زراندود کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (غیاث اللغات) : تذهیب و تزویق آن بجایی رسانید که صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 421)
زراندود کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (غیاث اللغات) : تذهیب و تزویق آن بجایی رسانید که صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 421)
تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن شمشیر و مانند آن. (اقرب الموارد). تیز کردن شمشیر. (المنجد). تیز کردن سنان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زهر دادن شمشیر و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برداشته داشتن زن بچه را تا قضای حاجت کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن شمشیر و مانند آن. (اقرب الموارد). تیز کردن شمشیر. (المنجد). تیز کردن سنان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زهر دادن شمشیر و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برداشته داشتن زن بچه را تا قضای حاجت کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نیک بریان ناکردن بریانی. (تاج المصادر بیهقی). بر سنگ تفسان بریان کردن گوشت را یا نیم پخته کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان و نیزه را آتش دادن. (تاج المصادر بیهقی). درآتش داشتن کمان و نیزه و مانند آن را وقت راست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به آتش داشتن کمان را برای راست کردن آن. (از اقرب الموارد)
نیک بریان ناکردن بریانی. (تاج المصادر بیهقی). بر سنگ تفسان بریان کردن گوشت را یا نیم پخته کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان و نیزه را آتش دادن. (تاج المصادر بیهقی). درآتش داشتن کمان و نیزه و مانند آن را وقت راست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به آتش داشتن کمان را برای راست کردن آن. (از اقرب الموارد)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بد حال شدن ناقه از رفتن بعد از آن بحال آمدن آن از خوردن علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بد حال شدن ناقه از رفتن بعد از آن بحال آمدن آن از خوردن علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دنبال ساختن. (تاج المصادر بیهقی). دنبال کردن. (زوزنی). دنباله دار کردن. (زوزنی). دنباله دار کردن عمامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دنباله پیدا کردن چیزی را. (غیاث اللغات) (آنندراج). رها کردن یک سر عمامه و مانند دم ساختن آنرا. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، دم فروبردن ملخ در زمین برای تخم گذاری. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، بیرون نهادن سوسمار دم خود را درحالی که سر آن در داخل شکاف سنگ باشد. (از المنجد) ، دم سوسمار گرفتن. (المنجد) ، پختگی پدید آمدن در خرما از جهت دنبال. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). پدید آمدن پختگی خرمااز سوی دنبال. (زوزنی). رطب شدن گرفتن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد شعرا آنست که در لفظی حرفی زیاده کنند تا وزن شعر درست گردد، چون حرف واو در لفظ ’سخن’ درین شعر: بودنی بود می بیار کنون رطل پر کن بگو به پیش سخون. و این از قبیل الف اشباع است که در آخر بعضی کلمات زیاده کنند، چون لفظ ’کاخا’ در این بیت: بسا کاخا که محمودش بنا کرد که از رفعت همین نامه مرا کرد کذا فی مجمعالصنایع. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ، قرار دادن چیزی را دنبال چیز دیگر بخاطر مناسبتی که بین آن دو جزء است بی احتیاج بیکی از دو طرف. (تعریفات جرجانی)
دنبال ساختن. (تاج المصادر بیهقی). دنبال کردن. (زوزنی). دنباله دار کردن. (زوزنی). دنباله دار کردن عمامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دنباله پیدا کردن چیزی را. (غیاث اللغات) (آنندراج). رها کردن یک سر عمامه و مانند دم ساختن آنرا. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، دُم فروبردن ملخ در زمین برای تخم گذاری. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، بیرون نهادن سوسمار دم خود را درحالی که سر آن در داخل شکاف سنگ باشد. (از المنجد) ، دم سوسمار گرفتن. (المنجد) ، پختگی پدید آمدن در خرما از جهت دنبال. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). پدید آمدن پختگی خرمااز سوی دنبال. (زوزنی). رطب شدن گرفتن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد شعرا آنست که در لفظی حرفی زیاده کنند تا وزن شعر درست گردد، چون حرف واو در لفظ ’سخن’ درین شعر: بودنی بود می بیار کنون رطل پر کن بگو به پیش سخون. و این از قبیل الف اشباع است که در آخر بعضی کلمات زیاده کنند، چون لفظ ’کاخا’ در این بیت: بسا کاخا که محمودش بنا کرد که از رفعت همین نامه مرا کرد کذا فی مجمعالصنایع. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ، قرار دادن چیزی را دنبال چیز دیگر بخاطر مناسبتی که بین آن دو جزء است بی احتیاج بیکی از دو طرف. (تعریفات جرجانی)
مولانا تذهیبی، از اصفهان است. شخصی است درویش نهاد و مصاحب و شوخ طبع در کار تذهیب و جدول کشی و افشان و کاغذ الوان و ابری سازی مهارت دارد. موقعی که حقیر به اصفهان رفتم بمناسبت همکاری ملاقات واقع شد. در مدت چند روز که آنجا بودم یک ساعت از احوال من غفلت نکرد و مساعدت از من دریغ نداشت، در واقع مصاحب خوبی است. این رباعی از اوست: ای آتش عشق در دل افروختگان وی خرمن عافیت ز غم سوختگان دانید که همت ز کیان باید خواست از بسته لبان و از نظردوختگان. (از تذکرۀ مجمعالخواص ص 240)
مولانا تذهیبی، از اصفهان است. شخصی است درویش نهاد و مصاحب و شوخ طبع در کار تذهیب و جدول کشی و افشان و کاغذ الوان و ابری سازی مهارت دارد. موقعی که حقیر به اصفهان رفتم بمناسبت همکاری ملاقات واقع شد. در مدت چند روز که آنجا بودم یک ساعت از احوال من غفلت نکرد و مساعدت از من دریغ نداشت، در واقع مصاحب خوبی است. این رباعی از اوست: ای آتش عشق در دل افروختگان وی خرمن عافیت ز غم سوختگان دانید که همت ز کیان باید خواست از بسته لبان و از نظردوختگان. (از تذکرۀ مجمعالخواص ص 240)