جدول جو
جدول جو

معنی تدییم - جستجوی لغت در جدول جو

تدییم
(اِ)
پیوسته شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته کردن عطا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
چرب کردن. (زوزنی). چرب دادن. (مجمل اللغه). بروغن تر کردن، تر گردانیدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سیاه کردن کومان زنخ بچه را تا چشم زخم به وی نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه کردن. (اقرب الموارد) (المنجد) : دسموا نونه الصبی. (اقرب الموارد) ، چرب شدن. (مجمل اللغه). چربش دادن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندازه کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست خودرا بر سر یا جامه کسی زده کشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن سر یا جامۀ کسی را برای کشتن وی. (از اقرب الموارد) ، درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآوردن چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، سر خود در خشکنای فلان زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سر خود را در وسط حنجرۀ کسی زدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طلا کردن دمام را بر چشم خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دمم العین الوجیعه، دمها. (متن اللغه). طلا کردن ظاهر چشم را به دمام. (اقرب الموارد). مالیدن ظاهر چشم را بچیزهای مالیدنی مثل دممه، از باب تفعیل. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مِ)
از ’دم و’، خون آلوده گردانیدن کسی را، آسان کردن برای کسی راه را، دادن کسی را راهی، ساختن برای کسی راه را، نزدیک گردانیدن راه را برای کسی، یا عام است. حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن مر کسی را، ظاهر شدن برای کسی و بلاعوض دادن کسی را از مال خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فرومایگی، آواز کمان. آواز طشت، مانندترنیم به راء مهمله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، دوررفتن و دور دویدن سگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت گریختن سگ. (آنندراج) ، استادن آفتاب در میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد برآمدن آفتاب در آسمان. (از آنندراج). گردیدن آفتاب در میانۀ آسمان. (اقرب الموارد) (المنجد) : الشمس حیری ̍ لها فی الجو تدویم. (اقرب الموارد) ، دور زدن حدقۀ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نیک برآمدن مرغ در هوا یا پریدن و هر دو بال را حرکت ندادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد برآمدن مرغ در هوا وپریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک برآمدن و چرخ زدن مرغ در هوا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بازی کردن به دوامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گرد برگشتن و همیشه بودن بر جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیچیدن عمامه در سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (ذیل اقرب الموارد) ، بسیار کردن در شوربا چربش گوشت را تا آنکه بگردد چربش بالای شوربا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تر کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، زعفران در آب سودن. (تاج المصادر بیهقی) (المنجد) (اقرب الموارد). سودن زعفران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جوش دیگ به آب بنشاندن. (تاج المصادر بیهقی). فرونشانیدن جوشش دیگ به آب سرد یا شکستن جوشش دیگ را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج). و گفته اند نشاندن جوشش دیگ را بچیزی. (اقرب الموارد) ، ساکن گردانیدن. (آنندراج) ، مست کردن می و سر برگشتن از مستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسرگیجه درآوردن شراب مرد را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، زبان بر گرد دهن برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبان گرد دهن گرداندن شتر تا آب دهن آن خشک نشود. (اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سیاه کردن آتش دیگ را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی). رام و نرم گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، مجرب ساختن روزگار کسی را. (المنجد) ، دیوث گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ م مِ)
خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المنجد). تذلیل. لغتی است در ’دوخ’، و اصمعی گوید:دیّخه ، دیّثه ، ای ذلّله . (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، چیره شدن در بلاد و دست یافتن بر اهل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
گرم افتادن در طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کسی را وا دین او گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). بر دین خود گذاشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد) ، مالک شدن امر کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مالک کردن کسی را چیزی را. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برابر و هموار گردیدن ناخنها بعد بریدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
داخل شدن در خیمه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نصب کردن خیمه و اقامت در آن. (از المنجد). نصب کردن خیام را نیز گفته اند. (اقرب الموارد) ، مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). مقیم گردیدن در جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پیوسته مقیم شدن گاو در آغل. (اقرب الموارد) (المنجد) ، چون خیمه شدن تاک. (المنجد) ، چون خیمه کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی). چیزی را چون خیمه کردن. (آنندراج) ، پوشیدن آنرا به چیزی و چون خیمه کردن تا بوی خوش گیرد. (منتهی الارب). پوشانیدن آنرا به چیزی تادر آن اقامت کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پوشانیدن عطر را با پوشش تا اینکه بوی خوش آن بماند
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
ناحیه ای به یمامه. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بعشق بنده کردن. (تاج المصادر بیهقی). بندۀ خود کردن عشق کسی را و رام و منقاد گردانیدن او را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) بعشق بنده گردانیدن و رام و منقاد نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
ابرناک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ابر آوردن آسمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ابرناک شدن آسمان و پوشانیدن ابر آسمان را. (از اقرب الموارد) ، همچون ابر آمدن شب. یقال: غیم اللیل اذا جاء کالغیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جیم نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
مکان کردن جایی. (تاج المصادر بیهقی). مقیم بودن به جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پیوسته شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) ، تیره بودن و مقیم بودن ابر بی باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته بودن ابر و از جای نرفتن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، افزون شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترییم
تصویر ترییم
مقیم بودن به جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتییم
تصویر تتییم
به عشق بنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاییم
تصویر تاییم
بیوه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدسیم
تصویر تدسیم
تر کرد ن با روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدنیم
تصویر تدنیم
فرومایگی، آواز کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدویم
تصویر تدویم
سرگیجگی از می، پایش بخشیدن (پایش دوام)، تر کردن گرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدییث
تصویر تدییث
رام کردن و نرم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدیین
تصویر تدیین
مالک کردن کسی را، چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخییم
تصویر تخییم
تاژ نشینی
فرهنگ لغت هوشیار