جدول جو
جدول جو

معنی تدشن - جستجوی لغت در جدول جو

تدشن(اِ تِ)
گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (المنجد). گرفتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدین
تصویر تدین
دین داشتن، دین دار شدن، متدین شدن، دین داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشن
تصویر تشن
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خویش چرب کردن بروغن. (تاج المصادر بیهقی). بروغن خویشتن چرب کردن. (زوزنی). چرب شدن و طلا کردن روغن بر خود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). روغن بر خود مالیدن. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بخشیدن چیزی را. (از منتهی الارب). اعطا کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دستلاف، که سودای اول اصناف باشد. (برهان) (آنندراج). معرب آن داشن است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شَ)
جاکشو است و آن دانه باشد نرم و سیاه و لغزنده از عدس بزرگتر که در داروهای چشم بکار برند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ شَ)
شهری در سیلزی که در سال 1779 میلادی در این شهر قرارداد صلحی بین فردریک دوم پادشاه پروس و ماری ترز ملکۀ اتریش منعقد گردید و جنگ بر سر باویر خاتمه یافت. این شهر در سال 1920 میلادی به دو قسمت تقسیم شد. قسمتی با 34900 تن سکنه به چکسلواکی وقسمت دیگر با 20000 تن سکنه به لهستان واگذار شد
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ خوَرْ / خُرْ دَ)
تنیدن:
وسواس بدسگال تو گشته کفن بر او
چون تار کرم پیله که بر خود ز خود تده.
نزاری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
لقب عام ملوک شاش (چاچ). (آثار الباقیه).... شمارۀ این خانواده های محلی در ماوراءالنهر که پس از تجزیۀ دولت ساسانی رایت استقلال افراشته اند به شمارۀ نواحی مهم بوده است و هر خاندانی لقبی و عنوان سلطنتی داشته که تمام افراد آن خاندان بدان مشهوربوده اند چنانکه... پادشاهان شاش یا چاچ ’تدن’... نامیده می شدند. (رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 176)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم شدن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان گرگان است که 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107 و 126 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درشت گردیدن و سخت شدن خشونت کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شدت یافتن خشونت کسی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زیستن به زندگانی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پوشیدن لباس درشت غیراملس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لباس خشن پوشیدن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخن درشت گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پرسرگین شدن آب و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پرسرگین شدن زمین و آب و جز آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استغنای تام و کامل یافتن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد). غنای تام و کامل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تدون الرجل، استغنی استغناء تاماً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیندار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (المنجد). دین دار شدن و راستکار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دین داری ودرستکاری. (ناظم الاطباء) ، وام خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استتار و تواری. (المنجد) (اقرب الموارد) ، شتاب کردن شتر در رفتار. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برسر آب آبگیر و مانند آن آمدن پشکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ لَ)
پیروی و تلاش نمودن اصل شاخ خرمابن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اعتشان. تتبع کرابه خرمابن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
ورزیدن و کسب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اکتساب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دودکند شدن. (تاج المصادر بیهقی). بوی دود گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دودآگین شدن روی چیزی. (المنجد). دودآگین شدن دیگ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طبشن. طبس. صاحب تاریخ بیهق در ذیل طبس آرد: و این تبشن است بحکم چشمۀآب گرم که آنجا باشد آن را این نام نهاده اند و طبشن می نوشته اند وقتی عاملی غریب افتاده است، این نام بتصحیف برین ربع افتاده و در آن ربع دیه طبشن باشد. (تاریخ بیهق چ بهمنیار صص 35- 36). رجوع به طبس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدهن
تصویر تدهن
چرب شدن چربش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشن
تصویر تخشن
درشتی، درشت گویی، سخت گیری به خود، سخت گذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدین
تصویر تدین
دین داشتن، متدین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشن
تصویر دشن
دستلاف فروش اول کاسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدخن
تصویر تدخن
بوی دود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدفن
تصویر تدفن
پنهان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدون
تصویر تدون
سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدین
تصویر تدین
((تَ دَ یُّ))
دین داشتن
فرهنگ فارسی معین
پارسایی، تقدس، تقوا، تورع، خداترسی، دیانت، دین باوری، دینداری، دین ورزی، دیندار بودن، متدین بودن
متضاد: ناپارسایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع ناتل کنار نور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان انجیراب گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
بریز بپاش
فرهنگ گویش مازندرانی