سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، اسپر، مجنّ
سِپَر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، اِسپَر، مِجَنّ
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بند و مانع در معنی کرده است. (دزی ج 1ص 144) ، یکی از سه غضروف بالای حنجره:... و اوله رأس الحنجره من ثلاث غضاریف، احدها الترس. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 2 ص 85)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بند و مانع در معنی کرده است. (دزی ج 1ص 144) ، یکی از سه غضروف بالای حنجره:... و اوله رأس الحنجره من ثلاث غضاریف، احدها الترس. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 2 ص 85)
سپر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صفحۀ فولاد مستدیری که برای نگاهداری از آسیب شمشیر و جز آن بردارند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اتراس، تراس، ترسه، تروس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). سپر را گویند که ترکان قلقان خوانند. (برهان). سپر. (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). فرق آن با حجف و درق این است که درق و حجف از پوست است که در آن چوب نیست و ترس اعم است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آلتی است که بدان ضرب و تیر را دفع کنند، و آنرا جنّه نامند مأخوذ از اجتنان بمعنی اختفا. وگاه حجفه گویند و آن گاه از چوب بود و گاه از آهن و گاه چوبها با نخ پنبه بیکدیگر بافند و اگر از پوست بود آنرا درقه خوانند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 136). - ترس الغدر، (سپر حیله) نوعی سپر است که جنگاور بگردن اندازد و با سوراخی که در وسط آن تعبیه شده است می تواند تیراندازی کند. (از دزی ج 1 ص 144). - ، سنگر سبک جهت حفاظت مستحفظان قلعه، و آن نوعی ماشین است که با الوار سازند و در پشت آن تیر و سنگ قرار دهند و در پناه آن جنگ کنند. (از دزی ایضاً). - سمک الترس، ماهیی است دریایی و پهن. (از دزی ج 1 ص 144). ، قرص خورشید، یقال: غاب ترس الشمس. (از المنجد)
سپر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صفحۀ فولاد مستدیری که برای نگاهداری از آسیب شمشیر و جز آن بردارند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اَتْراس، تُراس، تِرَسه، تُروس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). سپر را گویند که ترکان قلقان خوانند. (برهان). سپر. (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). فرق آن با حجف و درق این است که درق و حجف از پوست است که در آن چوب نیست و ترس اعم است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آلتی است که بدان ضرب و تیر را دفع کنند، و آنرا جُنّه نامند مأخوذ از اجتنان بمعنی اختفا. وگاه حَجَفه گویند و آن گاه از چوب بود و گاه از آهن و گاه چوبها با نخ پنبه بیکدیگر بافند و اگر از پوست بود آنرا درقه خوانند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 136). - ترس الغدر، (سپر حیله) نوعی سپر است که جنگاور بگردن اندازد و با سوراخی که در وسط آن تعبیه شده است می تواند تیراندازی کند. (از دزی ج 1 ص 144). - ، سنگر سبک جهت حفاظت مستحفظان قلعه، و آن نوعی ماشین است که با الوار سازند و در پشت آن تیر و سنگ قرار دهند و در پناه آن جنگ کنند. (از دزی ایضاً). - سمک الترس، ماهیی است دریایی و پهن. (از دزی ج 1 ص 144). ، قرص خورشید، یقال: غاب ترس الشمس. (از المنجد)
سخت ومحکم. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چیز سخت. (غیاث اللغات). سخت. (فرهنگ جهانگیری) : بر و سینه ای همچو پولاد ترس حدیث تنومندی آن مپرس. نظامی (از جهانگیری). آنچه صاحب جهانگیری بضم اول بمعنی سخت آورده و شعر نظامی را شاهد کرده، در پولادترس معنی اضافی را بوصفی قلب نموده اند، دال را کسره داده اند و پولاد سخت فهمیده اند و حال آنکه ’پولادسپر’ مراد نظامی بوده، یعنی بر و سینه مانند سپر پولادین. (انجمن آرا) (آنندراج) ، زمین سخت. (برهان) (شرفنامۀ منیری). زمین سخت که کلند بر آن کارنکند. (فرهنگ رشیدی). زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین سخت و درشت. (ناظم الاطباء)
سخت ومحکم. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چیز سخت. (غیاث اللغات). سخت. (فرهنگ جهانگیری) : بر و سینه ای همچو پولاد ترس حدیث تنومندی آن مپرس. نظامی (از جهانگیری). آنچه صاحب جهانگیری بضم اول بمعنی سخت آورده و شعر نظامی را شاهد کرده، در پولادترس معنی اضافی را بوصفی قلب نموده اند، دال را کسره داده اند و پولاد سخت فهمیده اند و حال آنکه ’پولادسپر’ مراد نظامی بوده، یعنی بر و سینه مانند سپر پولادین. (انجمن آرا) (آنندراج) ، زمین سخت. (برهان) (شرفنامۀ منیری). زمین سخت که کلند بر آن کارنکند. (فرهنگ رشیدی). زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین سخت و درشت. (ناظم الاطباء)