جدول جو
جدول جو

معنی تراوا - جستجوی لغت در جدول جو

تراوا
(تَ)
تراوش کننده، چون: پرده های تراوا و پرده های نیم تراوا. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 49- 50 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراوش
تصویر تراوش
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تلابیدن، ترابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراموا
تصویر تراموا
قطار برقی درون شهری که بر روی خط آهنی که در خیابان ها قرار دارد، حرکت می کند، قطار خیابانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وِ)
تراویدن. (ناظم الاطباء). چکیدن. با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج) ، ترشح و تقطیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تراوش کردن و تراوش نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ کَ دَ)
روان کنانیدن، تراوش کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهری در آسیای صغیر که آنرا ایلیون و پرگام نیز می نامیدند. یونانیان ده سال این شهر را محاصره کردند و در آخر پس از تسخیر آن را آتش زدند. این جنگهای ده ساله موضوع داستانهایی شد که همر شاعر معروف یونان آنها را سرود و ایلیاد و اودیسه دو شاهکار او شرح همین جنگها است و نام این شهر بوسیله همر جاودانی گردید. شلیمان معتقد است که آثار و بقایای این شهر کهن را در حوالی حصار لیق کشف کرده است. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 19 و ص 723 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تراوش است که از تراویدن و ترشح کردن باشد. (برهان). ترشح و تراوش. (ناظم الاطباء). رجوع به تراوش و تراویدن و تراب شود
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ وِ)
رودی در شمال آلمان که از لوبک می گذرد و وارد دریای بالتیک می شود و 112هزار گز طول دارد
لغت نامه دهخدا
تاوه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تروا. رجوع به همین کلمه و ایران باستان ج 1 ص 342، 660، 661، 723، 765 و ج 2 ص 1092، 1213، 1246، 1351، 1755، 1948 و ج 3 ص 2063 و 2096 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قصبه ایست در ایالت قلاتانیسته از سیسیل که در جنوب غربی قتانه بفاصله 55هزار گز واقع است. سکنۀ آن 10000 تن هستند. قلعه ای و تجارتی رایج دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
بنوبت کاری را کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بهر دو دست بخشش کردن، یقال: یداه تتراوحان بالمعروف، یعنی گاهی از این دست می بخشد و گاهی از آن دست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
از مردم تراکیه: مردمان تراکیه اسامی مختلف دارند و باستثنای گت ها و تراوس و تراکیهاکه بالاتر از کرس تن یانها سکنی گزیده اند باقی مردمان تراکیه همه دارای یک نوع عادات و اخلاق می باشند... اخلاق تراوس ها مانند اخلاق تراکیها است باستثنای این دو مورد: وقتی که طفلی بدنیا می آید دور او جمع شده نوحه خوانی کرده یک بیک مشقات و بلیاتی را که در این دنیا باید تحمل کند می گویند و تأسف از زادن او می کنند، بعکس، وقتی که کسی می میرد شادی می کنند از این که متوفی از چه بلیاتی رسته و حالا در چه احوال خوشی است. (ایران باستان ج 1 ص 619). رجوع به تراس و تراکیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
همدیگر کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصارع. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دستان آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخادع. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
تراوض در کالا، اختلاف و خصومت در آن. (اقرب الموارد). تراوض در بیع و شری، تجاذب و کشمکش در آن، و آن چنانست که بین دو معامله گر در امر فزونی و کمی جاری میشود. (المنجد). تجاذب در بیع بزیادی و نقصان. (متن اللغه) ، تناظرگروهی در کاری. (المنجد) ، مشق تعلیم وتربیت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در حال تراویدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ)
برگ گیاهی است نامعلوم. (برهان). برگ گیاه، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است. (شرفنامۀ منیری). برگ گیاه، در این زمان بدین معنی با زای تازی نیز آمده است. (آنندراج). برگ و شاخۀ یک قسم گیاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ وُ)
پیر. ژنرال فرانسوی که بسال 1767 میلادی در پولینی متولد شد و در جنگ وانده معروف گشت و در سال 1836 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیست ودو (؟) رکعت نماز نافله در شبهای ماه رمضان معمول عامه که تراویح و ترویحه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
موضعی در ناحیۀ ’یوتیا’ که بردیای دروغی اهل آن جا بود: ’... مردی بود نامش ’وهیزدات ’ از اهل محلی که موسوم به ’تاروا’ و در ناحیۀ ’یوتیا’است. این مرد در دفعۀ دوم بر من در پارس یاغی شد وبمردم گفت من ’بردی’ پسر کوروشم. بعد آن قسمت مردم که در قصر بودند از بیعت من سر تافته بطرف ’وهیزدات ’ رفتند. او شاه پارس شد’. (بند پنجم از ستون سوم کتیبۀ بیستون، از ایران باستان ج 1 صص 545-546)
لغت نامه دهخدا
(تَرْفْ)
ترفبا و آش ترف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ دِ تَ)
غدد مترشح. رجوع به غدد مترشح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تراوش
تصویر تراوش
چکیدن، ترشح و تقطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراوغ
تصویر تراوغ
با همدیگر کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراوش
تصویر تراوش
((تَ وُ))
ترشح، چکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراوش
تصویر تراوش
ترشح
فرهنگ واژه فارسی سره
تراب، ترشح، سرایت، نشت، نشر، تراویدن، حاصل، نتیجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد