محمد بن محمود بن محمد بن حسن خوارزمی، علاءالدین حنفی (593- 655 هجری قمری). او راست ’یتیمه الدهر فی فتاوی اهل العصر’. (هدیه العارفین ج 2 ص 125). در اسماء المؤلفین ج 1 ص 560 نام مؤلف کتاب مذکور عبدالرحیم بن عبدالله ، و مرگ وی بسال 645 هجری قمری آمده است
محمد بن محمود بن محمد بن حسن خوارزمی، علاءالدین حنفی (593- 655 هجری قمری). او راست ’یتیمه الدهر فی فتاوی اهل العصر’. (هدیه العارفین ج 2 ص 125). در اسماء المؤلفین ج 1 ص 560 نام مؤلف کتاب مذکور عبدالرحیم بن عبدالله ، و مرگ وی بسال 645 هجری قمری آمده است
شکل عربی ترکمانان: و قاجاریه استراباد با ترکمانیه متفق شده سرکشی آغاز نمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 8). از انتشارات اخبار سرکشی جماعت اکراد و ترکمانیه و قاجار و... کشتی حوصله اش بگرداب بلا... افتاده. (مجمل التواریخ ایضاً ص 10). و رجوع به ترکمان و اخبار دولت سلجوقیه شود
شکل عربی ترکمانان: و قاجاریه استراباد با ترکمانیه متفق شده سرکشی آغاز نمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 8). از انتشارات اخبار سرکشی جماعت اکراد و ترکمانیه و قاجار و... کشتی حوصله اش بگرداب بلا... افتاده. (مجمل التواریخ ایضاً ص 10). و رجوع به ترکمان و اخبار دولت سلجوقیه شود
ملوثی. گناهکاری. معیوبی. (شرفنامۀ منیری). گناهکاری و فاسقی. (غیاث اللغات) (آنندراج). گناهکاری وفاسقی و فسق و زناکاری. (ناظم الاطباء) : وآنجا که نور عارض او پرده برگرفت تردامنی بود که دم از صبحدم زند. خاقانی. بر پی دونان شوی از پی دون همتی باز مرا ذم کنی از سر تردامنی. خاقانی. چه عذر آرم از ننگ تردامنی مگر عجز پیش آورم کای غنی. (بوستان)
ملوثی. گناهکاری. معیوبی. (شرفنامۀ منیری). گناهکاری و فاسقی. (غیاث اللغات) (آنندراج). گناهکاری وفاسقی و فسق و زناکاری. (ناظم الاطباء) : وآنجا که نور عارض او پرده برگرفت تردامنی بود که دم از صبحدم زند. خاقانی. بر پی دونان شوی از پی دون همتی باز مرا ذم کنی از سر تردامنی. خاقانی. چه عذر آرم از ننگ تردامنی مگر عجز پیش آورم کای غنی. (بوستان)
شهر و بندری است در جزیره سیسیل. نام باستانی آن ’درپان’ بود. 73300 تن سکنه دارد و معادن نمک و سنگ مرمر آن معروف است. قاموس الاعلام ترکی آرد: در هشتادهزارگزی مغرب ایالت پالرم واقع است. دارای ابنیۀ زیبا و تجارت پررونق است. محصولات مرجانی و عاجی و مخصوصاً لیمو و شراب آنجا مشهور است و معبد کهن و ویرانی دارد که به زهره، خداوند جمال منسوب است
شهر و بندری است در جزیره سیسیل. نام باستانی آن ’دْرِپان’ بود. 73300 تن سکنه دارد و معادن نمک و سنگ مرمر آن معروف است. قاموس الاعلام ترکی آرد: در هشتادهزارگزی مغرب ایالت پالرم واقع است. دارای ابنیۀ زیبا و تجارت پررونق است. محصولات مرجانی و عاجی و مخصوصاً لیمو و شراب آنجا مشهور است و معبد کهن و ویرانی دارد که به زهره، خداوند جمال منسوب است
قبای آژدۀ بخیه آکنده به جهت جنگ، یا سازی است که اکاسره در خزاین ذخیره ساختندی، زره سطبر شبیه جامۀ کردوانی... (منتهی الارب). معرب است. (اقرب الموارد) ، زره خود، یا خود، یا زره. (منتهی الارب) گیاهی است شبیه بابونه متفرق شاخ کم برگ که کرویا نامندش، یاکرویای براست. معرب قردامون لغت یونانی است یا رومی. (منتهی الارب). و رجوع به قردمانه و قردمانا شود
قبای آژدۀ بخیه آکنده به جهت جنگ، یا سازی است که اکاسره در خزاین ذخیره ساختندی، زره سطبر شبیه جامۀ کردوانی... (منتهی الارب). معرب است. (اقرب الموارد) ، زره خود، یا خود، یا زره. (منتهی الارب) گیاهی است شبیه بابونه متفرق شاخ کم برگ که کرویا نامندش، یاکرویای براست. معرب قردامون لغت یونانی است یا رومی. (منتهی الارب). و رجوع به قردمانه و قردمانا شود
یا سرزمین ’وان دیمن’، جزیره نسبهً بزرگی است در جنوب استرالیا و بوسیلۀ آب کم عمقی از استرالیا جدا میشود، یکی از دول مشترک المنافع انگلستان است و 216000 تن سکنه دارد و دارای معادن نفت، طلا و مس است، رجوع به تاسمان و قاموس الاعلام ترکی شود
یا سرزمین ’وان دیمن’، جزیره نسبهً بزرگی است در جنوب استرالیا و بوسیلۀ آب کم عمقی از استرالیا جدا میشود، یکی از دول مشترک المنافع انگلستان است و 216000 تن سکنه دارد و دارای معادن نفت، طلا و مس است، رجوع به تاسمان و قاموس الاعلام ترکی شود
محمد بن احمد بن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی ماردینی جلال الدین ترکمانی حنفی متولد 714 هجری قمری او راست ’الجنان فی مختصر وفیات الاعیان’ و ’کشف الکاشف’ در شرح معنی خبازی در اصول. (از هدیه العارفین ج 2 ص 157) قاسم بن محمد ترکمانی الدمشقی ملقب به زین الدین الحنفی. بسال 888 هجری قمری درگذشت. او راست ’مختصرالضوء من شروح السراجیه فی الفرائض’. (اسماءالمؤلفین ج 1 ص 831)
محمد بن احمد بن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی ماردینی جلال الدین ترکمانی حنفی متولد 714 هجری قمری او راست ’الجنان فی مختصر وفیات الاعیان’ و ’کشف الکاشف’ در شرح معنی خبازی در اصول. (از هدیه العارفین ج 2 ص 157) قاسم بن محمد ترکمانی الدمشقی ملقب به زین الدین الحنفی. بسال 888 هجری قمری درگذشت. او راست ’مختصرالضوء من شروح السراجیه فی الفرائض’. (اسماءالمؤلفین ج 1 ص 831)
شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری) (برهان). بیان کننده زبانی بزبانی، بفتح و ضم یکم و بضم و فتح سوم، پس دو در دو چهار بود و این محقق است از دیوان ادب، و پارسیان پچواک و ترزفان نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری). تعریب ترزفان است، و در وی سه لغت است... (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بمعنی تاجران است. (فرهنگ جهانگیری). کسی را گویند که لغتی را اززبانی بزبان دیگر ترجمه کند، و این لفظ عربی است و اصل آن در فارسی ترزبان بوده آنرا نیز معرب کرده اند ترزفان گفته اند ولی در پارسی باء و فا تبدیل می یابد... (انجمن آرا). کسی که دانندۀ دو زبان باشد. که صاحب یک زبان را بصاحب دیگر زبان بفهماند، و این معرب ترزبان است و ضم جیم از آنست که زبان بضم اول است و بفتح نیز آمده و بعد معرب کردن این لفظ، مصدر و افعال و اسماء از آن اخذ کردند چون ترجم یترجم ترجمه فهو مترجم چون دحرح یدحرج دحرجه فهو مدحرج. از رسالۀ معربات ملا عبدالرشید صاحب رشیدی و در کشف و مدار و منتخب نیز بضم و بفتح جیم است و در مؤید بفتح جیم و در صراح بضم و فتح جیم بمعنی تیلماچی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تیلماچی. (منتهی الارب). دیلماچی و پچواک و تاجران و ترزفان و دیلماج و تیلماچی، یعنی آنکه زبانی را بزبان دیگر بیان کند. (ناظم الاطباء). ج، تراجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درگمان فرانسه از این کلمه مأخوذ است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از ترگمانا ی سریانی و آن هم از ترگومانو ی آکادی است و فعل آرامی ترگم است (از بروکلمان، لکسیکون سیریاکوم) ، از کلمه آرامی ترگوم، ترگومین. تصور میرود ترجمان مأخوذ از آرامی یا ترگمان را بصورت ترژمان و ترزمان نقل کرده اند و بعد کاتبان بشباهت لفظی و معنوی کلمه ترزبان و ترزفان خوانده اند و فرهنگ نویسان هر دو صورت اخیر و مخفف و مبدل آن ترزفان را ضبط کرده اند. (تعلیقات معین بر برهان قاطع ج 5 ص 120 و یادداشت های ایشان) : یکی ترجمان را ز لشکر بجست که گفتار ترکان بداند درست. فردوسی. بترسید و پرسیداز این ترجمان که ای مرد بیدار نیکی گمان. فردوسی. بپرسید از آن ترجمان پادشا که ای مرد روشندل پارسا. فردوسی. ملک زنگیان به زبان ترجمان، مرا دلخوشی داد. (مجمل التواریخ والقصص). چنین گفت با رای زن ترجمان که در سایۀ شاه دایم بمان. نظامی (از آنندراج). تو نیز آنچه گویی به رومی زبان بداند نیوشنده بی ترجمان. نظامی. چون طمع یک سو نهادم پایمردی گو مخیز چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گومباش. سعدی. - ترجمان بودن، ترجمانی کردن. مترجم بودن. تقریر بیان دیگری کردن: اگر هارون ز موسی ترجمان بود که حجت گفت بر فرعون و هامان ؟ ناصرخسرو. رجوع به ترجمان شود. ، فصیح و تیززبان و خوش تقریر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). این کلمه را تازیان از ترزبان فارسی گرفته اند. (ناظم الاطباء). مفسر. شارح. سخنگو. بیان کننده: علی را ترجمان وحی پندار هم آن معنی هم این معنی در او دان. ناصرخسرو. بازیست پیش، حکمت یونانم زیرا که ترجمان طواسینم. ناصرخسرو. ترجمان دلست نطق و زبان مرزبان تن است سود و زیان. سنائی. وصف تو آنست کز زبان تو گفتم من بمیان ترجمان راست بیانم. سوزنی. اهل زبان را به زبان خرد ازملکوت و ملکم ترجمان. خاقانی. عمر ابد را شده، مدت او پیشکار سرّ ازل را شده، خامۀ او ترجمان. خاقانی. ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم کآب نیل از تارک آن ترجمان افشانده اند. خاقانی. زن بر قاضی برآمد بازنان مر زنی را کرد آن زن ترجمان. مولوی. ترجمان هرچه ما را در دل است دستگیر هرکه پایش در گل است. مولوی. غیر نطق و غیر ایما و سجل صدهزاران ترجمان خیزد ز دل. مولوی. طوطی من مرغ زیرک سار من ترجمان فکرت و اسرار من. مولوی. ، خبردهنده. منهی: تیغ تو ترجمان اجل گشت خصم را خصمت سخن ز حلق نیوشد بترجمان. فرخی. تیغ او ترجمان فیروزیست نوک پیکان او زبان ظفر. فرخی. و گفت رسول ترجمان ضمیر و عنوان سریرت مرسل باشد و رسولی که بدینجا سفیر بود رسید و امارت نفاق و علامات شقاق او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 175) ، بمجاز، رسول. واسطه: زبان را او می گرداند بدانچه خواهد و من در میان ترجمانی ام، گوینده بحقیقت اوست نه منم. (تذکرهالاولیاء عطار). سخن سربمهر دوست بدوست حیف باشد به ترجمان گفتن. سعدی. ، بمعنی تاوان نیز آمده است چنانکه در بهار عجم یافته شد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، نیازی را گویند که از گناه و تقصیر گذرانند. (برهان). درین ایام بمعنی نیاز و تحفه هرکه بعد از گناهی گذراند استعمال می شود. (آنندراج). با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج)
شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری) (برهان). بیان کننده زبانی بزبانی، بفتح و ضم یکم و بضم و فتح سوم، پس دو در دو چهار بود و این محقق است از دیوان ادب، و پارسیان پچواک و ترزفان نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری). تعریب ترزفان است، و در وی سه لغت است... (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بمعنی تاجُران است. (فرهنگ جهانگیری). کسی را گویند که لغتی را اززبانی بزبان دیگر ترجمه کند، و این لفظ عربی است و اصل آن در فارسی ترزبان بوده آنرا نیز معرب کرده اند ترزفان گفته اند ولی در پارسی باء و فا تبدیل می یابد... (انجمن آرا). کسی که دانندۀ دو زبان باشد. که صاحب یک زبان را بصاحب دیگر زبان بفهماند، و این معرب ترزبان است و ضم جیم از آنست که زبان بضم اول است و بفتح نیز آمده و بعدِ معرب کردن این لفظ، مصدر و افعال و اسماء از آن اخذ کردند چون ترجم یترجم ترجمه فهو مترجم چون دحرح یدحرج دحرجه فهو مدحرج. از رسالۀ معربات ملا عبدالرشید صاحب رشیدی و در کشف و مدار و منتخب نیز بضم و بفتح جیم است و در مؤید بفتح جیم و در صراح بضم و فتح جیم بمعنی تیلماچی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تیلماچی. (منتهی الارب). دیلماچی و پچواک و تاجُران و ترزفان و دیلماج و تیلماچی، یعنی آنکه زبانی را بزبان دیگر بیان کند. (ناظم الاطباء). ج، تراجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درگمان فرانسه از این کلمه مأخوذ است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از ترگمانا ی سریانی و آن هم از ترگومانو ی آکادی است و فعل آرامی ترگم است (از بروکلمان، لکسیکون سیریاکوم) ، از کلمه آرامی ترگوم، ترگومین. تصور میرود ترجمان مأخوذ از آرامی یا ترگمان را بصورت ترژمان و ترزمان نقل کرده اند و بعد کاتبان بشباهت لفظی و معنوی کلمه ترزبان و ترزفان خوانده اند و فرهنگ نویسان هر دو صورت اخیر و مخفف و مبدل آن ترزفان را ضبط کرده اند. (تعلیقات معین بر برهان قاطع ج 5 ص 120 و یادداشت های ایشان) : یکی ترجمان را ز لشکر بجُست که گفتار ترکان بداند درست. فردوسی. بترسید و پرسیداز این ترجمان که ای مرد بیدار نیکی گمان. فردوسی. بپرسید از آن ترجمان پادشا که ای مرد روشندل پارسا. فردوسی. ملک زنگیان به زبان ترجمان، مرا دلخوشی داد. (مجمل التواریخ والقصص). چنین گفت با رای زن ترجمان که در سایۀ شاه دایم بمان. نظامی (از آنندراج). تو نیز آنچه گویی به رومی زبان بداند نیوشنده بی ترجمان. نظامی. چون طمع یک سو نهادم پایمردی گو مخیز چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گومباش. سعدی. - ترجمان بودن، ترجمانی کردن. مترجم بودن. تقریر بیان دیگری کردن: اگر هارون ز موسی ترجمان بود که حجت گفت بر فرعون و هامان ؟ ناصرخسرو. رجوع به ترجمان شود. ، فصیح و تیززبان و خوش تقریر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). این کلمه را تازیان از ترزبان فارسی گرفته اند. (ناظم الاطباء). مفسر. شارح. سخنگو. بیان کننده: علی را ترجمان وحی پندار هم آن معنی هم این معنی در او دان. ناصرخسرو. بازیست پیش، حکمت یونانم زیرا که ترجمان طواسینم. ناصرخسرو. ترجمان دلست نطق و زبان مرزبان تن است سود و زیان. سنائی. وصف تو آنست کز زبان تو گفتم من بمیان ترجمان راست بیانم. سوزنی. اهل زبان را به زبان خرد ازملکوت و ملکم ترجمان. خاقانی. عمر ابد را شده، مدت او پیشکار سرّ ازل را شده، خامۀ او ترجمان. خاقانی. ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم کآب نیل از تارک آن ترجمان افشانده اند. خاقانی. زن بر قاضی برآمد بازنان مر زنی را کرد آن زن ترجمان. مولوی. ترجمان هرچه ما را در دل است دستگیر هرکه پایش در گل است. مولوی. غیر نطق و غیر ایما و سجل صدهزاران ترجمان خیزد ز دل. مولوی. طوطی من مرغ زیرک سار من ترجمان فکرت و اسرار من. مولوی. ، خبردهنده. مُنهی: تیغ تو ترجمان اجل گشت خصم را خصمت سخن ز حلق نیوشد بترجمان. فرخی. تیغ او ترجمان فیروزیست نوک پیکان او زبان ظفر. فرخی. و گفت رسول ترجمان ضمیر و عنوان سریرت مرسل باشد و رسولی که بدینجا سفیر بود رسید و امارت نفاق و علامات شقاق او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 175) ، بمجاز، رسول. واسطه: زبان را او می گرداند بدانچه خواهد و من در میان ترجمانی ام، گوینده بحقیقت اوست نه منم. (تذکرهالاولیاء عطار). سخن سربمهر دوست بدوست حیف باشد به ترجمان گفتن. سعدی. ، بمعنی تاوان نیز آمده است چنانکه در بهار عجم یافته شد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، نیازی را گویند که از گناه و تقصیر گذرانند. (برهان). درین ایام بمعنی نیاز و تحفه هرکه بعد از گناهی گذراند استعمال می شود. (آنندراج). با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، در54هزارگزی شمال شرقی فریمان و 10هزارگزی جنوب راه مشهد به سرخس در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 821 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، در54هزارگزی شمال شرقی فریمان و 10هزارگزی جنوب راه مشهد به سرخس در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 821 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)