جدول جو
جدول جو

معنی ترقاه - جستجوی لغت در جدول جو

ترقاه
(اِ)
زدن ترقوه کسی را: ترقیته ترقاهً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر یک از وسایل بازی که دارای قدرت انفجار ضعیفی هستند و بر اثر ضربه یا حرارت، منفجر شده و تولید صدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ که از یک طرف به استخوان شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه متصل است، چنبر، آخرک
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
چوب نخستین دلو. (آنندراج). عرقات. رجوع به عرقات شود
لغت نامه دهخدا
(تَرَقْ قَ / قِ)
کاغذی به چند تای مثلث تاشده در میان آن باروت سیاه و در شکم آن سوراخی و در سوراخ، فتیله ای بباروت آلوده تعبیه کنند و چون آن فتیله راآتش دهند کاغذ بترکد و آوازی سخت برآرد، و این نوعی آتش بازی است، و ترقه فرنگی نوعی از آن است که استوانه ایست و فتیله ای بر سر دارد. (یادداشت بخط مؤلف).
- ترقه شدن، خشمگین شدن. درساعت از جا دررفتن.
- مثل ترقه، مثل ترقه فرنگی، بخشم و غضب و حدّتی بسیار از جای جستن.
- مثل ترقه از جا دررفتن، به فور سخت خشمگین شدن.
و رجوع به ترغه و ترغه شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
مرقات. نردبان. زینه. (منتهی الارب). سلم. پایه. نردبان از خشت و یا از سنگ. (دهار). ج، مراقی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چوب چنبر دلو بستن برای آن. (از منتهی الارب). چوب چنبر ساختن برای دلو. (از ناظم الاطباء). عرقی الدلو، ’عرقوتین’ را بر دلو بست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آب صافی. (از منتهی الارب). ’نطفه’ و صاف از آب. (از اقرب الموارد) ، چوبی است بر عرض دلو قرار داده شده. (از اقرب الموارد) ، بن و اصل مال. یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب). اصل یا اصل مال، یا بیخ درخت که ریشه ها از آن منشعب گردد. (از اقرب الموارد). گویند ’استأصل اﷲ عرقاتهم’ یعنی خداوند بیخ و ریشه آنان را برکند!. در این جمله ’عرقاه’ را اگر به فتح اول بخوانیم تاء آن نیز مفتوح خوانده میشود، بنابراین که مفرد است، و این بیشتر به کار میرود. و میتوان آن را به کسر اول خواند که در این صورت تاء آن نیز مکسورگردد بنابراین که جمع مؤنث سالم است عرقه را. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قِ)
دهی از دهستان ایل تیمور است که در بخش حومه شهرستان مهاباد و 38هزارگزی خاور مهاباد و 23هزارگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 223 تن سکنه دارد. آب آن از دره و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
سئین، دهی است از دهستان ایردیموسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل، دارای 469 تن سکنه، آب آن ازرود سئین، محصول آنجا غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ وَ)
چنبر گردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانی است مابین ثغرهالنحر و عاتق. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، تراقی، ترائق. (منتهی الارب). مأخوذ از تازی، استخوان چنبر گردن. جناغ سینه. چاهک. (ناظم الاطباء). ترقوه یا چنبر، یک جفت استخوان باریک و نسبهً بلندی است که دو سر هر یک دارای انحنای مخالفی است و در بالای قفسۀ سینه در هر طرف بدن بطور افقی قرار دارند که از یک سر به کتف و از سر دیگر به استخوان جناغ متصل می شوند. صاحب برهان، آخر و آخور و آخرک را معادل ترقوه آورده است. و رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن کلام از کسی و نقل نمودن و برخواندن پیش وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقی علیه کلاماً، رفع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پرهیزگاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چنبر گردن آخر آخرک از استخوان ها آخورک چنبر یکی از استخوانهای کمر بند شانه یی که در جلو و بالا بتعداد یک زوج در طرفین سینه قرار دارد. این استخوان بشکل لاتینی است که افقی بین استخوانهای جناغ (عظم قص) و استخوان کتف واقع شده آخورک چنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقه
تصویر ترقه
نوعی بازی که از ماده قابل انفجار درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاه
تصویر تقاه
پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقاه
تصویر مرقاه
مرقات در فارسی: پایه نردبان پله نردبان پلکان
فرهنگ لغت هوشیار
((تَ رَ قِّ))
نوعی وسیله بازی که دارای ماده منفجره ضعیفی است و بر اثر ضربه یا انفجار تولید صدا می کند
فرهنگ فارسی معین
((تَ قُ وِّ))
هر یک از دو استخوان بالای سینه یکی در چپ یکی در راست که از یک طرف به شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه وصل می شود
فرهنگ فارسی معین
آخرک، چنبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از اصوات است، برخورد دو چیز با یکدیگر
فرهنگ گویش مازندرانی