جدول جو
جدول جو

معنی ترقیص - جستجوی لغت در جدول جو

ترقیص
(اِ ثِ)
برجهانیدن مادر کودک را و جز آن. (زوزنی). برجهانیدن و ببازی داشتن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برجهانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، برقص واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نزد متأخران از قاریان، قصد سکوت است بر سکون و سپس اعراض از آن با حرکت دادن حرف به شتاب، و آن منهی عنه است زیرا از بدعتهایی است که قاریان نهاده اند، چنانکه در دقائق المحکمهو اتقان بیان شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
ترقیص
وشت انگیزی وشتاندن
تصویری از ترقیص
تصویر ترقیص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنقیص
تصویر تنقیص
ناقص کردن، کم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقین
تصویر ترقین
زینت دادن کتاب با رنگ های زیبا، نزدیک به هم نوشتن سطرهای کتاب، نقطه و اعراب گذاشتن بر کلمات، خط کشیدن بر بعضی از ارقام دفتر حساب که معلوم شود آن رقم به حساب آمده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقیم
تصویر ترقیم
خط کشیدن، خط نوشتن، نقطه گذاری کلمات برای آسان تر خوانده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
وصله کردن، پینه کردن، پارگی جامه را با تکۀ پارچه دوختن، پاره پاره به هم وصل کردن، قرار دادن یا دوختن تکه های چهارگوشۀ رنگارنگ پهلوی یکدیگر، مرقع ساختن، خط های گوناگون نگاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
رخصت دادن، اجازه دادن، مرخص کردن، ارزان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقیح
تصویر ترقیح
اصلاح کردن مال، اصلاح معیشت، تیمار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ رُ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پاره پاره کردن خمیر را و دانۀ تلخه برکندن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره کردن خمیر را جهت پهن کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخطط بافتن جامه را و خطدار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کتابت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آراستن خط و نقطه نهادن تا واضح گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، نزدیک با هم نمودن سطور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، داغ کردن شتر را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
تنک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تنک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تغلیظ. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نیکو کردن سخن را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کنایه کردن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترقیق لفظ، ضد تفخیم آن، افساد میان قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آسان رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
پاره در جامه دادن. (زوزنی). درپی نهادن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و منه و یقال: رقع دنیاه بآخرته. (اقرب الموارد). پینه زدن جامه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، جاهای گری شتر را به قطران مالیدن. (از اقرب الموارد) ، تیمار کردن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ترقیح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
آب پاشیدن بر جامه، چنانکه نقطه ها از آب بر آن پدید آید. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) صاحب نفائس الفنون در فصاحت لفظی آرد:... هفدهم، ترقیط، و این عبارت است از آنکه کلماتی بیارندکه یک حرف از آن منقوط باشد و یکی عاطل، و آن کلمات را رقطا خوانند چنانکه حریری گفته... و از پارسی:
غمزۀشوخ آن صنم خسته بهزل جان من.
(مقالۀ اولی در علوم ادبی ص 46)
لغت نامه دهخدا
(اِثِ)
بیاراستن. (از زوزنی). آراستن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سخن چینی کردن. (زوزنی). بربستن و سخن چینی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن چینی کردن، زیرا نمام کلام خود را آرایش دهد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نوشتن سخن را، نوشتن صحیفه را، عتاب کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
تخم بر زیر مرغ گذاشتن برای بدست آوردن جوجه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
اصلاح کردن مال را، یقال: فلان یرقح ماله و عیشه، ای یصلحه. (از اقرب الموارد). نیکویی سیاست و تیمار داشتن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به اصلاح آوردن معیشت. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رخصت دادن (زوزنی) (دهار). رخصت دادن مر کسی را در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخصت کردن و اجازت دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
استوار کردن بنا و منضم ساختن بعض آن ببعض دیگر. (از متن اللغه). استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استوار کردن چیزی به وجه کمال. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ملصق و منضم ساختن بیکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نقاب تنگ دربستن زن، چنانکه جز چشم باز نتوان دید. (تاج المصادر بیهقی). روی بنده رانزدیک چشم نهادن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنگ بستن زن نقاب را، چنانکه جز دیدگان وی دیده نشود. (از متن اللغه) ، به ارزیز بیندودن. (تاج المصادر بیهقی). به قلعی و ارزیز درگرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به ارزیز گرفتن چیزی را. (از متن اللغه) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (از المنجد) (آنندراج) ، الحاح مرد در پرسش. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
اعضای ذبیحه را جدا کرده در میان شرکاء بخشهای برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جدا کردن اعضای ذبیحه بخش کردن آن بین شرکا به بخش های مساوی، پاره پاره کردن گوشت را برای فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَوْ وُ)
پاره های خرد از هیمه بر آتش افکندن تا تیز شود. (زوزنی). هیزم ریزه بر آتش انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوتاه گردن گردانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن کلام از کسی و نقل نمودن و برخواندن پیش وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقی علیه کلاماً، رفع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنقیص
تصویر تنقیص
کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترصیص
تصویر ترصیص
استوار کردن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیح
تصویر ترقیح
اصلاح کردن مال را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیش
تصویر ترقیش
آراستن سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
پینه و وصله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیق
تصویر ترقیق
نیکو کردن سخن را، تنگ گردانیدن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیم
تصویر ترقیم
خط نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقین
تصویر ترقین
خضاب کردن ریش را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
رخصت کردن و اجازه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیص
تصویر تنقیص
((تَ))
کم شمردن، ناقص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترخیص
تصویر ترخیص
((تَ))
ارزان کردن، مرخص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقیح
تصویر ترقیح
((تَ))
اصلاح کردن، نیکو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقیم
تصویر ترقیم
((تَ))
نوشتن، خط نوشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
((تَ))
پاره دوختن، پنبه کردن، قطعات چهارگوش رنگارنگ را کنار هم قرار دادن و دوختن
فرهنگ فارسی معین