جدول جو
جدول جو

معنی تدوح - جستجوی لغت در جدول جو

تدوح(اِ م مِ)
نفخ آوردن و فروافتادن شکم از چاقی یا مرض. (از اقرب الموارد). انتفاخ و تدلی بطن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدوح
تصویر بدوح
در باور قدما، فرشتۀ موکل بر نامه ها و مراسلات. سابقاً بالای نامه ها می نوشتند «یا بدوح»
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
متغیرشدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، سطبر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی اندیشه بکاری درشدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَصْ صُ)
کلان شدن شکم و فروهشته شدن آن، بزرگ گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دوحه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به دوحه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جانوری باشد سرخ رنگ که بیشتر در حمامها پیدا شود. (فرهنگ جهانگیری). کرم سرخ رنگ که بیشتر در حمامها باشد. (فرهنگ رشیدی). جانوری است سرخ رنگ و پردار که اغلب در حمامهامیباشد و آنرا بعربی ابن وردان گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). سوسک قرمز که بیشتر در حمامها پیدا شود. (فرهنگ نظام). جانوری که در حمامها متکون شود، و تاتونیز گویند. (ناظم الاطباء) ، نام مرغی است صحرایی شبیه بخروس در نهایت خوشرویی و خوشرفتاری. (برهان). تذرو. (ناظم الاطباء). رجوع به تذرو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آماده و مهیا شدن: تاح له الشی ٔ، آماده و مهیا شد برای او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وِ)
پراکنده نمایندۀ شتران و مال. (آنندراج). مسرف. متلف. مبذر. (ناظم الاطباء) : دوح ماله، فرقه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نعت فاعلی است از تدویح. رجوع به تدویح شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کدح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کدح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ تُ)
ریمناک گردیدن زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درخت آل، این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانۀ دریای مازندران میروید، آنرا در کجور و کلارستاق آل، در گیلان سیاه آل، سال و سل، در رامسر سهال، در طوالش چوه و در منجیل و درفک سیالف میخوانند، (جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 259 - 260)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
شبانگاه رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شبانگاه آمدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شبانگاه سیر کردن یا کاری کردن و راحت یافتن. (آنندراج) ، بوی چیزی گرفتن آب از جهت قرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب بوی چیزی فراگرفتن، برگ بیاوردن درخت در خریف و دراز شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی). دوباره برگ درآوردن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره برگ باز کردن درخت بعد از ادبار تابستان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به مروحه باد زدن. (تاج المصادر بیهقی). به مروحه باد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکافته شدن موی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن و پراکنده گردیدن موی. (از اقرب الموارد). کفیدگی و پراکندگی موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خشک شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خشک شدن تره از سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مدوربودن چیزی. (اقرب الموارد). مدور بودن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انتظار نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انتظار کشیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استغنای تام و کامل یافتن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد). غنای تام و کامل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تدون الرجل، استغنی استغناء تاماً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
پراکنده نمودن شتران خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن مال خود را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نفخ آوردن شکم و فروافتادن آن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَوْ وِ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
جنبیدن چیز فروهشتۀ آویزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحرک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
سرگشته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سرگردان گردیدن در جهان و اینجا و آنجا انداختن خود را و آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فروافتادن در چاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن و دریدن. (از منتهی الارب) : بدح الحبل، برید آن ریسمان را. (ناظم الاطباء) ، تختۀ میان سوراخ مدوری که بر سر دیرک خیمه گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادریسۀ خیمه. (انجمن آرا). و رجوع به بادریسه شود
لغت نامه دهخدا
(بُدْ دو)
نام ملک حافظ نامه ها. (یادداشت مؤلف). نام جن و بقولی فرشته ای که اعمال خارق العاده بدو نسبت دهند و در علوم مکنونه نام او را با حرف یا با اعداد نگارندو خواصی برای آن قایل اند از جمله برآنند که چون نام او را بر پشت نامه و پاکت نویسند زود به مقصد رسد. (فرهنگ فارسی معین ج 5). چهار شکل است که بطور رمز نشان دهنده نوعی طلسم است. و اعتقاداتی از این قبیل درباره آن رایج است: مسافری که این کلمه را همراه داشته باشد می تواند شب و روز بی خستگی سفر کند. زن آبستنی که نگران سقط جنین باشد اگر آن را همراه داشته باشد فرزندش را سلامت بدنیا می آورد. نامه ای که این کلمه بر آن درج شود به مقصد می رسد. این کلمه برای ایجاد عشق نیز بکار می رود. بدوح معرف اعداد زوجی است که عبارتند از 2468 یا 8642. (از دزی ج 1 ص 59). 2، 4، 6، 8 بترتیب با ’ب، د، و، ح’ از حروف جمل برابرند. صاحب آنندراج آرد: در فرهنگی نوشته که بدوح نام ولی کاملی است که از این جهان فانی درگذشته، مردم این نام رابخط زر بالای تیغ و خنجر و مانند آن تیمناء می نویسندو اکثر این نام را بجای تعویذ و عزیمت بکار برند
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَوْ وِ حَ)
تأنیث متدوح. پرشاخ. شاخناک. شاخ آور. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) : جالینوس فی کتاب المیامیر، تکون فی منبتها متدوحه علی قدرالقامه تمیل علی الارض میلا کثیراً... (مفردات ابن البیطار، جزء ثالث ص 136)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدوح
تصویر قدوح
مگس، چاه لب پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوح
تصویر تطوح
سر گردانی، جهانگردی، بیجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدور
تصویر تدور
مدور بودن بودن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدوم
تصویر تدوم
انتظار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوح
تصویر دوح
خیمه مویین: ویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدون
تصویر تدون
سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدوه
تصویر تدوه
ستبر گشتن، دگر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروح
تصویر تروح
شبانگاه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوح
تصویر بدوح
بریدن ودریدن، شکافتن یا به معنی فضا یا سرزمین وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروح
تصویر تروح
((تَ رَ وُّ))
آسایش جستن، باد زدن
فرهنگ فارسی معین