جدول جو
جدول جو

معنی ترقفی - جستجوی لغت در جدول جو

ترقفی
(تَ قُ)
منسوب است به ترقف که بگمان من از اعمال واسط میباشد. (انساب سمعانی). و رجوع به ترقف شود
لغت نامه دهخدا
ترقفی
(تَ قُ)
عباس بن عبدالله بن ابی عیسی الترقفی الباکسائی، مکنی به ابومحمد. یکی از ائمۀ اعیان و ازمکثرین است و از مجتهدان کثیرالحدیث و واسعالروایه و ثقه و صدوق و حافظ است. بطلب حدیث به شام رفت و ازگروهی حدیث شنید، از آن جمله محمد بن یوسف الفریابی است و از وی ابوبکر بن ابی الدنیا و اسماعیل بن محمد الصفار نحوی روایت دارند. او در سال 268 یا 267 هجری قمری درگذشت. و گفته اند ترقف اسم زنی است که این بدان نسبت دارد. (از معجم البلدان). و رجوع به ترقف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بر شدن، بالا رفتن، بلند شدن، به درجۀ بلند رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرقفی
تصویر حرقفی
مربوط به استخوان لگن خاصره
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی از دهستان پایین رخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه و بر 12هزارگزی شمال کدکن و 6هزارگزی شمال جادۀ ماشین رو کدکن به رباطسنگ قرار دارد. تپه ماهوری سردسیر است و 293 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و جالیزکاری و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پیروی نمودن و در پی کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در مهربانی و نوازش کسی وبسیار پرسیدن از حال وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبدستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از پشت سر کسی آمدن و با عصا بر قفایش زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترفیه. (منتهی الارب). بالرفاء و البنین گفتن بطور دعا در زناشویی. (ازناظم الاطباء). رجوع به ترفیه و ترفئه و ترفی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
نام زنی یا شهری است که از آن شهر است عباس بن ولید. (منتهی الارب) نام زن اود، و از اوست عباس بن ولید ترقفی. و در تکملۀ ازهری موافق نیست که آن اسم زنی باشد. (از تاج العروس). بگمان من از اعمال واسط است. (سمعانی). ازهری گوید: شهری است و من گمان دارم از نواحی بندنیجین است از بلاد عراق، و ابومحمد عباس بن عبدالله بن ابی عیسی ترقفی الباکسائی بدان نسبت دارد. و گفته اند ترقف نام زنی است که این شهر بدان نسبت دارد. (از معجم البلدان). و رجوع به ترقفی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). بلند شدن. (آنندراج) ، برآمدن بر نردبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن بر نردبان پله پله، بالا رفتن برکوه. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گاهی با الی ̍ و گاهی با فی متعدی میشود، فیقال: ترقی و ارتقی الی الجبال و فیه. (از اقرب الموارد) ، رسیدن به غایت کاری: ترقی به الامر، بلغ غایته. (از اقرب الموارد) (المنجد). یقال: مازال فلان یترقی به الامر حتی بلغ غایته مازال یتنقل به من حال الی حال. (از المنجد) ، مأخوذ از تازی، ارتفاع و بالارفتگی، برتری و سرافرازی و سربلندی. پیش رفتگی و ازدیاد و افزونی و چمک و رسیدن به درجات بلند. (ناظم الاطباء). پیشرفت. مقابل تنزل. پیش رفتن: و همچنین نجم سعادتش در ترقی بود. (گلستان).
حقوق تربیتت را که در ترقی باد
زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟
صائب.
مرا همیشه مربی چو طالع دون بود
ترقّیم چه عجب گر چو شمع واژون بود.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- ترقی خواستن، میل به پیشرفت داشتن:
دل عاشق ترقی در دیار عشق میخواهد
عقیق ما امید نیکنامی از یمن دارد.
تأثیر (از آنندراج).
- ترقی داشتن:
گهر را در صدف نشو و نما تأثیر، می باشد
اگر داردترقی پاک طینت در وطن دارد.
تأثیر (از آنندراج).
- ترقی معکوس، تنزل.
، هنرمندی. (ناظم الاطباء). درجه درجه در علم بالا شدن: ترقی فی العلم، ای رقی فیه درجهًدرجهً. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صوفیه) تنقل در احوال و مقامات و معارف. (تعریفات جرجانی) ، آسیب دیدن ترقوه کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ وی ی)
منسوب به ترقوه: شریان تحت ترقوی. رجوع به تشریح میرزا علی ص 408 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ فی ی)
یکی از سه استخوان که استخوان حرقفۀ پهلو را تشکیل دهند. علی بن زین العابدین همدانی گوید:استخوان خاصره که حرقفه نیز نامند، عریض غیرمنتظم وبر خود پیچیده بقسمی است که طرف اعلای آن از بالا به پائین و از انسی به وحشی عریض و طرف اسفل آن از قدام به خلف پهن است. کلیهً شبیه به تبرزین و مرکب است از سه قطعه که بعضی از مصنفین قدیم هر یک را استخوانی دانسته جدا بیان میکردند. اول: استخوان عانه که در قدام واقع است و آنرا شاخۀ عرضی و شاخۀ نازلی است که متمم محیط ثقبۀ زیرزهاری است. دویم: استخوان نشیمنگاه که ورک گویند در پائین آن واقع و هم از همین طرف ثقبۀ زیر زهار را محدود مینماید. سیم: حرقفه که در خلف واقع است. و این هر سه قسمت در عمق تقعیر حق ّالورک تلاقی میکنند. اما در این ایام مجموع آنرا یک استخوان ملاحظه کرده و برای آن دو سطح و چهار کنار و چهار زاویه تعیین نموده اند. سطح اول، داخلی: بواسطۀتیزی برآمده که آنرا مضیق فوقانی نامند بدو قسمت شده در طرف اعلای آن حفرۀ داخلی حرقفه است که عضلۀ حرقفی بدان پیوسته و در طرف اسفل آن سوراخ بزرگی مشاهده میشود موسوم به ثقبۀ ’ساد’ که آنرا ’شسیه’ سوراخ زیرزهاری نامیده و از غشاء ساد بسته میشود و عضلۀ ساد با زیرزهاری داخلی به اطراف این سوراخ و بروی غشاء مذکور می پیوندد. و در قسمت فوقانی این ثقبه تقعیری است قدام و خلفی معروف به تقعیر زیرزهاری که عصب و عروق زیر زهار از آن میگذرند. این ثقبه از پائین به عظم ورک و از قدام به جسم عانه متصل می شود و آنقدری از این استخوان عانه را به ورک متصل میسازد که نیمۀفوقی آن شاخۀ نازلی عانه، و نیمۀ تحتانی شاخۀ صاعدی ورک است، و از فوق به شاخۀ عرضی عانه محدود میشود. سطح دوم، خارجی: در وسط آن نقرۀ بزرگ بسیار عمیقی است موسوم به حق ّالورک که روی آن بطرف وحشی اندکی به تحت و قدام است و رأس فخذ در آن قرار گرفته، مفصل فخذ حاصل میشود. و در قعر آن سطح مقعر کوچک غیرمفصلی پست و بلندی است که از پائین متصل به شکافتگی حق الورک و موسوم به قعر حق الورک است. کنار این نقره که موسوم به ابروی آن است در حالت حیاه محل اتصال چنبرۀ حق الورک و دارای سه شکافتگی است که هر یک را بنام قطعۀ استخوانی که آنها را جدا ساخته میخوانند:
الف - قدامی که موسوم است به حرقفۀ عانئی.
ب - خلفی معروف به حرقفۀ ورکی.
ج - تحتانی موسوم به شکافتگی ورکی زهاری یا حق الورکی. و در طرف فوقی حق الورک تقعیر ناوئی است که از قدام به خلف کشیده شده، ابروی مذکور در آن واقع و موسوم است به ناودان فوق حق الورک و به این ناودان وتری که عضلۀ مستقیم قدامی را منقبض مینماید پیوسته. سطح عریض منخفضی که در طرف فوقانی حق الورک واقع است آنرا حفرۀ خارجی حرقفه نامند که روی آن بجانب وحشی و خلف و تحت است، و دو خط منحنی در این سطح دیده میشود، که قدامی به شوک قدامی و فوقی حرقفه، و خلفی به قسمت وسطی تیزی آن منتهی شده به قدام خط قدامی عضلۀ کوچک سرین به مابین دو خط عضلۀ وسطی سرین و به خط خلفی عضلۀ عظیم سرین پیوسته اند. سطحی که در تحت نقرۀ حق الورک است و روی آن به تحت و قدام و وحشی است در آن دهان خارجی ثقبۀ زیرزهاری مشاهده میشود که جسم عظم عانه در قدام آن واقع و دو شاخۀ افقی و عمودی آنرا از فوق به حرقفه و از تحت به شاخۀ صاعدی ورک که حد تحتانی ثقبه است متصل مینمایند. و عضلۀ زیرزهاری وحشی در اطراف ثقبه به سطح خارجی غشائی که ثقبه را بسته است می پیوندد.
اما چهار کنار: اول، کنار قدامی - در این کنار از وحشی به انسی و از فوق به تحت، چهار فزونی استخوانی و سه شکافتگی که یک در میان واقعاند مشاهده میشود: 1- شوک قدامی و فوقانی حرقفه که عضلۀ خیاط و روابط قوس فخذ و عضلۀ ممدد و لفافۀ عریض بطن بدان پیوسته اند. 2- در تحت این شوک شکافتگئی است که عصب فخذی جلدی از آن میگذرد. 3- شوک قدامی و تحتانی حرقفه که سر قدامی و مستقیم عضلۀ سه سر بدان پیوسته است. 4-شکافتگی شبیه به ناودانی که عضلۀ پسواس حرقفه در آن قرار میگیرد. 5- فزونی حرقفه و عانه که رباط حرقفۀ عانه بدان پیوسته و عضلۀ صغیر پسواس در صورت وجودبدان اتصال دارد. 6- تقعیر سطح عانه ای است که از جانب خلفی به تیزی عانه که متمم مضیق فوقانی است منتهی گشته. 7- شوک عانه است که زیاد برآمده و در وحشی زاویۀ عانه واقع و باید ملتفت بود که به آن مشتبه نشود، و محل اتصال اول عضلۀ مقربه و روابط قوس فخذ است.
دوم، کنار خلفی - نیز مانند کنار قدامی از فوق به تحت چهار فزونی و سه شکافتگی دارد چنانکه از فوق به تحت دیده میشود: 1- شوک فوقی و خلفی حرقفه. 2- شکافتگی کوچک که معتدبه نیست. 3- شوک تحتی و خلفی حرقفه که عضلات عام حرقفه به آنها اتصال دارند. و در طرف انسی شوک فوقی پست و بلندیهای بسیاری است که آنها را دانه دانهای حرقفه نامند. و در جانب انسی و تحتی آنها در خلف تیزی سطح داخلی حرقفه سطح کوچک مفصلی ناهموار مثلثی است که منهدم است بر سطح مفصلی عجز که آنرا سطح گوشی حرقفه گویند. 4- در زیر شوک تحتانی حرقفه شکافتگی بزرگ نسائی است که در حال حیات بواسطۀ دو رباط عجز و نسائی سوراخی در آنجا حاصل میشود. 5- پائین تر از اینها شوک نسائی است که باریک و برجسته و رباط کوچک عجز و نسائی به رأس آن و عضلۀ توأم فوقانی به سطح خارجی و عضلۀ مرتفعنمایندۀ شرج و عضلۀ ورک و عصعصی به سطح داخلی آن متصل میشوند. 6- در زیر این شوک شکافتگی کوچک نسائی است که در آن هم بمثل شکاف نسائی بواسطۀ دو رباط عجز و نسائی مثل سوراخ یا معبری پیدا شده است. 7- برآمدگی نشیمنگاه است که در بیان زوایا مذکور خواهد شد.
سوم، کنار فوقانی یا تیزی حرقفه - دو طرف آن ضخیمتر از وسط و از بالا که نظر کنند بشکل سین (s) ایطالیائی است و جزء قدامی آن از طرف انسی و جزء خلفیش از وحشی مقعر است. این کنار منحرفاً از وحشی به انسی و از قدام به خلف مایل شده، و به لب انسی آن عضلۀ عرضی شکم، و به لب وحشیش عضلۀ مورّب بزرگ پیوسته، و در میان این دو لب از قدام عضلۀ مورب کوچک و از خلف عضلۀ مربع قطن اتصال دارند.
چهارم، کنار تحتانی - کوتاه تر از کنارهای دیگر و در محاذی شاخۀ صاعدی نشیمنگاه و نازلی عانه واقع، در مردان نازک و پست و بلند و در زنان صاف و برگشته به خارج است، و لفافۀ عجان بدو پیوسته و در مردان ریشۀجسم نعوظی مجوف قضیب و عضلۀ ورکی مجوفی به آن متصل میشوند.
و اما چهار زاویه: اول، زاویۀ قدامی وفوقانی - حاصل شده است از شوک قدامی و فوقانی حرقفه که مذکور شد. دوم، زاویۀ قدامی و تحتانی، یا زاویۀ عانه - بفاصله یک سانتیمتر و نیم در طرف انسی شوک عانه واقع و در طرف انسی و تحتی آن در روی جسم عانه سطح مفصلی پست و بلند طویلی است که تا ابتدای کنار تحتانی کشیده شده و از اتصال آن با نظیر خود مفصل عانه حاصل میشود. و بدین زاویه ستون انسی حلقۀ اربیه اتصال دارد و به لب خلفی فاصله که میان این زاویه و شوک است عضلۀ مستقیم بطن می پیوندد، و بلافاصله در قدام آن عضلۀ مخروطی و ستون خلفی حلقۀ اربیه که موسوم به رباط ’کل’ است متصل میشود. فاصله مذکور عبارت است از کنار تحتانی حلقۀ اربیه، و مجرای منی نیز درروی آن واقع میشود. سوم، زاویۀ خلفی و فوقی - از شوک خلفی و فوقی خاصره که ذکر شد حاصل شده است. چهارم، زاویۀ خلفی و تحتی، یا دانه دانهای ورکی - از جمیعاجزاء این استخوان ضخیمتر و موضعی است که انسان بروی آن می نشیند و شاخۀ صاعدی آن با شاخۀ نازلی عانه متحد و بدان چند عضله می پیوندند: 1- بطرف خلفی از تحت به فوق عضلۀ نیم غشائی و سر بلند عضلۀ دوسر و عضلۀ نیم وتری که همگی با عضلۀ توأم تحتانی مجتمع میگردند. 2- بطرف انسی آن، عضلۀ عرضی عجان متصل میشود. 3- بطرف وحشی آن، عضلۀ مقربۀ بزرگ و عضلۀ مربع فخذ پیوسته اند. (جواهر التشریح علی خان صص 132-137).
ترکیب ها:
- حرقفی اسفنجی. حرقفی بصلی. حرقفی بظری. حرقفی عجانی. حرقفی فخذی. حرقفی مجرائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بلند شدن، پیشرفت
فرهنگ لغت هوشیار
بر لگن استخوان بالایی لگن بزرگترین استخوان از سه استخوانی که استخوان خاصره را تشکیل میدهند. این استخوان در بالا و خارج استخوان خاصره قرار دارد و در دوره جنینی از دو استخوان دیگر تشکیل دهنده خاصره کاملا جدا است. توضیح برای شناختن مکان استخوان حرقفی بشکل استخوان خاصره مراجعه شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
((تَ رَ قّ))
بالا رفتن، به درجات عالی رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
پیشرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
ارتقا، اعتلا، پیشرفت، پیشروی، ترفیع، تعالی
متضاد: تنزل، پسرفت، رونق، توسعه
متضاد: تنزل، رشد، برکشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشرفت، توسعه، پیشبرد، ارتقا، رشد
دیکشنری اردو به فارسی