- تراشه
- چیپ
معنی تراشه - جستجوی لغت در جدول جو
- تراشه
- تراشیده شده آنچه از تراش بر آمده باشد، هلال واری از خربزه و هندوانه قاچ. ریزه چوب
- تراشه
- آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد، ریزۀ چوب
- تراشه ((تَ ش ِ))
- تراشیده شده، براده، قاچ (هندوانه یا خربزه)، قطعه کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود (واژه فرهنگستان)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منفجره
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
جوان خوش صورتشاهد تر و تازه و صاحب جمال، تصنیفی که سه گوشه داشته باشد، هر یک بطرزی: یکی بیتی و دیگری مدح و سوم تلا و تلالا، دو بیتی، سرود نغمه. جوان خوش صورت و شاهد و تر و تازه و صاحب جمال، نغمه، تر و تازه، دو بیتی
ارث و میراث و ترکه
استوارگردیدن محکم و استوار گردیدن
صورت حکاکی شده
ترس و ترسو
تراشه
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین
سرود، نغمه، در علوم ادبی دوبیتی، برای مثال هر نسفته دری دری می سفت / هر غزاله ترانه ای می گفت (نظامی۴ - ۶۲۷) ، تر و تازه، معشوق جوان، جوان خوش صورت
هر چیز خرده ریزه، مثل ریزۀ کاغذ، ریزۀ چوب و مانند آن، تراشه
پارسی تازی گشته فراسته پره کلیدان، سبک چست مرد، آب اندک واحد فراش پروانه پروانه چراغ
سفید کاری، مزد سفید کار
((تَ نِ))
فرهنگ فارسی معین
تصنیف، قطعه ای کوتاه برای خوانده شدن همراه با سازهای موسیقی، دوبیتی، تر و تازه، زیباروی
طمع و توقع
ترشک
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، ساق ترشک، ترشینک، حمّاض، تره خراسانی
تراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای تراشنده مثلاً چوب تراش، ریش تراش، سنگ تراش، قلم تراش، تراشیدن مثلاً تراش فلزات، مدادتراش