جدول جو
جدول جو

معنی ترغاق - جستجوی لغت در جدول جو

ترغاق(تَ / تُ)
پاس داشتن و خبردار بودن. (برهان). پاسبانی و نگهبانی. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاس داری در شب برای رفع دشمن یا دزد. (ناظم الاطباء).
صاحب سنگلاخ در ذیل تورغاق آرد: بدو معنی آمده اول پاسبان و نگهبان و کشیکچی را گویند و بمعنی پاسبانی و حراست هم باشد چنانکه شاعر بفارسی گفته:
بر درگه میمون تو در نوبت تورغاق
میران و مهان بر عدد ریگ برآری.
؟
، دویم نام طایفه ایست از اوزبک، و مؤلف فرهنگ جهانگیری و صاحب برهان قاطع این لفظ را به فتح تا نیز بر وزن چخماق خوانده و فارسی تصور کرده و به این معنی نوشته اند. (سنگلاخ ص 172). و رجوع به ترغاک شود
لغت نامه دهخدا
ترغاق
ترکی نگهبانی
تصویری از ترغاق
تصویر ترغاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تریاق
تصویر تریاق
ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار می رفته، پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر، تریاک، برای مثال هرغمی را فرجی هست ولیکن ترسم / پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید (سعدی۲ - ۴۴۶)
تریاق فاروق: در پزشکی نوع اعلای تریاق
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ)
ترکی است. صاحب سنگلاخ در ذیل ’تورغای’ آرد: پرنده ای از گنجشک بزرگتر که آن را به فارسی شانه بسر و بعربی هدهد گویند... (سنگلاخ ص 172). و رجوع به ترغی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
امیر ترغای، ابن امیر برکل. از سرداران مغول و پدر امیر تیمور گورکان بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 393 شود. صاحب سنگلاخ در ذیل ’تورغای’ آرد:... و نیز نام پدر امیر تیمور گورکانست، و بفتح راء هم مستعملست... (سنگلاخ ص 172)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دلیل و رهبر و آنکه راه را هویدا می کند. (ناظم الاطباء). رهبر که بعربی دلیل باشد. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 307 ب) ، باج و خراج. (ناظم الاطباء). باج. (لسان العجم ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پاسبان و پاسداری شب. (غیاث اللغات) (آنندراج). این لفظ ترکی است. (غیاث اللغات). پاسی که در شب دارند تا دزد دست نیابد. مظهر گوید... و ترغاق نیز آمده لیکن این لغت فارسی است پس قاف از استعمال متأخرتر است چه قاف در اصل فرس نیامده. (فرهنگ رشیدی). رجوع به ترغاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
معرب تریاک و آن دوایی مرکب است معروف، که چند ادویه را کوفته و بیخته در شهد آمیزند و آن دافع اقسام زهرهای نباتی و حیوانی باشد. (غیاث اللغات). مأخوذ از یونانی، معجونی مرکب از داروهای چند که وقتی آنرا دوای مخصوص همه اقسام سموم حیوانی و لاغ افعی می دانستند و هر بیست نخود آن دارای یک گندم تریاک است. (از ناظم الاطباء). از راه لفظ، اطبا گویا او را تفسیری نکرده اند اما معنی او، از روی تفهیم در روزگار ما آن است که هر دارویی که مضرات زهرها را دفع کنداو را تریاق تعریف کنند. (از ترجمه صیدنه). مرکبی است معروف که تریاق فاروق قسم اعلای آن است و هر دو کلمه (تریاق و تریاک) یونانی معرب و بمعنی مطلق فادزهر شهرت دارد... (آنندراج). معجونی مرکب از داروهای مسکن و مخدر که به عنوان ضددردها و سموم بکار میرفته و در ترکیبش عصاره های گیاهان خانوادۀ شقایق و خشخاش بکار میرفته است، تریاق فاروق، تریاق کبیر. (از فرهنگ فارسی معین). پادزهر. فادزهر. پازهر:
می دشمن مست و دوست هشیار است
اندک تریاق و بیش زهر مار است.
(منسوب به بوعلی سینا).
کسی کش مار نیشی بر جگر زد
ورا تریاق سازد نی طبرزد.
فخرالدین گرگانی (از کشف الاسرار).
ترا که مار گزیده ست حیله تریاق است
ز ما بخواه، گمان چون بری که ما ماریم.
ناصرخسرو.
اگر داد و بیداد داور شوند
بود داد تریاق و بیداد سم.
ناصرخسرو.
گر زهر موافقت کند تریاق است
ور نوش مخالفت کند نیش من است.
خیام.
شاها طبیب عدلی، بیمار ظلم، گیتی
تسکین علتش را تریاق عدل درخور.
خاقانی.
آن جام جم پرورد کو، آن شاهد رخ زرد کو
آن عیسی هر درد کو، تریاق بیمار آمده.
خاقانی.
شهنشهی که به صحرا نسیم انصافش
ز زهر دردم افعی عیان کند تریاق.
خاقانی.
کشت زهر عشق تو عطار را
وقت اگر آمد دم از تریاق زن.
عطار.
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید.
مولوی.
تشریف ده عشاق را پر نور کن آفاق را
بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را.
مولوی.
تا تریاق از عراق آرند مارگزیده مرده باشد. (گلستان). گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاقندیا کلید خزانۀ ارزاق. (گلستان).
هر غمی را فرحی هست ولیکن ترسم
پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آمد.
سعدی.
و رجوع به تریاک و ترجمه صیدنه و تذکرۀ ضریر انطاکی و فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی گوهرین ج 3 صص 99- 113 و ترکیبهای این کلمه شود، می. (منتهی الارب). می و شراب و داروی اکبر. (ناظم الاطباء) :
تریاق بزرگ است و شفای همه غمها
نزدیک خردمندان می را لقب این است.
منوچهری.
و رجوع به تریاقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تراغ. رجوع به تراغ و ترغ و تراقی شود
لغت نامه دهخدا
معرب تریاک و آن دوائی مرکب است معروف که چند را کوفته و با شربت آمیزند داروئی است که مضرات زهرها را دفع میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغاک
تصویر ترغاک
پاسبان و پاسداری شب شبگرد پاسدار شبانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریاق
تصویر تریاق
((تَ))
پادزهر، پازهر
فرهنگ فارسی معین
افیون، پادزهر، پازهر، تریاک، ضدزهر، نوشدارو
متضاد: زهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد