جدول جو
جدول جو

معنی تربات - جستجوی لغت در جدول جو

تربات
(تَ رِ)
جمع واژۀ تربه. سرانگشتان. (از منتهی الارب). سرانگشتان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تربات
سر انگشتان
تصویری از تربات
تصویر تربات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تربیت
تصویر تربیت
پروردن، پروراندن، پرورش دادن، ادب و اخلاق به کسی یاد دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترهات
تصویر ترهات
ترهه ها، حرفهای بی ربط و بی معنی، سخنان بیهوده و بی سر و ته، چرندها، یاوه ها، ژاژها، ژاژه ها، چرند و پرندها، دری وری ها، جفنگ ها، چرت ها، شرّ و ورها، کلپتره ها، چرت و پرت ها، فلاده ها، بسباس ها، جمع واژۀ ترهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضربات
تصویر ضربات
ضربت ها، ضربه ها، کوبیدن ها، جمع واژۀ ضربت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربار
تصویر تربار
تره بار، انواع میوه ها و سبزی های خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
(تُ رِ)
جمع واژۀ ترکه. (ناظم الاطباء) : سلطان مثال داد تا ترکات او به پسر او، امیر ابوحفص سپردند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خربه. رجوع به خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جمع واژۀ خربه و خربه. (از منتهی الارب). رجوع به خربه و خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ / حَ)
جمع واژۀ حربه. (منتهی الارب). فسادهای دین، نیزه زنیها، سلب های مال کسان
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
جمع واژۀ ترعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
انگشتان، جمع واژۀ ثرب
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
میرزا محمد علیخان تبریزی (1256- 1318 هجری شمسی). مردی فاضل و متتبع بود و کتاب خانه مفصل معتبری از کتب خطی و چاپی فراهم کرده... در اثناء جنگ جهانگیر اول 1914- 1918 میلادی آن مرحوم با جمعی ایرانیان مهاجر دیگر به برلین آمده بودند و راقم این سطور نیز در آن اوقات در آنجا بود و مدت سه چهار سال با هم معاشر بودیم، تولدش در ششم خرداد 1256 هجری شمسی در تبریز اتفاق افتاد و دربیست وششم یا بیست ویکم یا بیست وهفتم دیماه سنۀ 1318هجری شمسی مطابق بیست ویکم یا بیست ودوم جمادی الاّخر سنۀ 1358 هجری قمری در تهران فوت کرد. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 3 شمارۀ 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پروردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : چون بقدرت بیچون ترتیب تربیت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجۀ رابع رسند. (درۀ نادره چ شهیدی ص 12) ، دست نرم بر انزلی بچه زدن تا بخواب رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَرَ)
شتر رام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). یستوی فیه المذکر و المؤنث. (منتهی الارب). مذکر و مؤنث در آن کلمه یکسان است، یقال: جمل تربوت و ناقه تربوت. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ بَ)
نام گیاهی: برای مراسم تاجگذاری اردشیر دوم مغها دعوت شده بودند و گیاهی که پلوتارک آنرا تربنت می نامد استعمال میشد (ظن قوی این است که این گیاه همان هئومه بوده که در قرون بعد در موقع مراسم مذهبی استعمال میکردند). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1527)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تربای تقشی. از امراء چنگیزخان که به تعاقب سلطان جلال الدین منکبرنی مأمور شد. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 33، 110، 112، 130، 131 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جمع واژۀ تراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تراب شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام وادیی است میان ذات الجیش و ملل و السیاله، آبهای فراوانی دارد. رسول خدا در غزوۀ بدر بدانجا فرودآمد و منزل عروه بن اذینه شاعر کلابی بدانجا بود. کثیر راست:
... و قد مرت علی تربان تحدی
بها بالجزع من ملل وسیج.
و شارح ابیات آرد: تربان قریه ای است از ملل بمسافت یک شب از مدینه... (از معجم البلدان). و استقبل طلحه و سعید بن زید رسول اﷲ صلی اﷲعلیه وسلم بتربان (فیمابین ملل و السیاله) و هو منحدر من بدر یرید المدینه. (امتاع ص 99). و رجوع به ص 65 همان کتاب شود
این نام در شعر متنبی آمده، شارحان دیوان نویسند: جایی است در عراق، و این قول اشتباه است و صحیح این است که نام نقبی است پیش از حسمی از جانب مصر، و نصر گوید ناحیتی است بین سماوه کلب و شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
آذربد. آتش پناه
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تربیه. پرورانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن. (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). پروردن و آموختن، وبا لفظ دادن و کردن مستعمل. (آنندراج) :
بی تربیت طبیب رنجورم
بی تقویت علاج بیمارم.
مسعودسعد.
... و بمزیت تربیت و ترشیح مخصوص شدم. (کلیله و دمنه).
یزدانش زلعنت آفریده
وز تربیتش جهان پشیمان.
خاقانی.
خاک را زنده کند تربیت باد بهار
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم.
سعدی.
دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. (گلستان). تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. (گلستان). فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد... تا بحدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت، وگرنه بقوت ازو کمتر نیستم. (گلستان).
حقوق تربیتت را که در ترقی باد
زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟
صائب.
- باتربیت، باادب و بادانش. (ناظم الاطباء).
- بی تربیت، بی ادب. بی دانش. (ناظم الاطباء).
- تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش.
، تأدیب و سیاست. (ناظم الاطباء) :
اگر از سختی ایام شودآدم نرم
روی من تربیت سیلی استاد کند.
صائب.
رجوع به تربیه و ’تعلیم و تربیت’ شود، ترقی و برتری. (ناظم الاطباء)، احسان و تفقد نسبت به شاعر و دیگر زیردستان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : امیر [مسعود] وی [خواجه احمدحسن] را گرم پرسید و تربیت ارزانی داشت و به زبان نیکوئی گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). تا حضرت خلافت با وی [فضل بن ربیع] بسر رضا آمد... و امیدوار تربیت و اصطناع فرمود. (تاریخ بیهقی). و این تشریف که خلیفه فرمود بدو رسانید... و امیدوار دیگر تربیت ها گرداند. (تاریخ بیهقی). با آنکه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تربیت خدمتکاران حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). هرکه هست بر اندازۀ تربیت ملک از او فایده بر تواند داشت. (کلیله و دمنه). تربیت پادشاه برقدر منفعت باید. (کلیله و دمنه).
گر یابد از تو تربیتی کان خاطرش
خندد ز قدر گوهر نظمش بر آفتاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 60).
، غذا و روزی دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قربات
تصویر قربات
جمع قربه، مشک ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضربه، زنش ها کوب ها یکبار زدن، زدن ضربت، زخم کوب، آسیب، کعبتین طاوس قرعه، (بکس کشتی) هر یک از حملات ورزشکار که به نتیجه مثبت برسد. یا ضربه فنی. پیروزی یافتن بر حریف با فن کاری. یا دو ضربه یا سه ضربه زدن، از دو یا سه راه استفاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقربات
تصویر تقربات
جمع تقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقبات
تصویر ترقبات
جمع ترقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهات
تصویر ترهات
سخنان باطل و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتبات
تصویر ترتبات
جمع ترتب
فرهنگ لغت هوشیار
سبزیهای خوردنی و برخی میوه ها از قبیل کدو و گوجه فرنگی و بادنجان و باقلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربصات
تصویر تربصات
جمع تربص
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پروراندن، آداب و اخلاق را بکسی آموختن، پرورش یا تربیت بدنی. پرورش بدن بوسیله انواع ورزش. یا تعلیم و تربیت. آموزش و پرورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربات
تصویر خربات
جای خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربیت
تصویر تربیت
((تَ یَ))
پروردن، ادب و اخلاق را به کسی آموختن، بدنی سازمانی که برنامه ریزی و اجرای امور ورزشی را بر عهده دارد، معلم مرکزی که دانشجویان را برای تدریس در مدارس یا دانشگاه ها آموزش می دهد، دانش سرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترهات
تصویر ترهات
((تُ رَّ))
جمع ترهه، بیهوده ها، سخنان بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربیت
تصویر تربیت
پرورش، فرهیختن
فرهنگ واژه فارسی سره
آموزش
دیکشنری اردو به فارسی