر. فتاوی التمرتاشی. فرایض التمرتاشی و کتاب التراویح. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 89)
دهی از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان است که در 45 هزارگزی شمال باختری نطنز و 15 هزارگزی باخترشوسۀ نطنز به کاشان قرار دارد آب آن از چشمه و نه رشته قنات است محصول آنجا غلات و حبوبات و میوه و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. مزرعه هوی مری جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان است که در 45 هزارگزی شمال باختری نطنز و 15 هزارگزی باخترشوسۀ نطنز به کاشان قرار دارد آب آن از چشمه و نه رشته قنات است محصول آنجا غلات و حبوبات و میوه و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. مزرعه هوی مری جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
جعفر بن یحیی بن جعفر المخزومی المصری ظهیرالدین الترمنتی الشافعی که بسال 682 هجری قمری درگذشت. او راست: شرح الوسایل للغزالی فی الفروع. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 254)
جعفر بن یحیی بن جعفر المخزومی المصری ظهیرالدین الترمنتی الشافعی که بسال 682 هجری قمری درگذشت. او راست: شرح الوسایل للغزالی فی الفروع. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 254)
دهی از دهستان گوی آغاج است که در بخش شاهین دژ شهرستان مراغه و در 49 هزارگزی جنوب خاور راه ارابه رو شاهین دژ و یکهزار گزی خاوری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب قرار دارد. دره و معتدل است و 266 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و بادام و نخود و کرچک است. شغل مردم آنجازراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان گوی آغاج است که در بخش شاهین دژ شهرستان مراغه و در 49 هزارگزی جنوب خاور راه ارابه رو شاهین دژ و یکهزار گزی خاوری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب قرار دارد. دره و معتدل است و 266 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و بادام و نخود و کرچک است. شغل مردم آنجازراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از امرای بزرگ ترک، معاصر غازان خان: غازان خواست که تتمیم اساس عدلی راکه ممهد فرموده و ارشاد طریقۀ اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام... و تارمتاز... و شهرت یافتگان مدت خانیت احضار کرده فرمود... (تاریخ وصاف از تاریخ مغول اقبال ص 280). رجوع به تارمداز شود
از امرای بزرگ ترک، معاصر غازان خان: غازان خواست که تتمیم اساس عدلی راکه ممهد فرموده و ارشاد طریقۀ اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام... و تارمتاز... و شهرت یافتگان مدت خانیت احضار کرده فرمود... (تاریخ وصاف از تاریخ مغول اقبال ص 280). رجوع به تارمداز شود