جدول جو
جدول جو

معنی ترت - جستجوی لغت در جدول جو

ترت
(تْرِ / تِ رِ)
مرکز بخشی است در شهرستان اکس واقع در ایالت بوش - د - رن فرانسه که 2650 تن سکنه دارد و سرزمین فلاحتی است
لغت نامه دهخدا
ترت
(تُ)
گیاه گاوزبان است و آنرا چون دیگر سبزیهای خوردنی صحرایی در بهار، درآشها و خورشها ریزند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ترت
(تَ)
پریشان، و مرت متتابع این است، مثل دغل مغل و قریش و دریش مترادف این است. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). پراکنده. (اوبهی). مغشوش و مخلوط. ممزوج. (ناظم الاطباء). بزیان آمده باشد یعنی تباه. (اوبهی). رجوع به ترت و مرت شود
لغت نامه دهخدا
ترت
ترد شکننده، نرم، نام مرتعی در دهکده ی رزن از تترستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترتب
تصویر ترتب
راست و درست شدن، در جای خود واقع شدن، پشت سر هم واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ارتتام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بسته شدن رشته ای بر انگشت جهت یادداشت. (ناظم الاطباء). بسته شدن رتیمه، و رتیمه رشته ای باشد که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). رتیمه بر انگشت بستن. (از اقرب الموارد). رتمه بستن مرد بر انگشت خود. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
ثابت وپای برجای. (ناظم الاطباء). مقیم و ثابت. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، جاؤوا ترتباً،ای جمیعاً (اقرب الموارد) یعنی همه آمدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابد. (المنجد) ، بنده که سه کس پی درپی او را به ارث برند بخاطر ثبات او در بندگی و اقامت وی در آن، او را بدین نام خوانند. (المنجد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ)
نام آواز بیرون شدن فضول، چنانکه از مسهل خورده یا بیمار اسهال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
رودی است در بردع. رجوع به نزهه القلوب ص 105 شود. پورداود آرد: یکی از شهرهای بزرگ و معروف اران که امروزه دهی است در میان خرابه، در کنار رود ترتر موسوم است به بردع (برذعه، بردعه) ، این اسم معرب پرتو می باشد... (یسنا ج 1 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثانی زای نقطه دار نیز آمده است. (برهان). کبک را نامند، و آنرا مرغ آتشخواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کبک، و صحیح ترنگ است که مخفف تورنگ است. (فرهنگ رشیدی). جانوری است خوب رفتار آتشخوار و اندک پرد. در کوههای نواحی هند بود، و آنرا ترنگ و تورنگ و تذرو و چورچور و چور و کبک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). تذرو و قرقاول و کبک. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آهسته خواندن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترسل در کلام. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
رجوع به ترتب شود، همیشه. (منتهی الارب). همیشگی. (ناظم الاطباء). ابد. (اقرب الموارد) ، روزگار. (منتهی الارب) ، بندۀ بد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ / تَ)
شر ترتم (ترتم) ، شر ثابت و دائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دائم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
گرفتگی زبان، و آن عیب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهنادی ابتدائی، مرتب و با ترتیب منسوب به ترتیب. یا غسل ترتیبی. غسلی است که بانیت و قصد قربت پروردگار نخست سرا پای بدن را به آب بشویند و سپس جانب راست بدن را از شانه راست تا پایین در معرض آب قرار دهند و آنگاه جانب چپ بدن را از شانه چپ بپایینمقابل غسل ارتماسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتبات
تصویر ترتبات
جمع ترتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتره
تصویر ترتره
جنبانیدن، بسیارگویی، سست گویی، سست سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتقچی
تصویر ترتقچی
ترکی اسپ گام رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتند
تصویر ترتند
بیهوده و بی فایده و بی مصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتوف
تصویر ترتوف
سیب زمینی ترشی سیب دگمه ای سیب زمینی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
پشت سر هم قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتیب دادن
تصویر ترتیب دادن
راست کردن و آراسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتیب یافتن
تصویر ترتیب یافتن
دهنیدن ساز یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتیبات
تصویر ترتیبات
جمع ترتیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتیلات
تصویر ترتیلات
جمع ترتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتم
تصویر ترتم
نخ به انگشت بستن برای یاد آوری
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا کردن، هویدا کردن سخن قراء قرآن بادای مخارج حروف باهستگی و آرامیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتل
تصویر ترتل
آهسته خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
بر جای ایستادن و بی حرکت بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترت و مرت
تصویر ترت و مرت
زیر و زبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتب
تصویر ترتب
((تَ رَ تُّ))
پشت سر هم قرار گرفتن، در جای خود واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
چیدمان، چینش، سامان، پی آیی
فرهنگ واژه فارسی سره
صدای ریزش آب و باران، از اصوات است، صدای مقطع و بریده
فرهنگ گویش مازندرانی
کوسه، بی ریش، تنک و رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی