جدول جو
جدول جو

معنی تدی - جستجوی لغت در جدول جو

تدی
سینه، لقب یهودای حواریست (انجیل مرقس 3:18). در بعضی از نسخه های قدیمی متی تدیوس و یکی لباوس و دیگری ’لبیوس که اسم دیگرش تدیوس است’ می نویسد. لوقا در هر دو نسب نامه اش او را یهودا خطاب میکند. (انجیل لوقا 6:16 کتاب اعمال رسولان 1:13). رجوع به یهودا شود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تدی
پرز حصیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقی
تصویر تقی
(پسرانه)
پرهیزکار، لقب امام جواد (ع)، نام صدر اعظم ناصرالدین شاه مشهور به امیرکبیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنی
تصویر تنی
(دخترانه)
در گویش مازندران شکوفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تدین
تصویر تدین
دین داشتن، دین دار شدن، متدین شدن، دین داری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
کسی را وا دین او گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). بر دین خود گذاشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد) ، مالک شدن امر کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مالک کردن کسی را چیزی را. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ نَ)
قریه ای از قرای نسف. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ نی ی)
منسوب است به تدیانه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی). رام و نرم گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، مجرب ساختن روزگار کسی را. (المنجد) ، دیوث گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
گرم افتادن در طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته کردن عطا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ م مِ)
خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المنجد). تذلیل. لغتی است در ’دوخ’، و اصمعی گوید:دیّخه ، دیّثه ، ای ذلّله . (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، چیره شدن در بلاد و دست یافتن بر اهل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زن جلبی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
سرای گرفتن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀخطی کتاب خانه سازمان، ورق 261 ب) (متن اللغه) : تدیر البقعه، خانه گرفت آنرا. (اقرب الموارد) : و معاویه (الاصفر) اول من تدیر کوفن و هی قصبه بین نسا و ابیورد. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 342)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پسر حشم است از قبیلۀ جذام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیندار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (المنجد). دین دار شدن و راستکار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دین داری ودرستکاری. (ناظم الاطباء) ، وام خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُیِ)
نوعی مرغ در جزایر آنتیل که با چنگال از درخت بالا رود
لغت نامه دهخدا
پستانداری از راسته جوندگان که خاص نواحی گرم و معتدل آسیا و افریفا و اروپاست. این جانور نسبتا قوی و جثه اش تقریبا باندازه روباه و دارای تیرهای نوک تیز و بالنسبه طویلی است که سطح پشت وی را فرا گرفته خار پشت تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدی
تصویر تحدی
غلبه جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدری
تصویر تدری
فریفتن، فریب دادن شکار را
فرهنگ لغت هوشیار
در آویختن فرو هشته شدن فروتنی فرو آویختن در آویختن فرو هشته شدن، نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرودش پستیدن، نزدیک شدن -1 نزدیک آمدن، پایین آمدن پست شدن، نزدیکی، پستی، جمع تدنیات. پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تری
تصویر تری
رطوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردی
تصویر تردی
چو خاپوشی (چوخا ردا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدیث
تصویر تدیث
پژوندیدن پژوند شدن (پژوند دیوث)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدی
تصویر بدی
شر، سوء سیئه، ضدنیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدیین
تصویر تدیین
مالک کردن کسی را، چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدین
تصویر تدین
دین داشتن، متدین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجی
تصویر تدجی
شبتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعدی
تصویر تعدی
ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدییث
تصویر تدییث
رام کردن و نرم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدحی
تصویر تدحی
وارفتن بهر طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدین
تصویر تدین
((تَ دَ یُّ))
دین داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهی
تصویر تهی
خالی
فرهنگ واژه فارسی سره
پارسایی، تقدس، تقوا، تورع، خداترسی، دیانت، دین باوری، دینداری، دین ورزی، دیندار بودن، متدین بودن
متضاد: ناپارسایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد