جدول جو
جدول جو

معنی تدرب - جستجوی لغت در جدول جو

تدرب
خو کردن و حریص گردیدن بچیزی، عادت کردن و مواظبت
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
فرهنگ لغت هوشیار
تدرب
((تَ دَ رُّ))
بار آمدن، خو گرفتن، آمیختن
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
فرهنگ فارسی معین
تدرب
خو گرفتن، عادت کردن
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدبر
تصویر تدبر
چاره اندیشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تردب
تصویر تردب
مهربانی و نرمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعب
تصویر تدعب
ناز کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریب
تصویر تدریب
عادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدری
تصویر تدری
فریفتن، فریب دادن شکار را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرع
تصویر تدرع
زره و مانند آن پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
آهسته آهسته پیش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
با اندیشه از پی کاری فرا شدن، بیندیشیدن، تبصر و تامل و تفهم در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرب
تصویر تشرب
نوشیدن و آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطرب
تصویر تطرب
شادمانگی، سرود خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرب
تصویر تسرب
به سوراخ خزیدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرب
تصویر تضرب
جنبش و حرکت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرب
تصویر تعرب
عرب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغرب
تصویر تغرب
از وطن دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ذغالک نوعی زغال طبیعی برنگ قهوه یی تیره که صدی پنجاه تا صدی شصت جزو کربن دارد و از خزه ای مخصوص تولید میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترب
تصویر تترب
خاک آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرب
تصویر تجرب
آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، چور، تذرو، خروس صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورب
تصویر تورب
نوعی زغال طبیعی به رنگ قهوه ای تیره، دارای ۵۰% تا ۶۰% کربن که به هنگام سوختن بوی آمونیاک می دهد و از رسوب تدریجی گیاهان آبی مانند جلبک ها و خزه ها تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغرب
تصویر تغرب
دوری گزیدن، دور رفتن، از وطن دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، کیچ کیچ، آهسته آهسته، جسته جسته، کم کم، نرم نرم، آرام آرام، خرد خرد، اندک اندک، رفته رفته، متدرّج، خوش خوشک، پلّه پلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن، نزدیک شدن، نزدیک بودن، خویشی و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدبر
تصویر تدبر
اندیشیدن، اندیشه کردن، در عاقبت کاری اندیشیدن، چاره اندیشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرب
تصویر مدرب
گرفتار بلا، مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریب
تصویر تدریب
((تَ))
بار آوردن، خو گرفتن، آموزانیدن، آموختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
((تَ دَ رُّ))
اندک اندک و آهسته آهسته پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدبر
تصویر تدبر
((تَ دَ بُّ))
اندیشه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
((تَ قَ رُّ))
نزدیک شدن، خویشاوند شدن، نزد کسی شأن و مرتبه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغرب
تصویر تغرب
((تَ غَ رُّ))
از وطن دور شدن، غربت گزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعرب
تصویر تعرب
((تَ عَ رُّ))
عرب شدن
فرهنگ فارسی معین