جدول جو
جدول جو

معنی ترزیف - جستجوی لغت در جدول جو

ترزیف(اِ تِ)
پیش درآمدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بانگ کردن شتر. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، شتاب کردن شتر. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
مبالغۀ رصف. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخوبی بهم ملصق کردن سنگها را در سنگفرش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح علم خط) آن است که نسبت هر حرفی را با حرف دیگر در وضع رعایت کنند. (نفایس الفنون) ، بستن پی نازک به اطراف سر تیر. (ناظم الاطباء). رجوع به رصف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَبْ بُ)
بانگ کردن شتر، شتاب کردن از بیم، شتاب و پویه دویدن ماده شتر: رزفت الناقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). بشتاب دویدن و گویند: اسرع من فزع. (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن کار: رزف الامر، پیش درآمدن کسی را: رزف الیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناروان شدن درهم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ردی و ناسره گردیدن. (از اقرب الموارد) : ثبت ولاتبغ ماتزیف. (حریری از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
به زمین علفناک رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترف. (المنجد). و رجوع به ترف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خون آوردن زن در بارداری، یقال: نزفت المراءه، ای رأت دماً علی حملها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذِ)
پاک کردن و دور نمودن، افزودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، زیاده کردن در سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). زیاده کردن در سخن و دروغ گفتن. (از المنجد). و فی الحدیث: کان الکلبی یزرف فی الحدیث. (اقرب الموارد) ، نفوذ کردن تیر در چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرقه فرقه گردانیدن قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ایزاف. شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مکیدن آب و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکیدن آب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خون انداختن. به رعاف آوردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
کماج ساختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لاغر کردن ستور. (تاج المصادر بیهقی) لاغر و نزار گردانیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لاغر کردن ناقه. (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آسان و بمراد کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان و آماده کردن کار را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رززت ذلک الامر ترزیزاً، اذا وطأته و مهدته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آهار دادن و مهره زدن کاغذ. (تاج المصادر بیهقی). مهره و آهار کردن کاغذ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صیقل کردن کاغذ را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر کاغذ مهره کردن و چیزی را صیقل زدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پرونده بستن. (تاج المصادر بیهقی). پرونده کردن جامه ها. (زوزنی). پشتواره بستن جامه ها، بر زمین زدن خود را و دوسیدن بزمین و از جای نرفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
آرامیده گردانیدن. (آنندراج) ، تعظیم و تفخیم. (از متن اللغه). باوقار گردانیدن و محجوب نمودن و قابل احترام کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رجوع به ترزئه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از پس درآوردن. (تاج المصادر بیهقی). از پی درآوردن. (زوزنی). پس خود سوار کردن کسی را. (آنندراج). از پی درآمدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترزین
تصویر ترزین
آرامیده گردانیدن، با وقار و محجوب نمودن و قابل احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیف
تصویر رزیف
شتاب از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزیح
تصویر ترزیح
لاغر شدن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزیر
تصویر ترزیر
کارکرد آسان کار به دلخواه، پرداز (صیقل صیقل زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترصیف
تصویر ترصیف
((تَ))
منظم گردانیدن، استوار شدن، محکم شدن
فرهنگ فارسی معین
تعزیه
فرهنگ گویش مازندرانی
ترازو
فرهنگ گویش مازندرانی