جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج، ارعاظ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل، ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد، یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم: شبه مداخل الانیاب و منابتها بمداخل النصال من النبال. و در مثل دیگر: ماقدرت علی کذا حتی تعطفت علی ارعاظالنبل، یعنی به کوشش تمام و تحمل شداید تمام بر چنین امری دسترس یافتم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوراخ پیکان. (دهار). رجوع به رعب شود
جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج، اَرعِاظ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل، ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد، یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم: شبه مداخل الانیاب و منابتها بمداخل النصال من النبال. و در مثل دیگر: ماقدرت علی کذا حتی تعطفت علی ارعاظالنبل، یعنی به کوشش تمام و تحمل شداید تمام بر چنین امری دسترس یافتم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوراخ پیکان. (دهار). رجوع به رُعب شود
انداختن خود رادر کارهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پر شدن. (تاج المصادر بیهقی). پر شدن خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر شدن ظرف. (از اقرب الموارد). پر شدن کوزه یا حوض. (از المنجد) ، شتافتن به بدی و غضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتافتن به شر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
انداختن خود رادر کارهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پر شدن. (تاج المصادر بیهقی). پر شدن خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر شدن ظرف. (از اقرب الموارد). پر شدن کوزه یا حوض. (از المنجد) ، شتافتن به بدی و غضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتافتن به شر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
شتابنده به بدی و خشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر و مملو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از مصدر ترع. (از منتهی الارب)
شتابنده به بدی و خشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر و مملو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از مصدر تَرَع. (از منتهی الارب)
جمع واژۀ ترعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی سبزه زار (از شرح نصاب) ، و در کنزاللغات نوشته که ترع بوستانها و درجه ها، و این جمع ترعه است که بالضم باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به ترعه شود
جَمعِ واژۀ تُرْعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی سبزه زار (از شرح نصاب) ، و در کنزاللغات نوشته که ترع بوستانها و درجه ها، و این جمع ترعه است که بالضم باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تُرْعه شود
مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. یا آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران اوست. (منتهی الارب). رجل ترعایه. (ناظم الاطباء). ترعایه. تراعیه (ت / ت ی ) . نیکو چرانندۀ شتر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترعایه و ترعیه شود
مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. یا آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران اوست. (منتهی الارب). رجل ترعایه. (ناظم الاطباء). تِرعْایه. تراعیه (ت ِ / ت ُ ی َ) . نیکو چرانندۀ شتر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترعایه و ترعیه شود
آبراه تنگه، آبشخوار، پایه نردبان، دهانه تالاب دهانه استخر، دهانه جوی دهانه جوی، راه آب آبراه، مجرای آب باریکی که مصنوعا برای اتصال دریا یا دو اقیانوس یا دو رود بیکدیگر حفر کرده باشند تنگه ترعه پاناما ترعه سوئز
آبراه تنگه، آبشخوار، پایه نردبان، دهانه تالاب دهانه استخر، دهانه جوی دهانه جوی، راه آب آبراه، مجرای آب باریکی که مصنوعا برای اتصال دریا یا دو اقیانوس یا دو رود بیکدیگر حفر کرده باشند تنگه ترعه پاناما ترعه سوئز