پریشان، و مرت متتابع این است، مثل دغل مغل و قریش و دریش مترادف این است. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). پراکنده. (اوبهی). مغشوش و مخلوط. ممزوج. (ناظم الاطباء). بزیان آمده باشد یعنی تباه. (اوبهی). رجوع به ترت و مرت شود
پریشان، و مرت متتابع این است، مثل دغل مغل و قریش و دریش مترادف این است. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). پراکنده. (اوبهی). مغشوش و مخلوط. ممزوج. (ناظم الاطباء). بزیان آمده باشد یعنی تباه. (اوبهی). رجوع به ترت و مرت شود
ارتتام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بسته شدن رشته ای بر انگشت جهت یادداشت. (ناظم الاطباء). بسته شدن رتیمه، و رتیمه رشته ای باشد که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). رتیمه بر انگشت بستن. (از اقرب الموارد). رتمه بستن مرد بر انگشت خود. (از المنجد)
ارتتام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بسته شدن رشته ای بر انگشت جهت یادداشت. (ناظم الاطباء). بسته شدن رتیمه، و رتیمه رشته ای باشد که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). رتیمه بر انگشت بستن. (از اقرب الموارد). رَتْمه بستن مرد بر انگشت خود. (از المنجد)
ثابت وپای برجای. (ناظم الاطباء). مقیم و ثابت. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، جاؤوا ترتباً،ای جمیعاً (اقرب الموارد) یعنی همه آمدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابد. (المنجد) ، بنده که سه کس پی درپی او را به ارث برند بخاطر ثبات او در بندگی و اقامت وی در آن، او را بدین نام خوانند. (المنجد). و رجوع به مادۀ قبل شود
ثابت وپای برجای. (ناظم الاطباء). مقیم و ثابت. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، جاؤوا ترتباً،ای جمیعاً (اقرب الموارد) یعنی همه آمدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابد. (المنجد) ، بنده که سه کس پی درپی او را به ارث برند بخاطر ثبات او در بندگی و اقامت وی در آن، او را بدین نام خوانند. (المنجد). و رجوع به مادۀ قبل شود
رودی است در بردع. رجوع به نزهه القلوب ص 105 شود. پورداود آرد: یکی از شهرهای بزرگ و معروف اران که امروزه دهی است در میان خرابه، در کنار رود ترتر موسوم است به بردع (برذعه، بردعه) ، این اسم معرب پرتو می باشد... (یسنا ج 1 ص 41)
رودی است در بردع. رجوع به نزهه القلوب ص 105 شود. پورداود آرد: یکی از شهرهای بزرگ و معروف اران که امروزه دهی است در میان خرابه، در کنار رود ترتر موسوم است به بردع (برذعه، بردعه) ، این اسم معرب پرتو می باشد... (یسنا ج 1 ص 41)
کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثانی زای نقطه دار نیز آمده است. (برهان). کبک را نامند، و آنرا مرغ آتشخواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کبک، و صحیح ترنگ است که مخفف تورنگ است. (فرهنگ رشیدی). جانوری است خوب رفتار آتشخوار و اندک پرد. در کوههای نواحی هند بود، و آنرا ترنگ و تورنگ و تذرو و چورچور و چور و کبک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). تذرو و قرقاول و کبک. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگ شود
کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثانی زای نقطه دار نیز آمده است. (برهان). کبک را نامند، و آنرا مرغ آتشخواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کبک، و صحیح ترنگ است که مخفف تورنگ است. (فرهنگ رشیدی). جانوری است خوب رفتار آتشخوار و اندک پرد. در کوههای نواحی هند بود، و آنرا ترنگ و تورنگ و تذرو و چورچور و چور و کبک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). تذرو و قرقاول و کبک. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگ شود
دهنادی ابتدائی، مرتب و با ترتیب منسوب به ترتیب. یا غسل ترتیبی. غسلی است که بانیت و قصد قربت پروردگار نخست سرا پای بدن را به آب بشویند و سپس جانب راست بدن را از شانه راست تا پایین در معرض آب قرار دهند و آنگاه جانب چپ بدن را از شانه چپ بپایینمقابل غسل ارتماسی
دهنادی ابتدائی، مرتب و با ترتیب منسوب به ترتیب. یا غسل ترتیبی. غسلی است که بانیت و قصد قربت پروردگار نخست سرا پای بدن را به آب بشویند و سپس جانب راست بدن را از شانه راست تا پایین در معرض آب قرار دهند و آنگاه جانب چپ بدن را از شانه چپ بپایینمقابل غسل ارتماسی