جدول جو
جدول جو

معنی ترغل - جستجوی لغت در جدول جو

ترغل
(تُ غُ)
درغل. ترغله. قمری. (دزی ج 1 ص 145) ، کبوتر وحشی. (دزی ایضاً). و رجوع به ترغلّه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترگل
تصویر ترگل
(دخترانه)
گل تازه و شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترغو
تصویر ترغو
نوعی حریر سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توغل
تصویر توغل
فرورفتن در امری، مبالغه کردن، تعمق و مطالعۀ بسیار در علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
رساله نوشتن، نامه نوشتن، نامه نگاری
فرهنگ فارسی عمید
(تِ غَلْ لَ)
کبوتر دشتی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تسود و تملک. (متن اللغه). تسود و ترأس. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
ابن عبدالکریم. محدث است. (تاج العروس) (منتهی الارب). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پای بر بیل نهادن تا بزمین فروشود. (تاج المصادر بیهقی) لگد زدن بر بیل تا فرورود بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء) ، کنده شدن زمین با سمهای چارپایان. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ثُ غُ)
روباه ماده
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
ختنه ناکرده. (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب). آن که او را ختنه نکرده باشند. اغرل.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مانند کردن شتر خود را به استر در فراخ روی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حشیش است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
در ترکی، کشاورزی. (مؤیدالفضلا). کشاورزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ترگلو. کوهی است در سلسله جبال جولیانۀ آلپ که در ایالت لایباخ اتریش قرار دارد و 3398 گز بلندی آن است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
طعام و شراب نوعی بافته سرخ رنگ ابریشمی نوعی بافته سرخ رنگ ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتل
تصویر ترتل
آهسته خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغل
تصویر ارغل
خروسه نبریده، درازخایه، فراخ زیست در خانه باز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته به روش قلب بلغور (لاروس برغل را ترکی معرب می داند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرغل
تصویر ثرغل
روباه ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربل
تصویر تربل
فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
بر ستور نشستن، روانه شدن بار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجل
تصویر ترجل
پیاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغل
تصویر توغل
در رفتن، دور شدن، باریک بینی مغز نگری تگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغم
تصویر ترغم
خشم گرفتن، خشم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر درنگ، غفلت: بهر کار بیدار و بشکول باش بدل دشمن خواب و فرغول باش (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمل
تصویر ترمل
آلوده شدن به خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفل
تصویر ترفل
به تکبر خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغی
تصویر ترغی
ترکی گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
نامه نگاری، رساله نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغل
تصویر توغل
دور رفتن، فرو رفتن در امری، مبالغه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
((تَ رَ سُّ))
نامه نوشتن، نامه نگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترغو
تصویر ترغو
((تَ))
نوعی از حریر سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
((تِ رِ))
نوعی موتور سیکلت پر قدرت با چرخ های بزرگ و لاستیک آجدار جهت مسابقه و رانندگی در مسیرهای ناهموار و گل آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
((تَ رَ حُّ))
کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین