جدول جو
جدول جو

معنی ترماء - جستجوی لغت در جدول جو

ترماء
(اِ جِ)
تیر انداختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیر انداختن یکی دیگری را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
خاک. تراب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تراب. (اقرب الموارد) (المنجد) : لاضربنه حتی یعض ّ بالترباء. (اقرب الموارد). زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفس زمین: بینهما مابین الجرباء الترباء، ای مابین السماء و الارض. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، یک نوع گیاهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرانگشتان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
این کلمه را همیشه مرکب با ’لا’ استعمال کرده ’لاترما’ گویندیعنی لاسیما. (ناظم الاطباء). و رجوع به لاترما شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شاله ترما و بقچۀ ترما، شال کشمیر. (دزی ج 1 ص 146) رجوع به ترمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دشت بی آب. (منتهی الارب) ، ناقۀ کم شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
موضعی است. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زنی که هردو شرمش یکی شده باشد. زن مفضاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مفضاه شود، زن کفته بینی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناقه ای که رتیم خورد و بدان الفت دارد و شیفتۀ آن باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناقه ای که توشه دان پر از بار برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعرم. (منتهی الارب (از اقرب الموارد). یعنی سیاه و سپید آمیخته. (ناظم الاطباء). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مار که خجکهای سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب). مار رقشاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
جمع واژۀ کریم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جوانمردان. بامروتان. (از آنندراج). رجوع به کریم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زن تنگ شرم به دارو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه قرماء، شتر مادۀ پوست بینی بریده آونگان گذاشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جمع واژۀ غریم. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به غریم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دشت و بیابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فلات. (اقرب الموارد) ، ستاره های جوزا، ارض تیماء، زمین بی آب و گیاه که مردم در آن راه گم کنند و هلاک شوند. یا زمین فراخ و وسیع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردیدن گونۀ کسی یا گندمگون گشتن او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
رسن دلو، و مذکور است در ’رش و’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). ریسمان دلو. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی است از دهستان تراکمه که در بخش کنگان شهرستان بوشهر و 117 هزارگزی شمال راه فرعی لار به گله دار قرار دارد. جلگه و گرمسیر است و 117 تن سکنه دارد آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و خرما و پیاز است. شغل مردم آنجا کشاورزی است. وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث اثرم. زن دندان پیش شکسته
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ربا دادن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رمی ّ
لغت نامه دهخدا
آبی است در کنده و معروف است، عین ثرماء. قریه ای است به دمشق. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارض ارماء، زمینی که در آن نه بیخ درخت مانده باشد نه شاخ آن، وآنرا ارض مأرومه نیز گویند. خالی و تهی و ویران
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرم. رجوع به اخرم شود، گوش شکافته و سوراخ کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از قاموس) ، لب چاک. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، هر پشته ای که از آن به زمین پست فروروند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، هر پشته ای که آن را جانبی است که بالا برآمدن از آن جانب امکان ندارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ماده بزی که گوش وی را در پهنا شکافته باشند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام چشمه ای است در وادی صفراء. (منتهی الارب). عین الصفراء. (معجم البلدان)
نام زمینی است ازآن بنی عبس بن رباح از عداوه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام اسب راشدبن منفی بن شماس است. (منتهی الارب)
اسبی است مر بنی ابی ربیعه را. (منتهی الارب)
نام اسب زید فوارس ضبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ترنجیدن و فراهم آمدن در جامۀ خود، فراهم آمدن قوم از هر جا، گرفتن و پنهان ساختن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : والظلیم یتجماء علی بیضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ربا و افزونی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارماء
تصویر ارماء
انداختن، افزون ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرماء
تصویر کرماء
جمع کریم، جوانمردان ردان
فرهنگ لغت هوشیار
قرضدار، وام دار، جمع غریم، وامخواهان جمع غریم وامدار بدهکاران، طلبکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرماء
تصویر عرماء
مار خجک دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماء
تصویر رماء
افزونی گوالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیماء
تصویر تیماء
پارسی تازی گشته بیابان نجد دشت بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماء
تصویر درماء
بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
گاو تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی