جدول جو
جدول جو

معنی ترقی

ترقی
(اِ ثِ)
ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). بلند شدن. (آنندراج) ، برآمدن بر نردبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن بر نردبان پله پله، بالا رفتن برکوه. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گاهی با الی ̍ و گاهی با فی متعدی میشود، فیقال: ترقی و ارتقی الی الجبال و فیه. (از اقرب الموارد) ، رسیدن به غایت کاری: ترقی به الامر، بلغ غایته. (از اقرب الموارد) (المنجد). یقال: مازال فلان یترقی به الامر حتی بلغ غایته مازال یتنقل به من حال الی حال. (از المنجد) ، مأخوذ از تازی، ارتفاع و بالارفتگی، برتری و سرافرازی و سربلندی. پیش رفتگی و ازدیاد و افزونی و چمک و رسیدن به درجات بلند. (ناظم الاطباء). پیشرفت. مقابل تنزل. پیش رفتن: و همچنین نجم سعادتش در ترقی بود. (گلستان).
حقوق تربیتت را که در ترقی باد
زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟
صائب.
مرا همیشه مربی چو طالع دون بود
ترقّیم چه عجب گر چو شمع واژون بود.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- ترقی خواستن، میل به پیشرفت داشتن:
دل عاشق ترقی در دیار عشق میخواهد
عقیق ما امید نیکنامی از یمن دارد.
تأثیر (از آنندراج).
- ترقی داشتن:
گهر را در صدف نشو و نما تأثیر، می باشد
اگر داردترقی پاک طینت در وطن دارد.
تأثیر (از آنندراج).
- ترقی معکوس، تنزل.
، هنرمندی. (ناظم الاطباء). درجه درجه در علم بالا شدن: ترقی فی العلم، ای رقی فیه درجهًدرجهً. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صوفیه) تنقل در احوال و مقامات و معارف. (تعریفات جرجانی) ، آسیب دیدن ترقوه کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا