جدول جو
جدول جو

معنی تدمریه - جستجوی لغت در جدول جو

تدمریه
(تَ مُ ری یَ)
اذن تدمریه، گوش خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ربنجنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ)
ابوالقاسم طیب بن هارون بن عبدالرحمن التدمیری الکتانی. بسال 328 هجری قمری در اندلس درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ری یَ)
فرقه ای از معتزله اتباع معمر بن عبادالسلمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اینان معتقدندحق تعالی جز اجسام چیزی نیافریده و اعراض مخلوق اجسامند یا طبعاً مانند آتش برای سوزاندن و آفتاب برای گرمی و یا اختیاراً مانند حیوان برای رنگها و عجب آنکه حدوث اجسام و فنای آن به عقیدۀ معمر از جانب اجسام است و در این صورت چگونه می گوید که آن افعال از اجسام می باشد و می گویند خداوند را به صفت قدیم نمی توان ستود چه قدیم دلالت کند بر تقدم زمانی و حق جل شأنه زمانی نیست. و خداوند به خود دانا نیست و الا اتحادعالم و معلوم لازم آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). فرقه ای از معتزله اند که گویند خدای متعالی غیر از اجسام چیزی نیافریده است و اعراض از اجسام به وجود آمده اند و حدوث اجسام و فنای آنها اعراضند. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). و رجوع به الملل و النحل شهرستانی ج 1 ص 83 و 84 و ترجمه الفرق بین الفرق بغدادی ص 154-158 و خاندان نوبختی ص 264 و معمر بن عباد سلمی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ دَ / دِ)
بقدر صدمرد. به اندازۀ صد مرد:
اگر زاید بود صدمرده کوشد
که تو بیرون کنی تا او بپوشد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قریه ای است از خاک بابل در نزدیکی حلۀ بنی مزید و ابوالفتح بن جیاء کاتب از آن قریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
شهری است در اندلس و اکنون در دست فرنگان است. (از معجم البلدان). و رجوع به اسپانی و اسپانیا و قلمرانه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ ری یَ)
ستم. (منتهی الارب) (آنندراج). الظلم، ’فیه غشمریه’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری راین و 15هزارگزی باختر راه شوسۀ بم به کرمان. 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام سال یازدهم بعثت رسول صلوات الله علیه از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه. (مؤلف). سنۀ سامریه، نام سال یازدهم از نزول قرآن بمکه. در این سال سورۀ طه، مریم، کهف و اسری نازل شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام فرقه ای از یهود سامری. (مفاتیح). گروهی اند از یهود که در بیت المقدس و قرایای آن ساکن می باشند و ایشان بعد از موسی به نبوت هارون و یوشعبن لون قائلند و نبوت دیگران را که بعد از ایشان بودند منکرند مگر یک پیغمبر که جایز دانسته اندکه ظاهر شود. در مال ایشان شخصی ظاهر شده بود القان نام او دعوی کرد که آن پیغمبر منم و قبیلۀ ایشان کوهی است که عظیم و غریم خوانند و گویند که آن کوه طور است و لغت ایشان غیر از لغت سایر یهود است و آن بزبان عبری نزدیک است و زعم ایشان آن است که توریه بزبان ایشان بود، یا سریانی. نقل کرده اند که اتفاق یهودبر آن است که چون حق تعالی از آفریدن آسمان و زمین فارغ شد بر عرش بخفت و یک پای خود را بر پای دیگر نهاد و بیاسود تعالی الله علواً کبیرا. (نفائس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تُ دُیْ یَ)
پیش رفتگی. اسم است تقدم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : مشی فلان الیقدمیه و التقدمیه و القدمیه، اذا تقدم فی المکارم و معالی الامور و التقدیر مشی المشیه المنسوبه الی قول الناس یقدم و تقدم. (الاساس از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اریه (اخیه) ساختن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، الفت افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ثابت گردانیدن و استوار ساختن چیزی را، برافروختن و بسیار مشتعل ساختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش بلند کردن. (زوزنی) ، آتشدان ساختن برای آتش، پنهان کردن حقیقت چیزی و ظاهر کردن غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یِ)
یکی از شش فرقۀ مذهب مرجئه. (از بیان الادیان از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به ابومعاذ تومنی از مردم تومن که گویا قریه ای است از قرای مصر. رجوع به معجم البلدان و الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ ری یَ)
مؤنث تستری (منسوب به تستر) رجوع به دزی ذیل قوامیس عرب شود. (از معجم البلدان). شوشتری. تستری: انه کان یتجر فی الثیاب التستریه. (معجم البلدان ج 2 ص 389) ، نام گیاهی که آنرا بعربی ظفره نیز گویند. در نسخه ای از ابن بیطار ذیل ظفره آمده: و تسمی التستریهلانها کثیراً ما توجد ببلاد تستر. (دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
منسوبست به تدمیر که از بلاد اندلس می باشد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
منسوباً، نام اسب بنی ثعلبه بن سعد است. (منتهی الارب). اسبی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زیاده کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، دگرگون و ناشناخت ساختن خود را برای کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناشناخت ساختن خود را برای کسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خون آلود کردن کسی را. (شرح قاموس) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن خون از زخم. (از اقرب الموارد). خارج کردن خون از کسی بضربه. (از متن اللغه) ، آسان گردانیدن ازبرای کسی راهی. (شرح قاموس). آسان کردن راه را برای کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، راه دادن کسی را. (از ناظم الاطباء). راه قرار دادن برای کسی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک گردانیدن برای کسی. ظاهر شدن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس) (از ناظم الاطباء) ، بلاعوض کسی را از مال خود دادن. (ناظم الاطباء) ، فربه ساختن شبان ماشیه را بچرا. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تُ یِ)
دهی از دهستان گوده، در بخش بستک شهرستان لار است که در چهل هزارگزی شمال خاوری بستک و 26هزارگزی خاور شوسۀ لار به بستک قرار دارد. جلگه ای گرمسیر است و 826 تن سکنه دارد. آب آن از چشمۀ شور و چاه و باران است و محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
منسوبست به تدمر که شهریست در طرف بری شام. (انساب سمعانی). رجوع به تدمر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ ری ی)
مرد ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لئیم. (المنجد) (اقرب الموارد) ، یربوع تدمری، کلاکموش خرد و کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ما بالدّار تدمری، و یضم، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). و گویند مر زن حسناء را: مارأیت تدمریاً احسن منها،یعنی ندیدم کسی را نیکوتر از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سگ تدمری، از سگها، سگی که نه سلوقی (شکاری) باشد و نه کدری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
سوداء. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). یقال: عقاب خداریه،ناقه خداریه. (از معجم الوسیط) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ یَ)
شهری بر ساحل بحرالروم (مدیترانه) به جنوب شرقی اسپانیا. (نخبهالدهر دمشقی). در اعلام المنجد آمده: المریّه، بندری است در اسپانیا بر ساحل مدیترانه، و مرکز اقلیم المریه است و 50000 تن سکنه دارد. در قدیم از شهرهای غرناطه بود و در زمان عبدالرحمن اول (1355- 1381م.) اهمیت شایانی پیدا کرد و فردینان پنجم ارغونی (1489 میلادی) آنجا را بتصرف آورد. و رجوع به نفح الطیب و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 97 و نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو ری یَ)
تنوری. طعام یتخذ فی التنور. (بحرالجواهر). رجوع به تنوری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ ترّهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ترهه و ترهات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غشمریه
تصویر غشمریه
ستم بیداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمری
تصویر تدمری
لئیم، مرد ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امریه
تصویر امریه
دستور کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمیع
تصویر تدمیع
روان کردن اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمیس
تصویر تدمیس
در خاک نهفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمیر
تصویر تدمیر
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمیح
تصویر تدمیح
سر فرود آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدسیه
تصویر تدسیه
تباه کردن پنهان کردن و بینام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریق
تصویر تدریق
نرم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امریه
تصویر امریه
فرمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره