جدول جو
جدول جو

معنی ترادف - جستجوی لغت در جدول جو

ترادف
هم معنی بودن دو کلمه، مترادف بودن، ردیف هم شدن، پیاپی شدن، ردیف یکدیگر شدن در سواری
تصویری از ترادف
تصویر ترادف
فرهنگ فارسی عمید
ترادف
(اِمْ بِ)
یار یکدیگر و پی یکدیگر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعاون. (اقرب الموارد) (المنجد) ، مناکحت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تزویج هر یک از دو دوست زنی را از کسان خود بدیگری. (از اقرب الموارد) ، پیاپی شدن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تتابع. (اقرب الموارد) (المنجد) ، در پس یکدیگر نشستن. (آنندراج). در پس یکدیگر سوار شدن. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، یک چیز را دو اسم بودن، و این لغت مولده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح عبارت است از اتحاد در مفهوم، و گفته اند توالی الفاظ است که دلالت آنها مفرد بود، بر شی ٔ واحد به اعتبار واحد. (تعریفات جرجانی) ، به اصطلاح، آوردن دو لفظ مترادف در کلام و آن بقول رشیدالدین وطواط دو قسم است یکی هنر و دوم عیب، هنر آنست که میان مترادفین در استعمالات تفاوت مائی باشد. مثالش از شیخ شیراز:
دریاب دمی صحبت یاری که دگر بار
چون رفت نیاید بکمندآن دم و ساعت.
و از این قبیل است وعد و وعید که با وصف ترادف تخالف استعمال دارد و عیب آنست که میان هر دو مترادف فرقی نباشد چون حرص و آز و جام و ساغر، لیکن آنچه به تتبع معلوم شددر متأخرین بلکه در قدما هم استعمال چنین مترادفات عیب نیست. کمال اسماعیل گوید:
حرامزاده و عیار را نداری دوست
مکارم تو از آن ترک جام و ساغر کرد.
ظهوری گوید:
چمن چمن سمن از باغ و بوستان بدن
دهندجلوه و در تنگی قبا دزدند.
بدیعی سمرقندی که اشعار او را صاحب رشیدی بمثل آورده:
شکر خدا که نیست چو ارباب حرص و آز
گاهی هوای بیدر و گه فکر ساغرم.
(از مطلع السعدین) (از غیاث اللغات از آنندراج).
رجوع به مترادف شود
لغت نامه دهخدا
ترادف
پیاپی شدن
تصویری از ترادف
تصویر ترادف
فرهنگ لغت هوشیار
ترادف
((تَ دُ))
پشت سر هم قرار گرفتن، پیاپی شدن
تصویری از ترادف
تصویر ترادف
فرهنگ فارسی معین
ترادف
ترتب، تسلسل، تواتر، توالی، هم معنایی، پیاپی شدن، ردیف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترادف
تصویر مترادف
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دِ)
در پی دیگری سوار شونده. (غیاث) (آنندراج). کسی که پس دیگری سوار شود. (ناظم الاطباء)، پی در پی. (غیاث) (آنندراج). متوالی و پی در پی و قطع نشده از عقب دیگری. (ناظم الاطباء). پیاپی. پشت سرهم: و به سبب دوری آن (فاصله کبری) در طبع و خروج آن در کثرت حرکات متحرکات مترادف از اعتدال آن را کبری نام نهادند. (المعجم). و بر عقب آن اخبار مصائب جمعی از ملوک و اکابر عراق و خراسان در مدتی از هر طرف متواتر و مترادف شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 178)، شریک چیزی در اسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دو سه لفظ که در معنی شریک باشند چنانکه قلب و فؤاد و جنان که هر سه بمعنی دل است. (غیاث) (آنندراج). هم معنی و به این معنی... از لغات مولده است. (ناظم الاطباء). دو یا چند کلمه که برای معنی واحد وضع شده باشند، هر یکی مترادف دیگری یا دیگران است مثل هیمه. هیزم. یا مدامه و راح و جز اینها. مقابل متباین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اما قسم اول که الفاظ بسیار بر یک معنی دلالت کند، آن را اسماء مترادفه خوانند، مانند دلالت انسان و بشر بر مردم و میان مترادفه و متباینه اشتباه ممکن بود مثلاً لفظی باشد که دلالت کند بر معنیی و لفظ دیگر بر همان معنی با وصفی مقارن و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشند بلکه متباین باشند مانند ’سیف’ و ’حسام’ چه سیف شمشیر بود و حسام شمشیر بران... (اساس الاقتباس ص 9). دو یا چند لفظ مختلف که بر یک معنی دلالت کند، مانند دلالت انسان و بشر بر مردم. (اساس الاقتباس)، پیوسته شدۀ در مزاوجت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، (اصطلاح عروض) قافیه ای است که در آن دو ساکن جمع آیند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و آن قافیتی است که در آخر آن دو ساکن باشد چنانکه: دی بامداد عید که بر صدر روزگار. و در اشعار عجم این قافیت در یازده فعل افتد: مفعولان و فاعلان و فعلان و فعولان مفاعیل و فعول وفاع ومفاعیلان و فاعلییان و فعلییان و این قافیت را از بهر آن مترادف خواندند که سواکن (آن) بر پی یکدیگرندیکی ردف دیگری، و عدد قوافی اشعار عجم سی و یک است. (المعجم چ مدرس رضوی ص 205). و رجوع به ترادف شود
لغت نامه دهخدا
در پس دیگری سوار شونده پی در پی، متوالی و پی در پی و قطع نشده از عقب دیگری، دو کلمه هم معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
((مُ تَ دِ))
پی درپی، هم معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصادف
تصویر تصادف
برخورد، پیشامد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم هم معنی، هم معنا
متضاد: متضاد، هم آوا، هم نویسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
مرادفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
Synonymous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
synonyme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
synoniem
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
kifasiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
synonym
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
synonim
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
синоним
دیکشنری فارسی به روسی
مترادف
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
প্রতিশব্দ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
مترادف
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
คำพ้องความหมาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
同義の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
sinónimo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
同义的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
נִיָּרוֹת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
sinônimo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
eşanlamlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
sinonim
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
पर्यायवाची
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
sinonimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
синонім
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
동의어의
دیکشنری فارسی به کره ای