آلت تنفس حیوانات. این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده: و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطۀ تراشه هائی که بتوسط سوراخها درسطح بدن باز میشوند و مستقیماً مجاور هوای خارج هستند هرگاه بطریقه ای مانع دم نوزاد شوند حشره دیگر نمی تواند زندگی کند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 132)
آلت تنفس حیوانات. این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده: و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطۀ تراشه هائی که بتوسط سوراخها درسطح بدن باز میشوند و مستقیماً مجاور هوای خارج هستند هرگاه بطریقه ای مانع دم نوزاد شوند حشره دیگر نمی تواند زندگی کند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 132)
مرکّب از: تراش + ه، پسوند نسبت، تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد. (از برهان)، آنچه از تراشیدن چیزی بهم رسد چون تراشۀ چوب و تراشۀ قلم و تراشۀ خربزه و مانند آن. (آنندراج)، آنچه هنگام تراشیدن چوب و قلم ریزد. (فرهنگ رشیدی)، آنچه از تراشیدن چوب و جز آن فروریزد. (ناظم الاطباء)، تراش. (شرفنامۀ منیری)، آنچه هنگام تراشیدن قلم و چوب فروریزد. (انجمن آرا) : قلامه، تراشه و چیدۀ ناخن. نحاته، تراشه. (منتهی الارب)، حکیم الملک محمدحسن شهرت بدین معنی تراشیده بسته، چنانکه گوید: مه نو که بر آسمان جای اوست تراشیدۀ ناخن پای اوست و در این تأمل است، چه آنچه از ناخن گیرند آنرا تراشه خوانند و تراشیده صفت ناخن و سم و امثال آن واقع میشود، و حیدر در تعریف نعلبند: مه بدر تا دید از آن ماه رو تراشیده شد چون سم اسپ ازو. (از آنندراج)، کمتر تراشۀ قلم او عطارد است زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش. خاقانی. هر تراشه کز سر اقلام او انداخت تیغ سربهای تاجداران نسیبش یافتم. خاقانی. گفت هر دینی که درو بنفس غریزی تراشۀ قلم زر شود آن دین باطل نبود، ایمان آورد و قبیله ایمان آورند. (تذکره الاولیاء عطار)، گر ابن مقله دگرباره در جهان آید تراشۀ قلمت را بدیده برباید. ؟ (از انجمن آرا)، چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود تراشۀ قلمت را به مقله بردارد. ؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ، هلال واری از خربزه و هندوانه را نیز گویند. (برهان) در گیلکی تریشه. (حاشیۀ برهان چ معین)، هلال واری که از خربزه و هندوانه جدا کنند. (ناظم الاطباء) : بگیرند تراشۀ کدو، تراشۀ خیار و شکوفۀ بید و برگ خبازی همه را بکوبند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، آلتی است آهنی که ازو سنگ را می تراشند. (غیاث اللغات)، قیاساً از این کلمه که مرکب از تراش مفرد امر حاضر تراشیدن و ’ه’ علامت اسم آلت است چون کلمه مناسب بر سر آن درآرند اسم آلت توان ساخت. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
مُرَکَّب اَز: تراش + َه، پسوند نسبت، تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد. (از برهان)، آنچه از تراشیدن چیزی بهم رسد چون تراشۀ چوب و تراشۀ قلم و تراشۀ خربزه و مانند آن. (آنندراج)، آنچه هنگام تراشیدن چوب و قلم ریزد. (فرهنگ رشیدی)، آنچه از تراشیدن چوب و جز آن فروریزد. (ناظم الاطباء)، تراش. (شرفنامۀ منیری)، آنچه هنگام تراشیدن قلم و چوب فروریزد. (انجمن آرا) : قَلامه، تراشه و چیدۀ ناخن. نُحاته، تراشه. (منتهی الارب)، حکیم الملک محمدحسن شهرت بدین معنی تراشیده بسته، چنانکه گوید: مه نو که بر آسمان جای اوست تراشیدۀ ناخن پای اوست و در این تأمل است، چه آنچه از ناخن گیرند آنرا تراشه خوانند و تراشیده صفت ناخن و سم و امثال آن واقع میشود، و حیدر در تعریف نعلبند: مه بدر تا دید از آن ماه رو تراشیده شد چون سم اسپ ازو. (از آنندراج)، کمتر تراشۀ قلم او عطارد است زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش. خاقانی. هر تراشه کز سر اقلام او انداخت تیغ سربهای تاجداران نسیبش یافتم. خاقانی. گفت هر دینی که درو بنفس غریزی تراشۀ قلم زر شود آن دین باطل نبود، ایمان آورد و قبیله ایمان آورند. (تذکره الاولیاء عطار)، گر ابن مقله دگرباره در جهان آید تراشۀ قلمت را بدیده برْباید. ؟ (از انجمن آرا)، چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود تراشۀ قلمت را به مقله بردارد. ؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ، هلال واری از خربزه و هندوانه را نیز گویند. (برهان) در گیلکی تریشه. (حاشیۀ برهان چ معین)، هلال واری که از خربزه و هندوانه جدا کنند. (ناظم الاطباء) : بگیرند تراشۀ کدو، تراشۀ خیار و شکوفۀ بید و برگ خبازی همه را بکوبند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، آلتی است آهنی که ازو سنگ را می تراشند. (غیاث اللغات)، قیاساً از این کلمه که مرکب از تراش مفرد امر حاضر تراشیدن و ’َه’ علامت اسم آلت است چون کلمه مناسب بر سر آن درآرند اسم آلت توان ساخت. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)