جدول جو
جدول جو

معنی ترعظ - جستجوی لغت در جدول جو

ترعظ
(اِ تِ)
برابر کردن خواستن بار شتر تا تیز رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نهر بزرگ و عمیق که بین دو دریا ساخته شود که از آن با کشتی عبور کنند، تنگه، کانال، در، باب، باغچه، دهانۀ جوی یا استخر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
گوشواردرکردن. (تاج المصادر بیهقی). گوشوار در گوش کردن. (زوزنی) (آنندراج). باگوشواره شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). تقرط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عِ)
تیری که سوراخ آن را شکسته باشند جهت پیکان گذاشتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج، ارعاظ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل، ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد، یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم: شبه مداخل الانیاب و منابتها بمداخل النصال من النبال. و در مثل دیگر: ماقدرت علی کذا حتی تعطفت علی ارعاظالنبل، یعنی به کوشش تمام و تحمل شداید تمام بر چنین امری دسترس یافتم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوراخ پیکان. (دهار). رجوع به رعب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انداختن خود رادر کارهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پر شدن. (تاج المصادر بیهقی). پر شدن خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر شدن ظرف. (از اقرب الموارد). پر شدن کوزه یا حوض. (از المنجد) ، شتافتن به بدی و غضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتافتن به شر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
حوض ترع، کوز ترع، حوض پرآب. کوزۀ پرآب. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
شتابنده به بدی و خشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر و مملو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از مصدر ترع. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ رِ)
جمع واژۀ ترعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی سبزه زار (از شرح نصاب) ، و در کنزاللغات نوشته که ترع بوستانها و درجه ها، و این جمع ترعه است که بالضم باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به ترعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام محلی است. (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبیدن و لرزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترجرج. (المنجد) (اقرب الموارد) : ترعدت الاّلیه، اذا ترجرجت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَعْ عِ)
آن که برابر کرد نخواهد بار شتر تا تیز رود. (آنندراج). کسی که آزمایش می کند بار شتر را و آن رابرابر می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعظ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ عَ)
دهی است به صعید اعلی که صبر از آنجا آرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترعه عامر. (معجم البلدان). رجوع به ترعۀ عامر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چریدن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترعت الماشیه و ارتعت ترعیاً و ارتعاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ عی ی)
مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. یا آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران اوست. (منتهی الارب). رجل ترعایه. (ناظم الاطباء). ترعایه. تراعیه (ت / ت ی ) . نیکو چرانندۀ شتر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترعایه و ترعیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سست گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برانگیختن و شتابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتابانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). از اضداد است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن میخ تا برکنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جنبانیدن انگشتان تا درد آن معلوم شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حرکت دادن انگشتان تا ببینند آیا باکی دارد یا نه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوراخ ساختن تیر را که در آن پیکان نهند و اصلاح کردن آن را. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، شکستن سوراخ تیر را. (از اضداد است). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
شکستن رعظ تیر را. (ناظم الاطباء). شکستن سوراخ تیر که پیکان در وی کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترع
تصویر ترع
شتابنده به بدی و خشم، پر و مملو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعد
تصویر ترعد
جنبیدن و لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آبراه تنگه، آبشخوار، پایه نردبان، دهانه تالاب دهانه استخر، دهانه جوی دهانه جوی، راه آب آبراه، مجرای آب باریکی که مصنوعا برای اتصال دریا یا دو اقیانوس یا دو رود بیکدیگر حفر کرده باشند تنگه ترعه پاناما ترعه سوئز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعی
تصویر ترعی
چریدن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعه
تصویر ترعه
((تُ عِ))
کانال، آبراه بزرگ و عمیقی که بین دو دریا برای عبور کشتی ها ساخته شود، در، دهانه حوض یا استخر
فرهنگ فارسی معین
آبراهه، آبراه، کانال
فرهنگ واژه مترادف متضاد