جدول جو
جدول جو

معنی تراجع - جستجوی لغت در جدول جو

تراجع
به عقب برگشتن، بازگشتن، برگشتن به جای خود، در کاری یا امری به یکدیگر مراجعه و گفتگو کردن
تصویری از تراجع
تصویر تراجع
فرهنگ فارسی عمید
تراجع
(اِمْ)
بهم بازگشتن. (زوزنی). با یکدیگر واپس آمدن. (دهار). بیکدیگر بازگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سپسایگی بازگشتن و از همدیگر بازستدن هر دو خلیط تا آنچه عامل گرفته است میان هر دو برابر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن و منقلب شدن و با یکدیگر رجوع کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خاصه در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی بتراجع نهاده است. (کلیله و دمنه). چون کار او در علو شأن و نفاذ فرمان و کمال اقبال و حصول آمال بغایت رسید روی در تراجع نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 72). و چون هنگام کار و تراجع روزگار آن طایفه آمد. (جهانگشای جوینی) ، رجعت کردن کواکب از حرکات اکثری خود که ازمغرب بسوی مشرق میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تراجع
باز پسی، بازگشت باز گرد (عقبگرد) باز پس آمدن پس افتادن باز گشتن بعقب بر گشتن، بیکدیگر مراجعه و گفتگو کردن در امری، بازگشت واگشت، جمع تراجعات. بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تراجع
((تَ جُ))
بازگشتن، در کاری به یکدیگر مراجعه کردن
تصویری از تراجع
تصویر تراجع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراجم
تصویر تراجم
ترجمه ها، شرح های احوال، جمع واژۀ ترجمان و ترجمان، جمع واژۀ ترجمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
مرجع ها، محل های بازگشت، جمع واژۀ مرجع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترافع
تصویر ترافع
با هم مرافعه پیش قاضی بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ بِ)
بهم چیزی برداشتن. (زوزنی) (آنندراج) (المنجد). بلند کردن چیزی را بواسطۀ اتفاق در جهد و کوشش دو نفر. (ناظم الاطباء) ، با هم عرض کردن چیزی را پیش حاکم. (آنندراج). رجوع مدعی و مدعی علیه به قاضی مرضی ّالطرفین. (از ناظم الاطباء). قصه برداشتن خصمین بداور. (المنجد). ترافعا الی الحاکم، تحاکما. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
برجستن گنجشک نر بر ماده، یقال: تراصعت العصافیر، اذا تسافدت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برجستن گنجشک نر بر ماده. (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
با هم مراد داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
جمع واژۀ ترجمان و ترجمان و ترجمه. (از منتهی الارب). ج ترجمان که به ترکی قبلماچی باشد. (آنندراج). جمع واژۀ ترجمان و ترجمان و ترجمه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر سنگ انداختن. (زوزنی). سنگ اندازی کردن با هم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : تراجموا بالحجاره، سنگ اندازی کردند با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
خصومت کردن با هم در شعر خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تناشد رجز بین یکدیگر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
همدیگر پهلو بر زمین نهادن و بر پهلو خفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تغافل از امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم بیباکی نمودن و فحش گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تماجن. (اقرب الموارد). رجوع به تماجن و تمازح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
زن که به موت شوی به خانه پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اقرب الموارد بدین معنی ’راجع’ و در متن اللغه راجع و مرجع آمده است، رجوع کننده. مراجعه کننده. ج، مراجعین، مراجعان. کسی که از پی کاری آمده است، مراجعت کننده. بازگردنده. ج، مراجعین، مراجعان
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مرجع. (منتهی الارب). رجوع به مرجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
سپس پایگی بازگردنده. (آنندراج). بازگشته و برگردنده. (ناظم الاطباء) : آن فر و اقبال اپرویز و پارسیان نقصان گرفت و متراجع گشت. (فارسنامۀ ابن بلخی چ کمبریج ص 104). و رجوع به تراجع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راجع
تصویر راجع
باز گردنده، برگشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراع
تصویر تراع
دربان، تندابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
جمع مرجع، محلهای رجوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجز
تصویر تراجز
خود ستایی در پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
جمع ترجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجی
تصویر تراجی
هم آرزویی
فرهنگ لغت هوشیار
همداد خواهی با هم نزد داور رفتن با هم بداور شدنبا هم مرافعه پیش قاضی بردن،جمع ترافعات. با هم مرافعه پیش قاضی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
((مُ جِ))
در تداول فارسی به معنای مراجعه کننده، رجوع کننده، جمع مراجعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
((تَ جُ))
به هم دشنام دادن، به یکدیگر سنگ انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
((تَ جِ))
جمع ترجمه، گزارش ها، شرح حال ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترافع
تصویر ترافع
((تَ فُ))
با هم به پیش قاضی رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
((مَ جِ))
جمع مرجع
مراجع تقلید: مجتهدانی که مردم از آنان در احکام شرعی تقلید کنند
مراجع قانون: منابعی که قوانین از آن ها اقتباس و استنباط شده است
مراجع قانونی: مؤسسات و اداراتی که بر طبق قانون برای مراجعه افراد به منظور تنظیم روابط افراد با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
بازیابه ها، بن مایه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
ترجمان ها، ترجمه ها، بیوگرافی ها، زندگی نامه ها، شرح حال ها، به هم دشنام دادن، (به یکدیگر) سنگ انداختن، سنگ پراکنی ها، دشنام دهی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرجع ها، منبع ها، ماخذ، ماخذها، آیت اله ها، حضرات عظام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی