تراق. آواز بلندی که از شکستن یا شکافتن یا افتادن یا بهم زدن دو چیز سخت برآید. مجازاً، صدای رعد و امثال آنها. مثل: صدای تراغ از صحن شنیدم و از اطاق بیرون رفته دیدم کوزه از دریچه افتاده و شکسته است. این لفظ در قدیم تراک بوده و در تکلم حال مبدل به تراغ شده، چون زبان علمی ایرانیان بعد از اسلام تا چند سال قبل عربی بوده بسیاری از الفاظفارسی را با حروف عربی مینوشتند ازجمله این لفظ را هم ’طراق’ مینوشتند و تراق هم با قاف آخر، لیکن این لفظ عربی نیست باید تراغ نوشته شود. (فرهنگ نظام)
تراق. آواز بلندی که از شکستن یا شکافتن یا افتادن یا بهم زدن دو چیز سخت برآید. مجازاً، صدای رعد و امثال آنها. مثل: صدای تراغ از صحن شنیدم و از اطاق بیرون رفته دیدم کوزه از دریچه افتاده و شکسته است. این لفظ در قدیم تراک بوده و در تکلم حال مبدل به تراغ شده، چون زبان علمی ایرانیان بعد از اسلام تا چند سال قبل عربی بوده بسیاری از الفاظفارسی را با حروف عربی مینوشتند ازجمله این لفظ را هم ’طراق’ مینوشتند و تراق هم با قاف آخر، لیکن این لفظ عربی نیست باید تراغ نوشته شود. (فرهنگ نظام)
مخفف تراغ. آوازی که از شکستن یا افتادن چیز سخت یا بهم خوردن دو چیز سخت یا مانند آنها پیدا شود... وقتی که صدا مکرر باشد ترغ ترغ یا ترغ و تروغ می گویند و لفظ تروغ بدون ترغ استعمال نمیشود... این لفظ را با قاف (ترق) هم می نویسند که حرف عربی است لیکن صحیح همان با غین است. (فرهنگ نظام)
مخفف تراغ. آوازی که از شکستن یا افتادن چیز سخت یا بهم خوردن دو چیز سخت یا مانند آنها پیدا شود... وقتی که صدا مکرر باشد ترغ ترغ یا ترغ و تروغ می گویند و لفظ تروغ بدون ترغ استعمال نمیشود... این لفظ را با قاف (ترق) هم می نویسند که حرف عربی است لیکن صحیح همان با غین است. (فرهنگ نظام)
اسبی باشد سرخ رنگ که آن را کهر خوانند. (برهان) (انجمن آرا). برهان چنین نوشته و در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). اسب کمیت. (آنندراج). اسب کهر که سرخ رنگ است. (ناظم الاطباء)
اسبی باشد سرخ رنگ که آن را کهر خوانند. (برهان) (انجمن آرا). برهان چنین نوشته و در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). اسب کمیت. (آنندراج). اسب کهر که سرخ رنگ است. (ناظم الاطباء)
مخفف یرلیغ و به معنی آن. (یادداشت مؤلف). یرلیغ. (ناظم الاطباء). فرمان و حکم: در یرلغ غم تو ز بس ناله های سخت خون شد دل چریک و رعایا و لشکری. پوربهای جامی. یرلغ بده ای سایۀ خوبان جهان تا پیش قدت جنگ کند سروروان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرلیغ شود
مخفف یرلیغ و به معنی آن. (یادداشت مؤلف). یرلیغ. (ناظم الاطباء). فرمان و حکم: در یرلغ غم تو ز بس ناله های سخت خون شد دل چریک و رعایا و لشکری. پوربهای جامی. یرلغ بده ای سایۀ خوبان جهان تا پیش قدت جنگ کند سروروان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرلیغ شود
کفته گردیدن پای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکافته شدن پای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). صواب آن است که با عین مهمله باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). افضل آن است که تزلع باشد. (از المنجد). و رجوع به تزلع شود
کفته گردیدن پای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکافته شدن پای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). صواب آن است که با عین مهمله باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). افضل آن است که تزلع باشد. (از المنجد). و رجوع به تزلع شود
دنبۀ بریان شده. و در فهرست لغات دیوان بسحاق اطعمه چنین آمده است: تزلق ترلب، دنبۀ بریان شده که بروی آش آرد ریزند. (دیوان بسحاق ص 176) ، روغن داغ. (همان مأخذ و همان صفحه) : دوغش خوش و روغنش مروق سیر اندک وترلبش فراوان. فخرالدین منوچهر
دنبۀ بریان شده. و در فهرست لغات دیوان بسحاق اطعمه چنین آمده است: تزلق ترلب، دنبۀ بریان شده که بروی آش آرد ریزند. (دیوان بسحاق ص 176) ، روغن داغ. (همان مأخذ و همان صفحه) : دوغش خوش و روغنش مروق سیر اندک وترلبش فراوان. فخرالدین منوچهر
جامۀ آستین کوتاه پیش واز. (برهان) (ناظم الاطباء). قبا و جامۀ آستین کوتاه را گویند و چون این لغت در فرهنگها نیست و در برهان آورده ظن غالب این است ت که پارسی نباشد و ترکی باشد. اما چند بیت در جهانگیری یافته شد و نگاشته میشود و گفته که باول مکسور است و لام مکسور. (انجمن آرا) (آنندراج) : ترک تیلی قبای ترلک پوش آفتابی است مشتری در گوش. ابن یمین (از آنندراج). گشتم چنان ضعیف که خیاط روزگار. از بند ترلک تو بدوزد قبای ما (از آنندراج). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ترلک یا ترلیک (فارسی) جمع ترالیک. در سوریه جردقه یا لباس زنانۀ کوتاه آستین دار یل، شکم بند آستین دارد، در مصر کفش ساغری، بدون پاشنه. گیوه از پوست و رجوع به ترمیک شود. (دزی ج 1 ص 145)
جامۀ آستین کوتاه پیش واز. (برهان) (ناظم الاطباء). قبا و جامۀ آستین کوتاه را گویند و چون این لغت در فرهنگها نیست و در برهان آورده ظن غالب این است ت که پارسی نباشد و ترکی باشد. اما چند بیت در جهانگیری یافته شد و نگاشته میشود و گفته که باول مکسور است و لام مکسور. (انجمن آرا) (آنندراج) : ترک تیلی قبای ترلک پوش آفتابی است مشتری در گوش. ابن یمین (از آنندراج). گشتم چنان ضعیف که خیاط روزگار. از بند ترلک تو بدوزد قبای ما (از آنندراج). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ترلک یا ترلیک (فارسی) جمع ترالیک. در سوریه جردقه یا لباس زنانۀ کوتاه آستین دار یل، شکم بند آستین دارد، در مصر کفش ساغری، بدون پاشنه. گیوه از پوست و رجوع به ترمیک شود. (دزی ج 1 ص 145)
فراخ زیستن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع، یقال: ترفغ المراءه، اذا قعد بین فخذیها لیطئها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، پیچاندن دو پای بر شکم شتر از ترس افتادن. (از اقرب الموارد). جمع کردن سوار دو پای خود را نزدیک منتهای ران شتر از ترس افتادن: ترفغ الرجل فوق البعیر،لف رجلیه عند رفغی ّ فخذیه خشیه ان یرمی به. (از متن اللغه). ترفغ فلان فوق البعیر، ای خشی ان یرمی به خلف رجلیه عند ثبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
فراخ زیستن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع، یقال: ترفغ المراءه، اذا قعد بین فخذیها لیطئها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، پیچاندن دو پای بر شکم شتر از ترس ِ افتادن. (از اقرب الموارد). جمع کردن سوار دو پای خود را نزدیک منتهای ران شتر از ترس ِ افتادن: ترفغ الرجل فوق البعیر،لف رجلیه عند رفغَی ّ فخذیه خشیه ان یرمی به. (از متن اللغه). ترفغ فلان فوق البعیر، ای خشی ان یرمی به خلف رجلیه عند ثبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)