جدول جو
جدول جو

معنی تصامم

تصامم((تَ مُ))
خود را به کری زدن، تظاهر به ناشنوایی کردن
تصویری از تصامم
تصویر تصامم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تصامم

تصامم

تصامم
خویشتن را کر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تصام فلان عن الحدیث، اری من نفسه انه اصم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و عبداﷲ بن عزیز راه تغافل و تصامم از آن معاذیر و اعراض از مضمون آن طوامیر پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 89). و از دعوت مرگ تغافل و تصامم میسازیم تا کمند قضا در گردن افتد و بند اجل محکم گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 180). محمد امین حماد را گفت شنیدی تصامم نمود. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا

تصادم

تصادم
به هم زده شدن، به هم کوفته شدن، سخت به هم خوردن دو چیز، کوفته شدن دو جسم به یکدیگر
تصادم
فرهنگ فارسی عمید