جدول جو
جدول جو

معنی تذامم - جستجوی لغت در جدول جو

تذامم
(اِ)
همدیگر را نکوهیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تذامم
همدیگر را نکوهیدن
تصویری از تذامم
تصویر تذامم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصامم
تصویر تصامم
خود را به کری زدن، خود را کر وانمود کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
همدیگر را نکوهنده. (آنندراج). یکدیگر را نکوهش کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذامم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را برانگیختن برجنگ و برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یکدیگر را برانگیختن بر قتال. (از المنجد) ، تلاوم. (المنجد). رجوع به تذمر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
همدیگر را بوییدن، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تشام و تشمیم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خویشتن را کر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تصام فلان عن الحدیث، اری من نفسه انه اصم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و عبداﷲ بن عزیز راه تغافل و تصامم از آن معاذیر و اعراض از مضمون آن طوامیر پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 89). و از دعوت مرگ تغافل و تصامم میسازیم تا کمند قضا در گردن افتد و بند اجل محکم گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 180). محمد امین حماد را گفت شنیدی تصامم نمود. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
تضام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فا هم آمدن. (مجمل اللغه) (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تضام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ننگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی). عیب کردن و ننگ داشتن از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). استنکاف و استحیا از کسی. (اقرب الموارد) (المنجد) : تذمم الرجل، استنکف. لو لم اترک الکذب تأثماً ترکته تذمماً، ای مجانبه للذم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشامم
تصویر تشامم
همدیگر را بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصامم
تصویر تصامم
خود را به کری زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذمم
تصویر تذمم
ننگ داشتن، آکیدن آک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصامم
تصویر تصامم
((تَ مُ))
خود را به کری زدن، تظاهر به ناشنوایی کردن
فرهنگ فارسی معین