جدول جو
جدول جو

معنی تراشه - جستجوی لغت در جدول جو

تراشه
آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد، ریزۀ چوب
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
فرهنگ فارسی عمید
تراشه
(تْرا / تِ شِ)
آلت تنفس حیوانات. این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده: و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطۀ تراشه هائی که بتوسط سوراخها درسطح بدن باز میشوند و مستقیماً مجاور هوای خارج هستند هرگاه بطریقه ای مانع دم نوزاد شوند حشره دیگر نمی تواند زندگی کند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 132)
لغت نامه دهخدا
تراشه
(تَ شَ / شِ)
مرکّب از: تراش + ه، پسوند نسبت، تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد. (از برهان)، آنچه از تراشیدن چیزی بهم رسد چون تراشۀ چوب و تراشۀ قلم و تراشۀ خربزه و مانند آن. (آنندراج)، آنچه هنگام تراشیدن چوب و قلم ریزد. (فرهنگ رشیدی)، آنچه از تراشیدن چوب و جز آن فروریزد. (ناظم الاطباء)، تراش. (شرفنامۀ منیری)، آنچه هنگام تراشیدن قلم و چوب فروریزد. (انجمن آرا) : قلامه، تراشه و چیدۀ ناخن. نحاته، تراشه. (منتهی الارب)، حکیم الملک محمدحسن شهرت بدین معنی تراشیده بسته، چنانکه گوید:
مه نو که بر آسمان جای اوست
تراشیدۀ ناخن پای اوست
و در این تأمل است، چه آنچه از ناخن گیرند آنرا تراشه خوانند و تراشیده صفت ناخن و سم و امثال آن واقع میشود، و حیدر در تعریف نعلبند:
مه بدر تا دید از آن ماه رو
تراشیده شد چون سم اسپ ازو.
(از آنندراج)،
کمتر تراشۀ قلم او عطارد است
زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش.
خاقانی.
هر تراشه کز سر اقلام او انداخت تیغ
سربهای تاجداران نسیبش یافتم.
خاقانی.
گفت هر دینی که درو بنفس غریزی تراشۀ قلم زر شود آن دین باطل نبود، ایمان آورد و قبیله ایمان آورند. (تذکره الاولیاء عطار)،
گر ابن مقله دگرباره در جهان آید
تراشۀ قلمت را بدیده برباید.
؟ (از انجمن آرا)،
چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود
تراشۀ قلمت را به مقله بردارد.
؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
، هلال واری از خربزه و هندوانه را نیز گویند. (برهان) در گیلکی تریشه. (حاشیۀ برهان چ معین)، هلال واری که از خربزه و هندوانه جدا کنند. (ناظم الاطباء) : بگیرند تراشۀ کدو، تراشۀ خیار و شکوفۀ بید و برگ خبازی همه را بکوبند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، آلتی است آهنی که ازو سنگ را می تراشند. (غیاث اللغات)، قیاساً از این کلمه که مرکب از تراش مفرد امر حاضر تراشیدن و ’ه’ علامت اسم آلت است چون کلمه مناسب بر سر آن درآرند اسم آلت توان ساخت. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تراشه
تراشیده شده آنچه از تراش بر آمده باشد، هلال واری از خربزه و هندوانه قاچ. ریزه چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تراشه
((تَ ش ِ))
تراشیده شده، براده، قاچ (هندوانه یا خربزه)، قطعه کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود (واژه فرهنگستان)
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
فرهنگ فارسی معین
تراشه
چیپ
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تراشه
قاچ، قاش، تراش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترانه
تصویر ترانه
(دخترانه)
زیبا، صاحب جمال، سرود، نغمه، آواز، سخن معمولاً موزون که با موسیقی خوانده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترانه
تصویر ترانه
سرود، نغمه، در علوم ادبی دوبیتی، برای مثال هر نسفته دری دری می سفت / هر غزاله ترانه ای می گفت (نظامی۴ - ۶۲۷)، تر و تازه، معشوق جوان، جوان خوش صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
هر چیز خرده ریزه، مثل ریزۀ کاغذ، ریزۀ چوب و مانند آن، تراشه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ / رِ)
ترس و ترسو و جبان، مزبله. (ناظم الاطباء) (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تِ سَ)
سپرسازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
محکم و استوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد). فهوتریص، ای محکم شدید. (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قِ)
دهی از دهستان ایل تیمور است که در بخش حومه شهرستان مهاباد و 38هزارگزی خاور مهاباد و 23هزارگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 223 تن سکنه دارد. آب آن از دره و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
ارث و میراث و ترکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ رالْ لِ)
جرعه نوشیدن، یکی ازشهرهای بن یامین است که در میانۀ یرفئیل و صیلع واقع میباشد. (صحیفۀ یوشع 18:27) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ / شِ)
دهی است از دهستان بهی در بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی خاور بوکان و 26 هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 501 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غله و چغندر وتوتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
آنچه از خراشیدن چیزی بریزد. (از ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا در ذیل این لغت آورده اند: از این کلمه که مرکب از خراش امر مفرد حاضر از خراشیدن و هاء علامت اسم آلت است، چون کلمه مناسب قبل از آن درآید از آن اسم آلت توان ساخت
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
ابن عمرو العبسی نام یکی از شعرای عرب است. او جنگ عامریان و بنی عبس را که بشکست عامریان کشید، بشعر درآورد، بمطلع زیر:
و سارو اعلی اطنابهم و تواعدوا
میاها تحامتها تمیم و عامر.
(العقد الفرید ج 6 ص 26)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
حق اندک. یقال: لی عنده خراشه، آنچه بیفتد از چیزی چون بخراشند آنرا با آهن و جز آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
پرگوشت شدن. (زوزنی). فربه و باگوشت شدن جسم کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : فی بدنه تراره، ای سمن و بضاضه و امتلاء. (اقرب الموارد). تارّ نعت است از آن. (آنندراج). ترتراً و تروراً و ترارهً. (ناظم الاطباء). رجوع به تارّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشه
تصویر خراشه
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
جوان خوش صورتشاهد تر و تازه و صاحب جمال، تصنیفی که سه گوشه داشته باشد، هر یک بطرزی: یکی بیتی و دیگری مدح و سوم تلا و تلالا، دو بیتی، سرود نغمه. جوان خوش صورت و شاهد و تر و تازه و صاحب جمال، نغمه، تر و تازه، دو بیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
ارث و میراث و ترکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراصه
تصویر تراصه
استوارگردیدن محکم و استوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشش
تصویر تراشش
صورت حکاکی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراشه
تصویر مراشه
سفید کاری، مزد سفید کار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فراسته پره کلیدان، سبک چست مرد، آب اندک واحد فراش پروانه پروانه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراره
تصویر تراره
ترس و ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
((فَ شَ یا ش))
پروانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترانه
تصویر ترانه
((تَ نِ))
تصنیف، قطعه ای کوتاه برای خوانده شدن همراه با سازهای موسیقی، دوبیتی، تر و تازه، زیباروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
((تَ ش ِ))
تراشه، هر چیز خرده ریز مانند خرده کاغذ، چوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره